کانال تلگرامیsmsu43@
سیمین غانم - مرد من
سیمین غانم
مرد من
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار عصه ها رو از سراپات
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی عاشقتر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
مرد من
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار عصه ها رو از سراپات
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی عاشقتر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
ای محبوسانِ جهان،
چارهای نمیکنید؟
آخر بنگرید
در این صورتهای خوب
و در این عجایبها؛
آخر
این نقشها را حقیقتها باشد.
این صورتها
و خیالها که
بر این دیوارِ زندانِ عالمِ فانی است.
با چند هزار کس
در عالم دوست بودی
و خویش پنداشتی
و رازها گفتی،
اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان،
سنگهای لحد برگیر،
کلوخهایشان میبین
محوشده بیا تا کوتاه کنیم
و این زندان را سوراخ کنیم،
و به آنجا رویم
که حقیقتِ آن نقشهاست
که ما بر او عاشقیم.
مجالس سبعه
چارهای نمیکنید؟
آخر بنگرید
در این صورتهای خوب
و در این عجایبها؛
آخر
این نقشها را حقیقتها باشد.
این صورتها
و خیالها که
بر این دیوارِ زندانِ عالمِ فانی است.
با چند هزار کس
در عالم دوست بودی
و خویش پنداشتی
و رازها گفتی،
اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان،
سنگهای لحد برگیر،
کلوخهایشان میبین
محوشده بیا تا کوتاه کنیم
و این زندان را سوراخ کنیم،
و به آنجا رویم
که حقیقتِ آن نقشهاست
که ما بر او عاشقیم.
مجالس سبعه
همرهِ غم باش، با وحشت بساز
میطلب در مرگِ خود عُمرِ دراز
همراه اندوه باش و با وحشت خو بگیر و در مرگ خود عمر طولانی طلب کن:
پیوسته در ریاضت باش تا حیات جاودان به دست آری. درد، موجب بیداری و تازگی روح میشود. منظور مولانا از این درد، دردهایی است که معمولاً فرزانگان و روشن بینان دارند. والّا هر درد و رنجی نمیتواند به تصفیه روح و تهذیب نفس کمک کند.
آنچه گرید نفسِ تو کاینجا بدست
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده ست
هرچه نفسِ تو می گوید: اینجا جای بد و ناگوار است، سخن او را گوش نکن، زیرا کار نفس، ضدّ روح و عقل است.
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین امد وصیّت در جهان
تو با نفس امّارهات ستیز کن. زیرا که پیامبران در این جهان اینگونه وصیت کر دهاند.
مشورت در کارها واجب شود
تا پشیمانی در آخِر کم بُوَد
مشورت کردن در کارها بر همگان واجب است. تا پشیمانی در عاقبت کم شود.
گفت اُمّت مشورت با کی کنیم؟
انبیا گفتند با عقلِ امام
اُمت ها از پیامبران سوال کردند: با چه کسی مشورت کنیم؟ پیامبران پاسخ دادند: با عقلی که پیشوا و مقتداست
شرح مثنوی
میطلب در مرگِ خود عُمرِ دراز
همراه اندوه باش و با وحشت خو بگیر و در مرگ خود عمر طولانی طلب کن:
پیوسته در ریاضت باش تا حیات جاودان به دست آری. درد، موجب بیداری و تازگی روح میشود. منظور مولانا از این درد، دردهایی است که معمولاً فرزانگان و روشن بینان دارند. والّا هر درد و رنجی نمیتواند به تصفیه روح و تهذیب نفس کمک کند.
آنچه گرید نفسِ تو کاینجا بدست
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده ست
هرچه نفسِ تو می گوید: اینجا جای بد و ناگوار است، سخن او را گوش نکن، زیرا کار نفس، ضدّ روح و عقل است.
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین امد وصیّت در جهان
تو با نفس امّارهات ستیز کن. زیرا که پیامبران در این جهان اینگونه وصیت کر دهاند.
مشورت در کارها واجب شود
تا پشیمانی در آخِر کم بُوَد
مشورت کردن در کارها بر همگان واجب است. تا پشیمانی در عاقبت کم شود.
