تهران مانند زنی است....
که پاهایش را با لوندی روی هم می اندازد. عطرهای فرانسوی می زند، سیگار کنت می کشد، عینک دودی می زند، ودکا لایم می خورد، بیکینی می پوشدو حمام آفتاب می گیرد....
اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از اُملی و سبک مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او، تا سر حد مرگ ملول می شوید.
📖 #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
که پاهایش را با لوندی روی هم می اندازد. عطرهای فرانسوی می زند، سیگار کنت می کشد، عینک دودی می زند، ودکا لایم می خورد، بیکینی می پوشدو حمام آفتاب می گیرد....
اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از اُملی و سبک مغزی و بلاهت و وراجی و پرادعایی و شلختگی او، تا سر حد مرگ ملول می شوید.
📖 #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
( نقش #شاهنامه در تاریخ ایران )
اگر شاهنامه نبود، کل ادبیات فارسی در جریانی دیگر سیر میکرد.
همه آثاری که بعد از شاهنامه بوجود آمده، پرتویی از شاهنامه را در خود داشت.
شاهنامه افق بزرگی به روی ادیبان ما باز کرد و برای همین ایران را باید به دو دوره پیش از شاهنامه و بعد از شاهنامه تقسیم کرد.
شاهنامه در دوران بعد از خود تحولات زیادی ایجاد کرد به مردم ایران دل داد و اطمینان داد تا محکم روی پای خود بایستند.
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
به بهانهٔ ۲۵ اردیبهشت - روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی
اگر شاهنامه نبود، کل ادبیات فارسی در جریانی دیگر سیر میکرد.
همه آثاری که بعد از شاهنامه بوجود آمده، پرتویی از شاهنامه را در خود داشت.
شاهنامه افق بزرگی به روی ادیبان ما باز کرد و برای همین ایران را باید به دو دوره پیش از شاهنامه و بعد از شاهنامه تقسیم کرد.
شاهنامه در دوران بعد از خود تحولات زیادی ایجاد کرد به مردم ایران دل داد و اطمینان داد تا محکم روی پای خود بایستند.
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
به بهانهٔ ۲۵ اردیبهشت - روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی
در هیچ مکتب و «ایسمی» متوقّف نگشتهام و هیچ طریقتی بیچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتّی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و غیره، تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام.
هم مادّیاندیش هستم و هم معنیگرای، هم مقداری از دکارت را قبول دارم هم مقداری از شیخِ اشراق را، هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفانِ مولانا جلالالدّین را...
هم مقداری آرمانگرای(ایدهآلیست) هستم و هم قدری واقعپسند(رئالیست)، هم به قدرت و حقّانیّتِ علم معتقدم و هم بیم دارم از اینکه علم، سرنوشت بشر را به تنهایی به دست گیرد.
گفته ها و ناگفته ها
#محمدعلی اسلامی ندوشن
در هیچ مکتب و «ایسمی» متوقّف نگشتهام و هیچ طریقتی بیچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتّی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و غیره، تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام.
هم مادّیاندیش هستم و هم معنیگرای، هم مقداری از دکارت را قبول دارم هم مقداری از شیخِ اشراق را، هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفانِ مولانا جلالالدّین را...
هم مقداری آرمانگرای(ایدهآلیست) هستم و هم قدری واقعپسند(رئالیست)، هم به قدرت و حقّانیّتِ علم معتقدم و هم بیم دارم از اینکه علم، سرنوشت بشر را به تنهایی به دست گیرد.
گفته ها و ناگفته ها
#محمدعلی اسلامی ندوشن
عاملی که در پرورش شخصیت ایرانی تأثیرگذار بوده، اقلیم و جغرافیاست. یک سرزمین خشک، پیوسته سر مردم خود را به جانب آسمان به بالا نگاه میدارد، که از او انتظار باران داشته باشند، و این امر آنان را در حال چشم به راه بودن قرار میدهد. چنین مردمی سرنوشت خود را در دست آسمان میبینند که سال خوبی به آنان ارزانی دارد. این، به صورت یک «نیاز» ذاتی در میآید. ایرانی همواره با این دو حالت سروکار داشته: ناامنی و نیاز.
