معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا دنیا دنیاست تو مال منی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ زیبااا و آرامش بخش تقدیم به شما
" چند بر عَمیا دوانی اسب را
   باید اُستا پیشه را و کسب را

   خویشتن رسوا نکن در شهر چین
   عاقلی جو خویش از وی در مچین

   آنچه گوید آن فلاطون زمان
   هین هوا بگذار و رو بر وفق آن "

#مثنوی_مولانا دفترششم


📘تا کی نادیده و ناشناخته در راه 
 می تازی؟ هر کاری و هر راهی به
 راهنمایی نیاز دارد.محضر دانایان را از دست نده و از ایشان بیاموز تا در میانِ مردم رسوا نشوی.
از خواسته های بیهوده ی خود بگذر
و به راهی برو که  آن صاحب دانش
می گویدت...

از بایزید بسطامی،
عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:
«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
هنگام بامداد، او از خواب برخاست،
سر بر کرد و پرسید:
چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی،
اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».

پیام متن:
اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می‌رساند.
فرمود که هرکه محبوب است، خوب است، نه برعکس. لازم نیست که هرکه خوب باشد، محبوب باشد. خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد، البته خوبی باشد. جزو چیزی از کُلش جدا نباشد و ملازم کُل باشد.

در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوب تر، اما محبوب مجنون نبودند. مجنون را می گفتند که از لیلی خوب ترانند؛ برتو بیاریم. او می گفت که آخر من لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست.

فیه ما فیه
حضرت_مولانا
عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول

روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.

به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش
آن رهزن دل که پای کوبانم از او
چون آینهٔ خیال خوبانم از او

جانیست که چون دست زنان می‌آید
یارب یارب چه میشود جانم از او

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲۹
از گنج قدم شدیم ویرانهٔ او
ز افسانهٔ او شدیم افسانهٔ او

آوخ که ز پیمان و ز پیمانهٔ او
کس خانهٔ خود نداند از خانه او

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳۵
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بی‌جان و جهان هیچ کسی زیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
Khodahafez
Hayedeh
هایده

خوردم قسم تا بعد از این با چشم باز عاشق شوم
حالا ڪه آمد دیگرے من میروم من میروم
خداحافظ خداحافظ

حالا ڪه دست دیگرے بر هم زده دنیاے ما
حالا ڪه بر هم میخورد آرامش فرداے ما
خداحافظ خداحافظ

اے تڪیه ‌گاه ناتوان از ناامیدے خسته ‌ام
از بیم فرداهاے دور باره سفر را بسته‌ ام
گفتے ڪه در سختے و غم پشت و پناه من شوی
در ڪوره راه زندگے فانوس راه من شوی


حالا ڪه پشت پا زدن براے تو آسان شده
حالا ڪه لحظه ‌هاے تو از آن این و آن شده
خداحافظ خداحافظ

دل خون شد از امید و نشد یار یار من
اے واے بر من و دل امیدوار من

جهانبخش پازوکی
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو

از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۸۹
هر که با موی و میان تو میانی دارد

می توان گفت که از عشق نشانی دارد

#آشفته_شیرازی
جمع کن  خاطر پراکنده
تا ز معنا شوی تو آکنده

بنده در فکر صنع یک ساعت
بهتر از شست ساله در طاعت

فکر پَر است و عقل چون باز است
همچو چرخی بلندپرواز است

گرچه بر شاخ دل مقر دارد
هردو عالم به زیر پر دارد

گاه در خاکدان فرش بود
گاه بر شاخسار عرش بود

هر دمی می‌بود به‌کاری نو
هر زمانی کند شکاری نو

وقتی از نور ماه لقمه خورد
وقتی از مهر نیز در گذرد

گاه از این برج‌ها گذاره کند
کرسی و عرش پاره پاره کند

گاه بال کبوتری گیرد
گاه باشد که اختری گیرد

چون شود فارغ از نشان همه
شاخ گیرد از آن میان همه

خسروی باید از برای شکار
نکند هرکسی هوای شکار


باز را چشم بسته‌ای چکنم
پر و بالش شکسته‌ای چکنم....

