معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نیست او را سر موئی سر سودائی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما

تو که چون سرو، ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟

#شاطر_عباس_صبوحی
برداشت سپیده دم حجاب از طرفی
بگرفت نگار من نقاب از طرفی

گر نیست قیامت از چه رو گشته عیان
ماه از طرفی و آفتاب از طرفی

#شاطر_عباس_صبوحی
سِتاده بر سرِ نَعشم ، گرفته دست به مژگان
که این قَتیلِ نگاهِ مَن است و خَنجرَش است این

کتاب نیست که می‌خوانَد آن نِگار به مکتب
کُنَد حسابِ شهیدانِ خویش و دفترَش است این

نظر در آینه کرد آن نگار‌ رو و به خود گفت:
خوشا به حالِ دلِ عاشقی که دلبرَش است این

#شاطر_عباس_صبوحی
خواب دیدم که همی خون ز کنارم می‌رفت
رفت تعبیر که از قلب فگارم می‌رفت

به هوای سر زلفین خم اندر خم او
از کف صبر و وفا رشتهٔ تارم می‌رفت

شام هجران تو، از اوّل شب تا به سحر
خون دل متصل از دیده قرارم می‌رفت

دوش می‌رفت چو جان از برم و از پی او
تاب و آرام دل و قلب فگارم می‌رفت

تا دم صبح، مرا از اثر فکر و خیال
چون حوادث سر شب تا بشمارم می‌رفت

آنکه در زندگیم پا به سر من ننهاد
کاش می‌مردم و از خاک مزارم می‌رفت

#شاطر_عباس_صبوحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا

صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا

#شاطر_عباس_صبوحی
یارب این نقطه‌ی لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و من ازین می‌ترسم
که لب لعلِ تو آلوده به ماءالعنب است
منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشقِ من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من بوسه بده جان بستان
گفت رو، کاین سخن تو نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازست حمال الحطب است
گر "صبوحی" به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است

#شاطر_عباس_صبوحی
ناز کن، ناز، که نازت به جهان می‌ارزد
‏بوسه‌ای از لب لعلت بروان می‌ارزد

‏بگشا غنچه لب را بنما بر همه کس
‏یک شکر خنده که با روح و روان می‌ارزد

#شاطر_عباس_صبوحی
صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل

زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا

چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا

از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا

#شاطر_عباس_صبوحی
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

#شاطر_عباس_صبوحی
گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی
در پای دوست هر چه کنی مختصر بود
ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماهروی زند تاج سر بود

#سعدی

بر سر مژگان یار من مزن انگشت
آدم عاقل به نیشتر نزند مشت

#شاطر_عباس_صبوحی


تسلیم امرک
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد

آمد به بزم و، دید من تیره روز را
ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد

رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش
بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد

آغشته بود پنجه‌اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد

خوش می‌گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد

#شاطر_عباس_صبوحی_بهانه
توئی در ملک جان، جان و چه جانی جان مهرویان
تو سروی و قدت محشر، چه محشر محشر دوران

جمالت مجمع ما شد، چه مجمع؟ مجمع خوبان
چه خوبی؟ خوبی یوسف، چه یوسف یوسف کنعان

#شاطر_عباس_صبوحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

#شاطر_عباس_صبوحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

#شاطر_عباس_صبوحی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

#شاطر_عباس_صبوحی
#کتاب نیست که می‌خواند آن نگار به مکتب
کند حساب شهیدان خویش و دفترش است این

#شاطر_عباس_صبوحی
تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم
سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم
چاره‌ای کن که به لُطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود
بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

#شاطر_عباس_صبوحی
تا مرا عشق تو ،
ای خسرو خوبان به سر است

پند هفتاد و دو ملت
به برم بی اثر است ..!؟


#شاطر_عباس_صبوحی


.
نیک‌رویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل

سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان
 

#شاطر عباس صبوحی
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب
دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد


#شاطر_عباس_صبوحی