بگشود گره ز زلف زر تار
محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع
مرده یاااااد آر
#۷اسفند در گذشت -ادیب -لغت شناس و سیاستمدار
(علامه علی اکبر دهخدا)
محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع
مرده یاااااد آر
#۷اسفند در گذشت -ادیب -لغت شناس و سیاستمدار
(علامه علی اکبر دهخدا)
#ضرب_المثل
#آواز_خر_و_رقص_شتر_!
خر و اشتری بدور از آبادی به طور آزادانه با هم زندگی می کردند. نیمه شبی در حال چریدن علف،
حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت: ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!
خر گفت: اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سردادن من است. شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد تا مبادا به دست انسانها بیافتند.
خر گفت: متاسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت میدانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!
پس خر بی محابا نعره های دلخراش برمیداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از ان آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گردیدند و آدمیان هردو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت: ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق میشوم.
شتر گفت: خرجان، من عادت دارم در آب رقصم!! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد. خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت: چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید!
منبع: امثال و حکم | علی اکبر دهخدا
#آواز_خر_و_رقص_شتر_!
خر و اشتری بدور از آبادی به طور آزادانه با هم زندگی می کردند. نیمه شبی در حال چریدن علف،
حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت: ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!
خر گفت: اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سردادن من است. شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد تا مبادا به دست انسانها بیافتند.
خر گفت: متاسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت میدانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!
پس خر بی محابا نعره های دلخراش برمیداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از ان آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گردیدند و آدمیان هردو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت: ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق میشوم.
شتر گفت: خرجان، من عادت دارم در آب رقصم!! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد. خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت: چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید!
منبع: امثال و حکم | علی اکبر دهخدا
نامه علی اکبر دهخدا به رئیس اداره اطلاعات آمریکا
نامه ی رادیو صدای امریکا به علامه علی اکبر دهخدا.
دیماه ۱۳۳۲ خورشیدی.
آقای محترم. : صدای امریکا در نظر دارد برنامه ای از زندگی دانشمندان و سخنوران ایرانی در بخش فارسی صدای امریکا از نیویورک پخش نماید.
این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی بر گزیده است.
ممکن است کتبا یا شفاها نظر خودتان را اعلام فرمائید, تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذ گردد.
ضمنا در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی, و سوابق ادبی سرکار قطعه ای از جدید ترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح میدهد که قطعه انتخابی سرکار, جدید و قبلا در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد.
چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب نظری داشته باشید, از پیشنهاد سرکار حسن استقبال بعمل خواهد آمد.
با تقدیم احترامات فائقه
سی ادوارد ولز
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای امریکا.
نامه علی اکبر دهخدا به رئیس اداره اطلاعات آمریکاپاسخ استاد علی اکبر دهخدا.
.جناب اقای سی . ادوارد ولز.
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای امریکا.
نامه مورخ ۱۸ دی ماه ۱۳۳۲ جنابعالی رسید, و از این که این ناچیز را لایق شمرده اید که در بخش فارسی صدای امریکا از نیویورک شرح حال مرا انتشار دهید, متشکرم.
شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیو های ایران و بعض از دول خارجه مکرر گفته اند.
اگر به انگلیسی این کار می شد تا حدی مفید بود, برای اینکه ممالک متحده آمریکا مردم ایران را بشناسند. ولی بفارسی تکرار مکررات خواهد بود و به عقیده من نتیجه ندارد. وچون اجازه دادید که نظریات خود را در این باره بگویم, و اگر خوب بود حسن استقبال خواهید کرد این است که زحمت می دهم.
بهتر این است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا, به زبان انگلیسی اشخاصی را که لایق می داند معرفی کند, وبهتر از آن این است که در صدای آمریکا, به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود, که در آنجا مملکتی به اسم ایران هست, که در آن خانه های روستا ها, و قصبات آنجا, در و صندوق های آن ها قفل ندارد, و در آن خانه ها و صندوق ها طلا, و جواهرات هم هست, و هر صبح مردم قریه از زن و مرد به صحرا می روند, و مشغول زراعت می شوند, و هیچوقت نشده است وقتی که بخانه بر گردند, چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.
