آبِ آتش ، میرود ،،، زان لعلِ آتشفامِ او ،
میبرد آرامم از دل ، زلفِ بی آرامِ او ،
حاصلِ عمرم در ایامِ فراقش ، صرف شد ،
چون ، خلاص از عشق ،،، ممکن نیست در ایامِ او ،
بلبلان ، از بویِ گل مستند و ،،، ما ، از رویِ دوست ،
دیگران ، از ساغرِ ساقی و ،،، ما ، از جامِ او ،
* آبِ آتش = آبرویِ آتش - قدر و منزلتِ آتش
#خواجوی_کرمانی
میبرد آرامم از دل ، زلفِ بی آرامِ او ،
حاصلِ عمرم در ایامِ فراقش ، صرف شد ،
چون ، خلاص از عشق ،،، ممکن نیست در ایامِ او ،
بلبلان ، از بویِ گل مستند و ،،، ما ، از رویِ دوست ،
دیگران ، از ساغرِ ساقی و ،،، ما ، از جامِ او ،
* آبِ آتش = آبرویِ آتش - قدر و منزلتِ آتش
#خواجوی_کرمانی
اگر سرم برود در سر وفـای شما
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول به خاک در سرای شما
در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما
که را بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما
ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آن کو بود گدای شما
#خواجوی_کرمانی
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول به خاک در سرای شما
در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما
که را بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما
ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آن کو بود گدای شما
#خواجوی_کرمانی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدم
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعهٔ شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهرهٔ گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان، شکّر و در دیده گهر بود مرا
#خواجوی_کرمانی
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدم
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعهٔ شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهرهٔ گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان، شکّر و در دیده گهر بود مرا
#خواجوی_کرمانی
ای آنکه چشمٖ شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
#خواجوی_کرمانی
ای آنکه چشمٖ شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
#خواجوی_کرمانی