گفت اُمّت مشورت با کی کنیم؟
انبیا گفتند با عقلِ امام
اُمت ها از پیامبران سوال کردند: با چه کسی مشورت کنیم؟ پیامبران پاسخ دادند: با عقلی که پیشوا و مقتداست
شرح مثنوی
Mohammad Motamedi Chun To Ra Didam [BibakMusic.com]
Mohammad Motamedi [BibakMusic.com]
تصنیف«تو را دیدم»
آهنگساز:مجید وفادار
خواننده: محمد معتمدی
ریتم:2/4
#ابوعطا
دل از دستم رفته برون
زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جنون
زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جون
زان دم که تو رادیدم
شعله به جان گران زده ام
قید خود و دگرم زده ام
زان دم که تو را دیدم
دست رد از غم تو به سر
این خوشی گذران زده ام
زان دم که تو را دیدم
تو پری رو با عشقت
فتنه به پا کردی
تو اسیرم در دام رنج و بلا کردی
چو نهان شوی از نظرم
همه جا به تو می نگرم
ز جهان همه بی خبرم
ای فتنه چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
عشق آتش از نو بر جام من زد
برقی سوزان بر سر و سامان من زد
وای از چشم ره زن تو خون من بر گردن تو
زین آشنایی
اشک من آمد به سخن کمتر کن
با این دل من بی اعتنایی
چو نهان شوی از نظرم
همه جا به تو می نگرم
ز جهان همه بی خبرم
ای فتنته چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
ای فتنته چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
آهنگساز:مجید وفادار
خواننده: محمد معتمدی
ریتم:2/4
#ابوعطا
دل از دستم رفته برون
زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جنون
زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جون
زان دم که تو رادیدم
شعله به جان گران زده ام
قید خود و دگرم زده ام
زان دم که تو را دیدم
دست رد از غم تو به سر
این خوشی گذران زده ام
زان دم که تو را دیدم
تو پری رو با عشقت
فتنه به پا کردی
تو اسیرم در دام رنج و بلا کردی
چو نهان شوی از نظرم
همه جا به تو می نگرم
ز جهان همه بی خبرم
ای فتنه چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
عشق آتش از نو بر جام من زد
برقی سوزان بر سر و سامان من زد
وای از چشم ره زن تو خون من بر گردن تو
زین آشنایی
اشک من آمد به سخن کمتر کن
با این دل من بی اعتنایی
چو نهان شوی از نظرم
همه جا به تو می نگرم
ز جهان همه بی خبرم
ای فتنته چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
ای فتنته چه ها دیدم
زان دم که تو را دیدم
اگر هزار بار تو او را برخوانی گویی: ربّی ربّی، چنان نبود که او یک بار تو را برخواند که: عبدی عبدی.
اگر چند او را به خداوندی پذیری سودی ندارد، که خداوندی او خود تو را لازم است، کار آن دارد که او یک بار تو را به بندگی پذیرد.
کشفالاسرار و عدّةالابرار
ابوالفضل رشیدالدین میبدی
اگر چند او را به خداوندی پذیری سودی ندارد، که خداوندی او خود تو را لازم است، کار آن دارد که او یک بار تو را به بندگی پذیرد.
کشفالاسرار و عدّةالابرار
ابوالفضل رشیدالدین میبدی
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست،
چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما
اثر هنریِ ناتمامی است.
هر حادثه ای که تجربه میکنیم،
هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم،
برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است.
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد،
زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
ملت عشق
چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما
اثر هنریِ ناتمامی است.
هر حادثه ای که تجربه میکنیم،
هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم،
برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است.
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد،
زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
ملت عشق
بخشش واقعی چیست؟
بخشش، رها کردن است.
رها کردنِ چه چیزی؟!
گذشته، گناه، رنجش، ترس، عصبانیت...
هر چیزی، که عشق نباشد.
#لوییز_هی
بخشش، رها کردن است.
رها کردنِ چه چیزی؟!
گذشته، گناه، رنجش، ترس، عصبانیت...
هر چیزی، که عشق نباشد.
#لوییز_هی
شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند
کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند
عارفان از عشق اگر گردند مست
رازها در سینه کی پنهان کنند
#فیض_کاشانی
شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند
کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند
عارفان از عشق اگر گردند مست
رازها در سینه کی پنهان کنند
#فیض_کاشانی
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
ور ایدون که دشخوارت آمد سخن
دگر هرچه دشخوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است
نه بیچاره بیگنه کشتن است
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر
نماند ستمگار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
تو را نیک پندست اگر بشنوی
وگر نشنوی خود پشیمان شوی
بدان کی ستوده شود پادشاه
که خلقش ستایند در بارگاه؟
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن؟
#حضرت_سعدی
که نامت به نیکی رود در دیار
ور ایدون که دشخوارت آمد سخن
دگر هرچه دشخوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است
نه بیچاره بیگنه کشتن است
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر
نماند ستمگار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
تو را نیک پندست اگر بشنوی
وگر نشنوی خود پشیمان شوی
بدان کی ستوده شود پادشاه
که خلقش ستایند در بارگاه؟
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن؟
#حضرت_سعدی
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زانکه میگفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
#مجذوب_تبریزی
#مجذوب_علیشاه
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زانکه میگفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
#مجذوب_تبریزی
#مجذوب_علیشاه
زندگی پيکار نيست، بازی است.
زيرا آنچه آدمی بکارد همان را
درو خواهد کردچه خوب، چه بد.
قوه تخيل در بازی زندگی نقشی عمده دارد.
برای پيروزی در بازی زندگی
بايد قوه تخيل را آموزش دهيم
که تنها نيکی را در ذهن تصوير کند.
زيرا آنچه آدمی عميقاً در خيال خود احساس کند
يا در تخليش به روشنی مجسم نمايد
بر ذهن نيمه هشيار، ضمير ناخودآگاه، اثر مي گذارد
و موبهمو در صحنه زندگیاش ظاهر ميشود.
تخيل را قيچی ذهن خواندهاند.
اين قيچی شبانه روز در حال بريدن تصاوير است.
پس بپائيد تا همه صفحههای کهنه نامطلوب
و آن صفحههای زندگی را که ميل نداريم نگه داريم،
در ذهن نيمههشيار بشکنيم
و صفحههای زيبا و تازه بسازيم.
چهار اثر
فلورانساسکاولشین
زيرا آنچه آدمی بکارد همان را
درو خواهد کردچه خوب، چه بد.
قوه تخيل در بازی زندگی نقشی عمده دارد.
برای پيروزی در بازی زندگی
بايد قوه تخيل را آموزش دهيم
که تنها نيکی را در ذهن تصوير کند.
زيرا آنچه آدمی عميقاً در خيال خود احساس کند
يا در تخليش به روشنی مجسم نمايد
بر ذهن نيمه هشيار، ضمير ناخودآگاه، اثر مي گذارد
و موبهمو در صحنه زندگیاش ظاهر ميشود.
تخيل را قيچی ذهن خواندهاند.
اين قيچی شبانه روز در حال بريدن تصاوير است.
پس بپائيد تا همه صفحههای کهنه نامطلوب
و آن صفحههای زندگی را که ميل نداريم نگه داريم،
در ذهن نيمههشيار بشکنيم
و صفحههای زيبا و تازه بسازيم.
چهار اثر
فلورانساسکاولشین
پُر مکُن در کارِ غیر آن غمزهٔ خونریز را
کی زند هرگز کسی بر سنگ تیغِ تیز را؟
چشم چون پُرعشوه کرد اوّل بسوی خویش دید
پارهیی خود خورد ساقی ساغر لبریز را
گر فلک با من همآغوشش نماید دور نیست
باغبان بر چوب بندد گلبنِ نوخیز را
منعِ دل از دیدن او چون کنم روز وصال؟
چون شود بیمار بهتر بشکند پرهیز را
خون دل آمیخت با اشکم به یادِ روی او
شغل ازین بهتر نباشد عشقِ رنگآمیز را
گرمیِ شعر تو ترسم خامه را سوزد"نظام"
لب فروبند از سخن این کِلکِ شورانگیز را.
#نظام_دستغیب
کی زند هرگز کسی بر سنگ تیغِ تیز را؟
چشم چون پُرعشوه کرد اوّل بسوی خویش دید
پارهیی خود خورد ساقی ساغر لبریز را
گر فلک با من همآغوشش نماید دور نیست
باغبان بر چوب بندد گلبنِ نوخیز را
منعِ دل از دیدن او چون کنم روز وصال؟
چون شود بیمار بهتر بشکند پرهیز را
خون دل آمیخت با اشکم به یادِ روی او
شغل ازین بهتر نباشد عشقِ رنگآمیز را
گرمیِ شعر تو ترسم خامه را سوزد"نظام"
لب فروبند از سخن این کِلکِ شورانگیز را.
#نظام_دستغیب
عاشق
دايم به رقص و حركتِ معنوي است
اگرچه به ظاهر ساكن نمايد
خود چگونه ساكن توانَد بود؟
كه هرذره از ذراتِ كاينات محرّك اوست
چه هرذره كلمه اي است
و هركلمه را اسمي
و هراسمي را زباني
و هر زباني را قولي
و هرقولي را
از محبت، سمعي
و چون نيك بشنوي
قايل و سامع يكي باشد
لمعات
شيخ_فخرالدين_عراقي
دايم به رقص و حركتِ معنوي است
اگرچه به ظاهر ساكن نمايد
خود چگونه ساكن توانَد بود؟
كه هرذره از ذراتِ كاينات محرّك اوست
چه هرذره كلمه اي است
و هركلمه را اسمي
و هراسمي را زباني
و هر زباني را قولي
و هرقولي را
از محبت، سمعي
و چون نيك بشنوي
قايل و سامع يكي باشد
لمعات
شيخ_فخرالدين_عراقي
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساز و آواز دشتی
• آواز: محمدرضا شجریان
• تار: محمدرضا لطفی
• نی: عبدالنقی افشار نیا
• آواز: محمدرضا شجریان
• تار: محمدرضا لطفی
• نی: عبدالنقی افشار نیا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همنوازی
کیهان کلهر
رامبراند فردریش تریو
کیهان کلهر
رامبراند فردریش تریو