یک شتردار ایرانی که دوشتر دارد, و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است به بازار ایران می آید و در ازای"پنج دلار" دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل می کند, و نصف کرایه را در مبداء ونصف دیگر را در مقصد دریافت می دارد, و همیشه این نوع مال التجاره سالم به مقصد می رسد.
و نیز دو تاجر ایرانی صبح شفاها با یکدیگر معامله می کنند, و در حدود چند میلیون وعصر خریدار که هنوز نه پول داده است, ونه مبیع آن را گرفته است چند صد هزار تومان ضرر می کند, معهذا هیچوقت آن معامله را فسخ نمی کند, و آن ضرر را متحمل می شود.
این هاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهید, تا آنها بدانند در این جا بطوری که انگلیسی ها ایران را معرفی کرده اند, یک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند.
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم میدارد.
علی اکبر دهخدا.
بر گرفته از دفتر هنر . ویژه دهخدا.
نامه ی رادیو صدای امریکا به علامه علی اکبر دهخدا.
دیماه ۱۳۳۲ خورشیدی.
آقای محترم. : صدای امریکا در نظر دارد برنامه ای از زندگی دانشمندان و سخنوران ایرانی در بخش فارسی صدای امریکا از نیویورک پخش نماید.
این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی بر گزیده است.
ممکن است کتبا یا شفاها نظر خودتان را اعلام فرمائید, تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذ گردد.
ضمنا در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی, و سوابق ادبی سرکار قطعه ای از جدید ترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح میدهد که قطعه انتخابی سرکار, جدید و قبلا در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد.
چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب نظری داشته باشید, از پیشنهاد سرکار حسن استقبال بعمل خواهد آمد.
با تقدیم احترامات فائقه
سی ادوارد ولز
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای امریکا.
نامه علی اکبر دهخدا به رئیس اداره اطلاعات آمریکاپاسخ استاد علی اکبر دهخدا.
.جناب اقای سی . ادوارد ولز.
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای امریکا.
نامه مورخ ۱۸ دی ماه ۱۳۳۲ جنابعالی رسید, و از این که این ناچیز را لایق شمرده اید که در بخش فارسی صدای امریکا از نیویورک شرح حال مرا انتشار دهید, متشکرم.
شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیو های ایران و بعض از دول خارجه مکرر گفته اند.
اگر به انگلیسی این کار می شد تا حدی مفید بود, برای اینکه ممالک متحده آمریکا مردم ایران را بشناسند. ولی بفارسی تکرار مکررات خواهد بود و به عقیده من نتیجه ندارد. وچون اجازه دادید که نظریات خود را در این باره بگویم, و اگر خوب بود حسن استقبال خواهید کرد این است که زحمت می دهم.
بهتر این است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا, به زبان انگلیسی اشخاصی را که لایق می داند معرفی کند, وبهتر از آن این است که در صدای آمریکا, به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود, که در آنجا مملکتی به اسم ایران هست, که در آن خانه های روستا ها, و قصبات آنجا, در و صندوق های آن ها قفل ندارد, و در آن خانه ها و صندوق ها طلا, و جواهرات هم هست, و هر صبح مردم قریه از زن و مرد به صحرا می روند, و مشغول زراعت می شوند, و هیچوقت نشده است وقتی که بخانه بر گردند, چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.
یک شتردار ایرانی که دوشتر دارد, و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است به بازار ایران می آید و در ازای"پنج دلار" دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل می کند, و نصف کرایه را در مبداء ونصف دیگر را در مقصد دریافت می دارد, و همیشه این نوع مال التجاره سالم به مقصد می رسد.
و نیز دو تاجر ایرانی صبح شفاها با یکدیگر معامله می کنند, و در حدود چند میلیون وعصر خریدار که هنوز نه پول داده است, ونه مبیع آن را گرفته است چند صد هزار تومان ضرر می کند, معهذا هیچوقت آن معامله را فسخ نمی کند, و آن ضرر را متحمل می شود.
این هاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهید, تا آنها بدانند در این جا بطوری که انگلیسی ها ایران را معرفی کرده اند, یک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند.
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم میدارد.
علی اکبر دهخدا.
بر گرفته از دفتر هنر . ویژه دهخدا.
عالمی را پرسیدند:
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود:
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند:
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود:
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد!
علی_اکبر_دهخدا
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود:
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند:
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود:
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد!
علی_اکبر_دهخدا
من الأمثال
مثل
این را به کسی گو که تو را نشناسد.
عرب گوید: بَرِّقْ مَنْ لا یَعرِفُکَ.
بترسان کسی را که تو را نشناسد.¹
مرحوم دهخدا می نویسند:
این را به کسی گو که تو را نشناسد.لاف و گزافه می گوئی و عادت تو بر این است.²
این مثل، مصرعی از یک رباعی عارفانه است از مظفّر حسین کاشی. و در یک معنایی دیگر مستَعمل شده است رباعی چنین است:
زاهد به کرم تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه مکن که من قهّارم
این را به کسی گو که تو را نشناسد
1_شاهد صادق ،میرزا صادق اصفهانی ،نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ۱۱۱۰،برگ ۲۳۸
2_امثال و حکم ،علی اکبر دهخدا ،جلد اوّل ،صفحهٔ ۳۳۴
مثل
این را به کسی گو که تو را نشناسد.
عرب گوید: بَرِّقْ مَنْ لا یَعرِفُکَ.
بترسان کسی را که تو را نشناسد.¹
مرحوم دهخدا می نویسند:
این را به کسی گو که تو را نشناسد.لاف و گزافه می گوئی و عادت تو بر این است.²
این مثل، مصرعی از یک رباعی عارفانه است از مظفّر حسین کاشی. و در یک معنایی دیگر مستَعمل شده است رباعی چنین است:
زاهد به کرم تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه مکن که من قهّارم
این را به کسی گو که تو را نشناسد
1_شاهد صادق ،میرزا صادق اصفهانی ،نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ۱۱۱۰،برگ ۲۳۸
2_امثال و حکم ،علی اکبر دهخدا ،جلد اوّل ،صفحهٔ ۳۳۴
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی
انوشیروان را معلمى بود.
روزى معلم او را بدون تقصیر بیازرد.
انوشیروان کینه او را به دل گرفت تا به پادشاهى رسید.
روزى او را طلبید و با تندى از او پرسید که چرا به من بى سبب ظلم نمودى ؟
معلم گفت : چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهى برسى .
خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به کسى ظلم ننمائى ...
امثال_و_حکم
علی_اکبر_دهخدا
روزى معلم او را بدون تقصیر بیازرد.
انوشیروان کینه او را به دل گرفت تا به پادشاهى رسید.
روزى او را طلبید و با تندى از او پرسید که چرا به من بى سبب ظلم نمودى ؟
معلم گفت : چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهى برسى .
خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به کسى ظلم ننمائى ...
امثال_و_حکم
علی_اکبر_دهخدا
عالمی را پرسیدند:
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود :
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند :
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود :
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد
#زنده_یاد_علی_اکبر_دهخدا
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود :
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند :
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود :
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد
#زنده_یاد_علی_اکبر_دهخدا
بتار موی مژگان دوختم این چشم #حیران را
رفو از رشتهٔ جان کردهام چاک گریبان را...
#امداد_شیخ_سکندر_شاه_لاهوری
رفو از رشتهٔ جان کردهام چاک گریبان را...
