من بینم آنرا که نمیبینم من
وز قند لبش نبات میچینم من
هر چند چو سین میان یاسینم من
یاسین نهلد دمی که بنشینم من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱۲
وز قند لبش نبات میچینم من
هر چند چو سین میان یاسینم من
یاسین نهلد دمی که بنشینم من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱۲
آن شاه که هست عقل دیوانهٔ او
وز عشق دلم شده است همخانهٔ او
پروانه فرستاد که من آن توام
صد شمع به نور شد ز پروانهٔ او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳۰
وز عشق دلم شده است همخانهٔ او
پروانه فرستاد که من آن توام
صد شمع به نور شد ز پروانهٔ او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳۰
آن رهزن دل که پای کوبانم از او
چون آینهٔ خیال خوبانم از او
جانیست که چون دست زنان میآید
یارب یارب چه میشود جانم از او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲۹
چون آینهٔ خیال خوبانم از او
جانیست که چون دست زنان میآید
یارب یارب چه میشود جانم از او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲۹
از گنج قدم شدیم ویرانهٔ او
ز افسانهٔ او شدیم افسانهٔ او
آوخ که ز پیمان و ز پیمانهٔ او
کس خانهٔ خود نداند از خانه او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳۵
ز افسانهٔ او شدیم افسانهٔ او
آوخ که ز پیمان و ز پیمانهٔ او
کس خانهٔ خود نداند از خانه او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳۵
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۹
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۹
من من نیم و اگر دمی من منمی
این عالم چو ذره بر هم زنمی
گر آن منمی که دل ز من برکنده است
خود را چو درخت از زمین برکنمی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۶۶
این عالم چو ذره بر هم زنمی
گر آن منمی که دل ز من برکنده است
خود را چو درخت از زمین برکنمی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۶۶
در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود؟
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟
#رباعی_مولانا
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود؟
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟
#رباعی_مولانا
خوش باش که خوشْ نهاد باشد صوفی
از باطن خویشْ شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بَرو نَنشیند
کیخُسرو و کیقُباد باشد صوفی
#رباعی_مولانا
خوشی من از نهاد من, رنج من از نهاد من است.
#شمس_تبریزی
#درود.پگاهتان پدرام
از باطن خویشْ شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بَرو نَنشیند
کیخُسرو و کیقُباد باشد صوفی
#رباعی_مولانا
خوشی من از نهاد من, رنج من از نهاد من است.
#شمس_تبریزی
#درود.پگاهتان پدرام
در حَضرتِ حَق سُتوده دَرویشانند
در صَدر بزرگ آن مَنِش ایشانند
خواهی که مِسِ وجودِ تو زَر گردد
با ایشان باش، کیمیا ایشانند
#رباعی_مولانا
در صَدر بزرگ آن مَنِش ایشانند
خواهی که مِسِ وجودِ تو زَر گردد
با ایشان باش، کیمیا ایشانند
#رباعی_مولانا
در عشقِ تو
هر حیله که کردم هیچ است
هر خونِ جِگَر که بیتو خوردم
هیچ است
از درد تو
هیچ روی درمانم نيست
درمان که کُنَد مرا؟
که دردم هیچ است
#رباعی_مولانا
هر حیله که کردم هیچ است
هر خونِ جِگَر که بیتو خوردم
هیچ است
از درد تو
هیچ روی درمانم نيست
درمان که کُنَد مرا؟
که دردم هیچ است
#رباعی_مولانا
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بیکام و زبان، گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند.
#رباعی_مولانا
بیکام و زبان، گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند.
#رباعی_مولانا
آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
نی هرکه کند رقص و جهد بالا او
در فقر بود گزیده و والا او
مسجود ملک تا نشود چون آدم
عالم نشود به عالم اسما او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۸
در فقر بود گزیده و والا او
مسجود ملک تا نشود چون آدم
عالم نشود به عالم اسما او
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۸
آن دم که رسی به گوهر ناسفته
سرها به هم آورده و سرها گفته
کهدان جهان ز باد شد آشفته
برتو بجوی که مست باشی خفته
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۳
سرها به هم آورده و سرها گفته
کهدان جهان ز باد شد آشفته
برتو بجوی که مست باشی خفته
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۳
دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴
ای قوم که برتر از مه و مهتابید
از هستی آب و گل چرا میتابید
ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۶۰
از هستی آب و گل چرا میتابید
ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۶۰