معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_اول )                  ۱ خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ، که افکند سهراب ، کشتی بر آب ، ۲ یکی لشکری ، شد برو انجمن ، همی سر فرازد چو سروِ چمن…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_دوم )
                

۱۲

ده و دو هزار ، از دلیرانِ گُرد ،

گُزیدش ز لشکر ، بدیشان سپرد ،

۱۳

به گُردانِ لشکر ، سپهدار گفت ،

که این راز ،، باید که مانَد نهفت ،

۱۴

چنین گفت ، که این چاره اندر جهان ،

بسازید و ، دارید اندر نهان ،

۱۵

پسر را ، نباید که دانَد پدر ،

ز پیوندِ جان و ، ز مِهر و گُهر ،

۱۶

فرستم گران‌لشکری نزدِ اوی ،

به ایران شود ، در زمان ،، جنگجوی ،

در زمان = فوری

۱۷

چو روی اندر آرَند هر دو ، به‌روی ،

تهمتن بُوَد بی‌گمان چاره‌جوی ،

۱۸

مگر ، کآن دلاور گَوِ سالخورد ،

شود کُشته بر دستِ این شیرمرد ،

۱۹

چو ، بی رستم ، ایران به چنگ آوَریم ،

جهان ، پیشِ کاوس ، تنگ آوَریم ،

۲۰

وزآن پس ، بسازیم سهراب را ،

ببندیم یک شب بِدو ، خواب را ،

۲۱

وگر کُشته گردد به دستِ پدر ،

از آن پس ، بسوزد دلِ نامور ،

۲۲

برفتند بیدار ، دو پهلوان ،

به نزدیکِ سهرابِ روشن‌روان ،




بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_اول )                  ۱ دژی بود ، کش خواندندی سپید ، بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ، ۲ نگهبانِ دژ ، رزم‌دیده هجیر ، که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
                

۱۲

چو سهرابِ جنگ‌آور ، او را بدید ،

برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،

۱۳

ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،

به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،

۱۴

چنین گفت با رزم‌دیده هجیر ،

که تنها به جنگ آمدی خیره‌خیر ،

۱۵

چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،

خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،

۱۶

چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،

که زاینده را ، بر تو باید گریست ،

۱۷

هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،

به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،

۱۸

منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،

که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّه‌شیر ،

۱۹

هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،

هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،

۲۰

فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،

تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،

۲۱

بخندید سهراب ، کاین گفت‌وگوی ،

به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،

۲۲

سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،

که از یکدگر ، بازنشناختند ،

۲۳

چو آتش ،، برآمد گَوِ پیل‌زور ،

چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،



بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »

بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_اول ) ۱ چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ، که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ، ۲ غمین گشت و ، برزد خروشی به‌دَرد ، برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ، ۳ زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )



۱۷

بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،

چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،

۱۸

کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،

نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،

۱۹

به سهراب‌بر ، تیرباران گرفت ،

چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،

۲۰

نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،

برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،

۲۱

سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،

ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،

۲۲

هم‌آورد را ، دید گُردآفرید ،

که برسانِ آتش ، همی بردمید ،

۲۳

کمان را به زه‌بر ، به بازو فکند ،

سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،

۲۴

سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،

عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،

۲۵

برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،

چو بدخواهِ او ، چاره‌جو شد به جنگ ،

۲۶

عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،

بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،

#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت می‌باشد .

۲۷

چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،

سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،

۲۸

به دست‌اندرون ، نیزهٔ جان‌سِتان ،

پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،

۲۹

بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،

زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،

۳۰

ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،

که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،

۳۱

چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،

یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،

۳۲

بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،

نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،




بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول )                  ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پوینده‌مردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )



۱۴

هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،

یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،

۱۵

بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ،

بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ،

۱۶

که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی ،

گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،

اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "

و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازه‌ی زمانی که بو از بینی به مغز می‌رسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بی‌نظیرند .