#امداد_شیخ_سکندر_شاه_لاهوری
باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بوَدَم راه و نه در میکده جای
منِ سرگشته در این واقعه #حیران شدهام
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند مسـلمان شدهام
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو
کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام
عبید زاکانی
باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بوَدَم راه و نه در میکده جای
منِ سرگشته در این واقعه #حیران شدهام
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند مسـلمان شدهام
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو
کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام
عبید زاکانی
اگر واقعاً عاشق باشی میدانی که هر چیزی آغازی دارد ، و پایانی ... لحظهای برای آغاز و لحظهای برای پایان وجود دارد ... و این مسئله هرگز غمگینت نمیکند ... در لحظهی پایان ، هرگز دلآزرده نیستی ، میدانی که آن فصل دیگر تمام شده است ... پس افسرده و ناامید نمیشوی ... به درکی عمیق میرسی ، و به معشوقت که تو را ترک میکند چنین میگویی : "به من هدیههای فراوان بخشیدی ، به من نگرشهای جدیدی نسبت به زندگی آموختی ، پنجرههایی به رویم گشودی که بدون تو هرگز قادر به گشودن آنها نبودم و حالا زمان جدایی رسیده است ، راههای ما از هم جدا میشوند" ... پس او را در آغوش میکشی و با او وداع میکنی ، اما نه با خشم و نه با رنجش ؛ بلکه با قلبی مالامال از عشق و سپاسگزاری ... فراموش نکن : کسی که میداند چگونه عشق بورزد ، میداند چگونه بدون آسیب رساندن جدا شود و رها کند ...
#اشو
#اشو
ور عدو باشد همین احسان نکوست
که باحسان بس عدو گشتست دوست
تازه اگر بیمار ، دشمن هم که باشد، احسان در حقّ او خوب و بجاست، زیرا بسیاری از دشمنان بوسیله احسان و نیکی به دوست تبدیل می شوند.
هیچ سلاحی نیرومندتر از سلاح دوستی و محبّت نیست. «از محبت خارها گل می شود.»
ورنگردد دوست، کینش کم شود
زانکه احسان، کینه را مَرهَم شود
و فرضاً اگر دشمن، دوستِ آدمی نشود، دست کم از کینه و دشمنی اش کاسته می گردد. زیرا نیکی و احسان، داروی دشمنی ها است.
بس فواید هست غیرِ این ولیک
از درازی خایفم، ای یارِ نیک
در عیادت بیمار، فواید بیشمار دیگری نیز هست، ولی ای یار نیکو من از طولانی شدن کلام می ترسم.
حاصل این آمد که یارِ جمع باش
همچو بُتگر از حَجَر یاری تراش
حاصل کلام اینست که یارِ جمع باش، یعنی با جمعیتِ دوستان نشست و برخاست کن،و مانند بت تراش از سنگ برای خودت دوستی بتراش. اگر سالک در امر سلوک همراه سالکان دیگر باشد در کار سلوک موفق تر خواهد بود تا آنکه به تنهایی حرکت کند.
شرح مثنوی
که باحسان بس عدو گشتست دوست
تازه اگر بیمار ، دشمن هم که باشد، احسان در حقّ او خوب و بجاست، زیرا بسیاری از دشمنان بوسیله احسان و نیکی به دوست تبدیل می شوند.
هیچ سلاحی نیرومندتر از سلاح دوستی و محبّت نیست. «از محبت خارها گل می شود.»
ورنگردد دوست، کینش کم شود
زانکه احسان، کینه را مَرهَم شود
و فرضاً اگر دشمن، دوستِ آدمی نشود، دست کم از کینه و دشمنی اش کاسته می گردد. زیرا نیکی و احسان، داروی دشمنی ها است.
بس فواید هست غیرِ این ولیک
از درازی خایفم، ای یارِ نیک
در عیادت بیمار، فواید بیشمار دیگری نیز هست، ولی ای یار نیکو من از طولانی شدن کلام می ترسم.
حاصل این آمد که یارِ جمع باش
همچو بُتگر از حَجَر یاری تراش
حاصل کلام اینست که یارِ جمع باش، یعنی با جمعیتِ دوستان نشست و برخاست کن،و مانند بت تراش از سنگ برای خودت دوستی بتراش. اگر سالک در امر سلوک همراه سالکان دیگر باشد در کار سلوک موفق تر خواهد بود تا آنکه به تنهایی حرکت کند.