و چنانکه میبینیم ادبیّات فارسی دری سرشار است از بازتاب این دو حالت.
آنهمه غلو، اوج گرفتن، پیچیدن به پای طبیعت، بیقراری، به گل و سبزه و چشمه و هامون متوسل شدن؛ نوعی استغاثه به درگاه آسمان است، تا به فریاد زمین برسد.
حافظ که بیش از دیگران در عمق روح ایرانی نفوذ کرده است، این کلمهی «نیاز» را در تمام بُعد دور و درازش به کار میبرد:
«نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»،
«که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»،
«نیازی عرضه کن بر نازنینی»
این «نیاز» وسیعتر از آن است که به یک «معشوق» منحصر بماند. ندایی درونی است به کل دستگاه آفرینش که کارکرد اقلیم، یکی از نمودهایش میتواند باشد.
لفظ «تشنه» نیز با همان حدّت ادا میشود. «در لب تشنهی ما بین و مدار آب دریغ»،
«تشنهی بادیه را هم به زلالی دریاب»،
«رندانِ تشنهلب را جامی نمیدهد کس».
در مقابل نیاز کلمهی فیض قرار میگیرد. «چون آبروی لاله و گل فیض حسن توست»، «در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود»، «به فیض جرعهٔ جام تو تشنهایم ولی...»
کمبود آب با فراوانی آفتاب همراه است. اندیشهی ایرانی پروردهی سرزمینی است که خورشید بر آن استیلا دارد. بیجهت نیست که شاهنامه آن را «خورشید فرمانروا» میخواند، و در شاهنامه همهی کردارهای بزرگ با دمیدن آفتاب آغاز میشود.
ایران گهوارهی «مهرپرستی» است، و حافظ خورشید را به درون خانه میآورد، و در تلألوء جام بازتاب میدهد:
«خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد! ...».
اما از سوی دیگر، تابش تند آفتاب تشنگیانگیز هم میشود. در مجموع، این حالت هجر و فراق و محرومی و عجز و طلب که زبانزد غزل فارسی است، از همین معنا سرچشمه میگیرد، و در کنار آن انتظار و امید و مژده و دیدار نیز هست، و نشاندهندهٔ آن است که طی هزار سال، امید و نومیدی و گشاد و بَست، دوش به دوش، بر روح ایرانی حکمفرما بوده.
خورشید در حالت دوگانهی خود بر این کشور چیرگی داشته: یکی روشنایی و گرمی، و دیگری تفّ، یعنی حرارت خشککننده. موضوع نیاز و عطش، گذشته از شعر در سایر شاخههای هنری و عقیدتی نیز راه یافته است.
مگر نه آن است که سقّاخانه، آبدان، نذرِ آب، جزو مناسک درآمده و دهها مَثَل و حکایت آن را همراهی میکند؟
▪️تأمل در حافظ؛[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]–زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن–صص ۲۹–۲۸
#حافظ
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
و چنانکه میبینیم ادبیّات فارسی دری سرشار است از بازتاب این دو حالت.
آنهمه غلو، اوج گرفتن، پیچیدن به پای طبیعت، بیقراری، به گل و سبزه و چشمه و هامون متوسل شدن؛ نوعی استغاثه به درگاه آسمان است، تا به فریاد زمین برسد.
حافظ که بیش از دیگران در عمق روح ایرانی نفوذ کرده است، این کلمهی «نیاز» را در تمام بُعد دور و درازش به کار میبرد:
«نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»،
«که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»،
«نیازی عرضه کن بر نازنینی»
این «نیاز» وسیعتر از آن است که به یک «معشوق» منحصر بماند. ندایی درونی است به کل دستگاه آفرینش که کارکرد اقلیم، یکی از نمودهایش میتواند باشد.
لفظ «تشنه» نیز با همان حدّت ادا میشود. «در لب تشنهی ما بین و مدار آب دریغ»،
«تشنهی بادیه را هم به زلالی دریاب»،
«رندانِ تشنهلب را جامی نمیدهد کس».