حکیم سنایی غزنوی

اندیشیدن ، زندگی با دل بینا ست
مولا علی ع
باب چهاردهم


جهد کن ای پسر که تا عاشق نشوی، خواه به پیری و خواه به جوانی، پس اگر اتفاق افتد یقین دل مباش و پیوسته دل در لعب مدار بر عشق، که متابع شهوت بودن نه کار خردمندان‌ است. از عشق تا توانی پرهیز کن، که عاشقی کار با بلاست، خاصه پیری و هنگام مفلسی، که یک‌ساله راحت وصال به یک روزه رنج فراق نه ارزد، که سر‌تاسر عاشقی رنج است و درد دل و مِحّنت، هر چند که دردی خوش است، اگر در فراق باشی در عذاب باشی و اگر در وصال باشی و معشوق بدخو‌ی بود، از رنج ناز و خوی بد او راحت وصال ندانی و اگر مثل معشوقهٔ تو فریشتهٔ مقرب است که به‌هیچ وقت از ملامت خلقان رسته نباشی و مردم همیشه در مساوی تو باشند و در نکوهش معشوق تو، از آنکه عادت خلق چنین است. پس خویشتن را نگاه دار و از عاشقی پرهیز کن، که خردمندان از چنین کار پرهیز توانند کرد، از آنچه ممکن نگردد که به‌یک دیدار کسی بر کسی عاشق شود، اول چشم بیند، آنگه دل پسندد؛ چون دل پسند کرد طبع بدو مایل شود، آنگاه متقاضی دیدار او کند؛ اگر تو شهوت خویش را در امر دل کنی و دل را متابع شهوت گردانی تدبیر آن کنی که یک‌بار دیگر او را به بینی، چون دیدار دوباره شود و طبع بدو مضاعف گردد و هوای دل غالب‌تر شود پس قصد دیدار سیوم کنی، چون سیم بار دیدی و در حدیث آمد و سخن گفت و جواب شنید، خر رفت و رسن برد و دریغا چنبر.

#عنصرالمعالی
#قابوسنامه
اندر خفتن و خوابیدن

بدان و آگاه باش ای پسر که رسم حکیمان روم آنست که: از گرمابه بیرون آیند تا زمانی در مسلخ گرمابه نخسپند بیرون نیایند و هیچ قوم دیگر را این رسم نیست، اما حکما خواب را موت الاصغر خوانند، از بهر آنک چه خفته و چه مرده هیچ دو را از عالم آگاهی نیست، که این مرده‌ای است با نفَس و آن مرده‌ای است بی‌ نفس و بسیار خفتن عادت ناستوده است، تن را کاهل کند و طبع را شوریده کند و صورت روی را از حال به بی‌حالی برد، که پنج چیز است که چون به مردم رسد در حال صورت روی را متغیر کند: یکی نشاط ناگهان و یکی غم مفاجا و یکی خشم و یکی خواب و یکی مستی و ششم پیری‌ست. که چون مردم پیر شود از صورت خویش بگردد و آن نوع دیگرست، اما مردم تا خفته باشد نه در حکم زندگان بود و نه در حکم مردگان‌، چنان که بر مرده قلم نیست بر خفته نیز قلم نیست، چنانک گفتم،بیت:

هر چند به جفا پشت مرا دادی خم
من مهر تو در دلم نگردانم کم
از تو به جفا نبرم ای شهره صنم
تو خفته و بر خفته نرانند قلم


       همچنان که خفتن بسیار زیان کارست ناخفتن هم زیان دارد، که اگر آدمی هفتاد و دو ساعت، یعنی سه شباروز، به قصد بگذارد و نخسبد یا به ستم بیدار دارند آن کس را بیم مرگ باشد.
اما هر کاری را اندازه‌ای است، حکما چنین گفته‌اند که: شباروزی بیست و چهار ساعت باشد، دو بهر بیدار باشی و یک بهر بخسبی.

#قابوسنامه
#عنصرالمعالی
حکایت

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت:

به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

#سعدی
#گلستان
عده ای نماز اجاره ای می خوانند! ...
و روزه اجاره ای میگیرند! ...

برای امواتی ڪه درحیاتشان وقت نداشته اند!!!خودشان انجام دهنـد!

ولی پولی داشته اند! ڪه بدهند به نماز خوانان! و روزه گیران حرفه ای!

تا برایشان انجام دهند!!!
پدر پول بسوزد! ...
ڪه در دستگاه خدا هم ڪار میڪند!!!

آنهم چه ڪاری! ...جانشین پرستش خدا! ...

پول میدهند! تا دیگران برایش خدا را بپرستند!
و او به بهشت برود و ثواب نماز و روزه آنها راببرد!!!

براستی ڪه عجب حماقتی است جهل مذهبی!

نماز و روزه ی اجاره ای برای اموات پولدار

#دکتر_علی_شریعتی