شرح مثنوی
#بهاءالدین_محمد_بن_حسین_عاملی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک – ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) معروف به شیخ بهایی، همه چیزدان، حکیم، علامهٔ فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند ایرانی عربتبار از بعلبک در لبنان کنونی قرون دهم و یازدهم هجری بود که در دانشهای فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات دانایی داشت، در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی، هنر و فیزیک بر جای ماندهاست. به پاس خدمات او به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم میبوده نام شیخ را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد. وی از دوستان نزدیک میرداماد بود.
معرفی عارفان
#بهاءالدین_محمد_بن_حسین_عاملی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک – ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) معروف به شیخ بهایی، همه چیزدان، حکیم، علامهٔ فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند ایرانی عربتبار از بعلبک در لبنان کنونی قرون دهم و یازدهم هجری…
به پاس خدمات او به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم میبوده نام شیخ بهائی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
معرفی عارفان
به پاس خدمات او به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم میبوده نام شیخ بهائی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
وی از نوادگان حارث همدانی یکی از یاران علی ابن ابی طالب است که در بعلبک متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نوادگان «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بودهاست (از شخصیتهای برجسته صدر اسلام و از یاران علی بن ابی طالب، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانوادههای معروف جبل عامل در سدههای دهم و یازدهم خورشیدی بودهاند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بودهاست.
معرفی عارفان
وی از نوادگان حارث همدانی یکی از یاران علی ابن ابی طالب است که در بعلبک متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نوادگان «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بودهاست (از شخصیتهای برجسته صدر اسلام و از یاران…
#تاریخ_تولد_و_مرگ_بهائی
تاریخ تولد و مرگ بهائی بر روی سنگ قبر و کاشیکاریهای دیوار اتاق مقبره، اندکی متفاوت است:
#تاریخ_تولد:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷)
کتیبه سنگ قبر: غروب پنجشنبه محرمالحرام ۹۵۳ هجری قمری (برابر با فروردین ۹۲۵ خورشیدی، و مارس ۱۵۴۶)
تاریخ مرگ:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۱۲ شوال ۱۰۳۰ هجری قمری (برابر با ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، و ۳۰ اوت ۱۶۲۱)
کتیبه سنگ قبر: شوال ۱۰۳۱ هجری قمری (برابر با مرداد یا شهریور ۱۰۰۱، و اوت ۱۶۲۲)
کتیبه دیوار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در زمان استانداری علی منصور ساخته شد و حاوی تاریخ روز، ماه و سال است، در حالی که کتیبه سنگ قبر فقط حاوی تاریخ ماه و سال است. به نظر میرسد که در هنگام بازسازی اتاق تحقیقاتی دربارهٔ تاریخ تولد و مرگ انجام شده باشد و به این خاطر تاریخ روز به کتیبه کاشیکاری اضافه گشتهاست. در این صورت به نظر میرسد که تاریخهای کتیبه دیوار دقیقتر باشند.
تاریخ تولد و مرگ بهائی بر روی سنگ قبر و کاشیکاریهای دیوار اتاق مقبره، اندکی متفاوت است:
#تاریخ_تولد:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷)
کتیبه سنگ قبر: غروب پنجشنبه محرمالحرام ۹۵۳ هجری قمری (برابر با فروردین ۹۲۵ خورشیدی، و مارس ۱۵۴۶)
تاریخ مرگ:
کتیبه کاشیکاری دیوار: ۱۲ شوال ۱۰۳۰ هجری قمری (برابر با ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، و ۳۰ اوت ۱۶۲۱)
کتیبه سنگ قبر: شوال ۱۰۳۱ هجری قمری (برابر با مرداد یا شهریور ۱۰۰۱، و اوت ۱۶۲۲)
کتیبه دیوار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در زمان استانداری علی منصور ساخته شد و حاوی تاریخ روز، ماه و سال است، در حالی که کتیبه سنگ قبر فقط حاوی تاریخ ماه و سال است. به نظر میرسد که در هنگام بازسازی اتاق تحقیقاتی دربارهٔ تاریخ تولد و مرگ انجام شده باشد و به این خاطر تاریخ روز به کتیبه کاشیکاری اضافه گشتهاست. در این صورت به نظر میرسد که تاریخهای کتیبه دیوار دقیقتر باشند.