۱۷

که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،

برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،

۱۸

درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،

پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،

۱۹

سوارانِ ترکان ، بسی دیده‌ام ،

عنان‌پیچ ، ازین‌گونه ، نشنیده‌ام ،

۲۰

نباشد به گیتی ، چو او ، رزم‌ساز ،

مگر پیلتن ، گُردِ گردن‌فراز ،

۲۱

هم‌آوردِ او ، در جهان سربسر ،

نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،

۲۲

مبادا که او ، در میانِ دو صف ،

یکی مردِ جنگ‌آوَر ،،، آرَد بکَف ،

۲۳

نخواهم که با او ، به‌صحرا بُوَد ،

هم‌آورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،

۲۴

بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،

که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،

۲۵

اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،

نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،

۲۶

از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،

جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،




بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_اول ) ۱ چو خورشید بر زد سر ، از بُرز ‌کوه ، میان‌ها ببستند ، توران‌گروه ، ۲ سپهدار سهراب ، نیزه به‌دست ، یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ، ۳ بِدان بُد که گُردانِ دژ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )




۱۲

مرا ، چشم‌زخمی عجب ، رو نمود ،

که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،

۱۳

غریب‌آهوئی ، آمدم در کمند ،

که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،

#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد

۱۴

پری‌پیکری ، ناگهان رو نمود ،

دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،

۱۵

به‌ناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،

شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،

۱۶

زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،

به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،

* نَخَست = زخمی نکرد

۱۷

مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،

تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،

۱۸

ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،

که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،

۱۹

به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،

نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،

۲۰

از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،

ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،

۲۱

مرا ، محنتی بی‌کران رو نمود ،

که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،

۲۲

به‌زاری ، مرا خود بباید گریست ،

که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،



بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_اول ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را ، عزّ و جل ، که طاعتش ، موجبِ قُربت است ، و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت . هر نفسی که فرو می‌رود ، مُمِدّ حیات است ، و چون بر می‌آید ، مُفَرّحِ ذات . پس ، در هر نفسی…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_دوم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،



شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،

قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،



چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،

چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،



بلغَ‌العلی بِکمالِه ، کشفَ‌الدُّجی بِجَمالِه ،

حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،




هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشان‌روزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :

یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ

دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .



کرم بین و لطفِ خداوندگار ،

گنه ،،، بنده کرده‌ست و ، او شرمسار ،




عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،

و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .




گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،

بی‌دل ، از بی‌نشان ، چه گوید باز؟ ،




عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،

بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،




یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .

حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .



ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،

کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،




این مدعیان ، در طلبش ، بی‌خبرانند ،

کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،




ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،

وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم ،




مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،

ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، مانده‌ایم ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشن‌روان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )




۱۶

توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،

ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،

۱۷

درود از خداوندِ روزِ شمار ،

به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،

۱۸

کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،

جهان‌گیر و شیراوژن و پاکزاد ،

۱۹

مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،

بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،

۲۰

گزاینده‌کاری نو ،، آمد به پیش ،

کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،

۲۱

نشستند گُردان سراسر ، به‌هم ،

بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،

۲۲

بدان‌گونه دیدند گُردانِ نیو ،

که نزدِ تو آید ،، گرانمایه‌گیو ،

۲۳

به‌نزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،

بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،

۲۴

چو نامه بخوانی ، به‌روز و به‌شب ،

مکن داستان را ، گشاده دو لب ،

۲۵

اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،

یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،

۲۶

وگر خفته‌ای ،، زود برجَه بپای ،

وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،

۲۷

مگر با سوارانِ بسیارهوش ،

ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،

۲۸

بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،

جز از تو ،، نباشد وِرا هم‌نَبَرد ،

۲۹

چو برخوانی این نامه را ، بی‌درنگ ،

برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،

۳۰

نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،

ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یک‌روزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )

۱۹

همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،

ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،

۲۰

چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،

بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،

۲۱

من ،‌ آن رستمِ زالِ نام‌آوَرَم ،

که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،

۲۲

تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،

بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،

۲۳

ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،

ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،

۲۴

جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،

همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،

۲۵

تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زنده‌ای ،

به‌کینه ، چرا دل پراکنده‌ای؟ ،

۲۶

چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،

چرا دست یازَد به‌من؟ ، طوس کیست؟ ،

۲۷

چه کاوس پیشم ،،، چه یک‌مُشت خاک ،

چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،

۲۸

مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،

نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،

۲۹

جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،

نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،

۳۰

شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،

بر آوَردگَه‌بر ،،، سراَفشان کنم ،

۳۱

سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،

دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،

۳۲

چه آزارَدَم او؟ ، نه من بنده‌ام ،

یکی بندهٔ آفریننده‌ام ،

۳۳

دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،

همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،

۳۴

سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،

نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،

۳۵

اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،

نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،

۳۶

همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،

ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