در مقابل نیاز کلمهی فیض قرار میگیرد. «چون آبروی لاله و گل فیض حسن توست»، «در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود»، «به فیض جرعهٔ جام تو تشنهایم ولی...»
کمبود آب با فراوانی آفتاب همراه است. اندیشهی ایرانی پروردهی سرزمینی است که خورشید بر آن استیلا دارد. بیجهت نیست که شاهنامه آن را «خورشید فرمانروا» میخواند، و در شاهنامه همهی کردارهای بزرگ با دمیدن آفتاب آغاز میشود.
ایران گهوارهی «مهرپرستی» است، و حافظ خورشید را به درون خانه میآورد، و در تلألوء جام بازتاب میدهد:
«خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد! ...».
اما از سوی دیگر، تابش تند آفتاب تشنگیانگیز هم میشود. در مجموع، این حالت هجر و فراق و محرومی و عجز و طلب که زبانزد غزل فارسی است، از همین معنا سرچشمه میگیرد، و در کنار آن انتظار و امید و مژده و دیدار نیز هست، و نشاندهندهٔ آن است که طی هزار سال، امید و نومیدی و گشاد و بَست، دوش به دوش، بر روح ایرانی حکمفرما بوده.
خورشید در حالت دوگانهی خود بر این کشور چیرگی داشته: یکی روشنایی و گرمی، و دیگری تفّ، یعنی حرارت خشککننده. موضوع نیاز و عطش، گذشته از شعر در سایر شاخههای هنری و عقیدتی نیز راه یافته است.
مگر نه آن است که سقّاخانه، آبدان، نذرِ آب، جزو مناسک درآمده و دهها مَثَل و حکایت آن را همراهی میکند؟
▪️تأمل در حافظ؛[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]–زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن–صص ۲۹–۲۸
#حافظ
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
عاملی که در پرورش شخصیت ایرانی تأثیرگذار بوده، اقلیم و جغرافیاست. یک سرزمین خشک، پیوسته سر مردم خود را به جانب آسمان به بالا نگاه میدارد، که از او انتظار باران داشته باشند، و این امر آنان را در حال چشم به راه بودن قرار میدهد. چنین مردمی سرنوشت خود را در دست آسمان میبینند که سال خوبی به آنان ارزانی دارد. این، به صورت یک «نیاز» ذاتی در میآید. ایرانی همواره با این دو حالت سروکار داشته: ناامنی و نیاز.
و چنانکه میبینیم ادبیّات فارسی دری سرشار است از بازتاب این دو حالت.
آنهمه غلو، اوج گرفتن، پیچیدن به پای طبیعت، بیقراری، به گل و سبزه و چشمه و هامون متوسل شدن؛ نوعی استغاثه به درگاه آسمان است، تا به فریاد زمین برسد.
حافظ که بیش از دیگران در عمق روح ایرانی نفوذ کرده است، این کلمهی «نیاز» را در تمام بُعد دور و درازش به کار میبرد:
«نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»،
«که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»،
«نیازی عرضه کن بر نازنینی»
این «نیاز» وسیعتر از آن است که به یک «معشوق» منحصر بماند. ندایی درونی است به کل دستگاه آفرینش که کارکرد اقلیم، یکی از نمودهایش میتواند باشد.
لفظ «تشنه» نیز با همان حدّت ادا میشود. «در لب تشنهی ما بین و مدار آب دریغ»،
«تشنهی بادیه را هم به زلالی دریاب»،
«رندانِ تشنهلب را جامی نمیدهد کس».
در مقابل نیاز کلمهی فیض قرار میگیرد. «چون آبروی لاله و گل فیض حسن توست»، «در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود»، «به فیض جرعهٔ جام تو تشنهایم ولی...»
کمبود آب با فراوانی آفتاب همراه است. اندیشهی ایرانی پروردهی سرزمینی است که خورشید بر آن استیلا دارد. بیجهت نیست که شاهنامه آن را «خورشید فرمانروا» میخواند، و در شاهنامه همهی کردارهای بزرگ با دمیدن آفتاب آغاز میشود.
ایران گهوارهی «مهرپرستی» است، و حافظ خورشید را به درون خانه میآورد، و در تلألوء جام بازتاب میدهد:
«خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد! ...».
اما از سوی دیگر، تابش تند آفتاب تشنگیانگیز هم میشود. در مجموع، این حالت هجر و فراق و محرومی و عجز و طلب که زبانزد غزل فارسی است، از همین معنا سرچشمه میگیرد، و در کنار آن انتظار و امید و مژده و دیدار نیز هست، و نشاندهندهٔ آن است که طی هزار سال، امید و نومیدی و گشاد و بَست، دوش به دوش، بر روح ایرانی حکمفرما بوده.
خورشید در حالت دوگانهی خود بر این کشور چیرگی داشته: یکی روشنایی و گرمی، و دیگری تفّ، یعنی حرارت خشککننده. موضوع نیاز و عطش، گذشته از شعر در سایر شاخههای هنری و عقیدتی نیز راه یافته است.
مگر نه آن است که سقّاخانه، آبدان، نذرِ آب، جزو مناسک درآمده و دهها مَثَل و حکایت آن را همراهی میکند؟
▪️تأمل در حافظ؛[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]–زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن–صص ۲۹–۲۸
#حافظ
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
و چنانکه میبینیم ادبیّات فارسی دری سرشار است از بازتاب این دو حالت.
آنهمه غلو، اوج گرفتن، پیچیدن به پای طبیعت، بیقراری، به گل و سبزه و چشمه و هامون متوسل شدن؛ نوعی استغاثه به درگاه آسمان است، تا به فریاد زمین برسد.
حافظ که بیش از دیگران در عمق روح ایرانی نفوذ کرده است، این کلمهی «نیاز» را در تمام بُعد دور و درازش به کار میبرد:
«نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»،
«که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز»،
«نیازی عرضه کن بر نازنینی»
این «نیاز» وسیعتر از آن است که به یک «معشوق» منحصر بماند. ندایی درونی است به کل دستگاه آفرینش که کارکرد اقلیم، یکی از نمودهایش میتواند باشد.
لفظ «تشنه» نیز با همان حدّت ادا میشود. «در لب تشنهی ما بین و مدار آب دریغ»،
«تشنهی بادیه را هم به زلالی دریاب»،
«رندانِ تشنهلب را جامی نمیدهد کس».
در مقابل نیاز کلمهی فیض قرار میگیرد. «چون آبروی لاله و گل فیض حسن توست»، «در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود»، «به فیض جرعهٔ جام تو تشنهایم ولی...»
کمبود آب با فراوانی آفتاب همراه است. اندیشهی ایرانی پروردهی سرزمینی است که خورشید بر آن استیلا دارد. بیجهت نیست که شاهنامه آن را «خورشید فرمانروا» میخواند، و در شاهنامه همهی کردارهای بزرگ با دمیدن آفتاب آغاز میشود.
ایران گهوارهی «مهرپرستی» است، و حافظ خورشید را به درون خانه میآورد، و در تلألوء جام بازتاب میدهد:
«خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد! ...».
اما از سوی دیگر، تابش تند آفتاب تشنگیانگیز هم میشود. در مجموع، این حالت هجر و فراق و محرومی و عجز و طلب که زبانزد غزل فارسی است، از همین معنا سرچشمه میگیرد، و در کنار آن انتظار و امید و مژده و دیدار نیز هست، و نشاندهندهٔ آن است که طی هزار سال، امید و نومیدی و گشاد و بَست، دوش به دوش، بر روح ایرانی حکمفرما بوده.
خورشید در حالت دوگانهی خود بر این کشور چیرگی داشته: یکی روشنایی و گرمی، و دیگری تفّ، یعنی حرارت خشککننده. موضوع نیاز و عطش، گذشته از شعر در سایر شاخههای هنری و عقیدتی نیز راه یافته است.
مگر نه آن است که سقّاخانه، آبدان، نذرِ آب، جزو مناسک درآمده و دهها مَثَل و حکایت آن را همراهی میکند؟
▪️تأمل در حافظ؛[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]–زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن–صص ۲۹–۲۸
#حافظ
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن