معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در  روح الارواح امده است که
شهباز محبت از شجر عزت درپرید...
به عرش رسید عظمت دید درگذشت،
به کرسی رسید وسعت دید درگذشت،
به بهشت رسید نعمت دید درگذشت،
به خاک رسید  #محنت دید بر وی نشست.!
کروبیان از عالم خود ندا کردند و گفتند
ای وصف پادشاهی تو را با خاک
یک درجه ی اشنائی
خاک را از تو به چه نسبت روشنائی؟
گفت: او #محنت من دارد  من #محبت او
نقطه که او بر زبر دارد من در زیر دارم ،
و #عشق در محلی که اثبات یابد
مر آن را زیر و زبر کند
که؛جعلنا عالیها سافلها.

#عین‌ القضات همدانی
عتیقه (تو مقدسی)
هایده
🎶🕊
بانوهایده

می‌آیم
می‌آیم
می‌آیم
و آستانه پر از
#عشق می‌شود...

و من در آستانه
به آنها که دوست می‌دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانهٔ پر
عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد...

فروغ_فرخزاد
در آن میان از او پرسید که :«عشق چیست؟» گفت:«امروز بینی،و فردا بینی، و پس فردا بینی». آن روزش بکشتند،و دیگر روز بسوختند،و سوم روزش به باد دادند؛ #عشق_این_است!

پس،دستش جدا کردند. خنده ای بزد. گفتند: «خنده چیست؟» گفت: «دست از آدمی بسته، باز کردن آسان است، مرد آن است که دست صفات -که کلاهِ همّت از تارَکِ عرش در میکشد - قطع کند». پس پاهایش ببریدند. تبسمی کرد. گفت: «بدین پای سفِر خاکی می کردم، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر ِ هر دو عالَم بکند. اگر توانید ، آن قدم را ببرید!»
پس، دو دستِ بریدهٔ خون آلود در روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد گفتند: «این چرا کردی؟» گفت: «خونِ بسیار از من برفت، و دانم که رویم زرد شده باشد.
شما پندارید که زردیِ رویِ من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سُرخ روی باشم، که گلگونهٔ مردان خونِ ایشان است». گفتند: «اگر رُوی را به خون سرخ کردی،ساعد ، باری، چرا آلودی؟» گفت: «وضو میسازم». گفتند: «چه وضو؟» گفت: «رَکعَتانِ فی العِشق، لايَصِحَّ وُضُوءهما إلّا بالدَّمِ ؛ در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون».
پس، چشمهاش برکندند. قیامتی از خلق برآمد. بعضی می گریستند، و بعضی سنگ می انداختند.
پس خواستند که زبانش ببرند. گفت: «چندان صبر کنید که سخنی بگویم». روی سویِ آسمان کرد و گفت: «الهی، بدین رنج که برای تو بر من می برند، محرومشان مگردان، و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمدلله که دست و پای من بریدند در راه تو، واگر سر از تن باز کنند در مشاهدهٔ جلالِ تو بر سرِ دار می کنند».
پس، گوش و بینی ببریدند و سنگ روان کردند. عجوزه ای با کوزه ای در دست می آمد. چون حسین را دید، گفت: «زنید، و محکم زنید، تا این حلّاجَکِ رعنا را با سخنِ خدای چه کار!»
پس زبانش ببریدند. و نماز شام بود که سرش ببریدند. و در میانِ سر بریدن تبسّمی کرد، و جان بداد. و مردمان خروش کردند و حسینْ گویِ قضا به پایانِ میدانِ رضا برد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسین_منصور_حلاج
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM


دَرین سَرما و بارانْ یار خوش‌تَر
نِگار اَنْدَر کِنار و
عشقْ در سَر

نِگار اَنْدَر کِنار و چون نِگاری
لَطیف و خوب و چُست و تازه و تَر

دَرین سَرما به کویِ او گُریزیم
که مانَنْدَش نَزایَد کَس زِ مادر

دَرین بَرف آن لَبانِ او بِبوسیم
که دل را تازه دارد برف و شِکَّر

مرا طاقَت نَمانْد از دست رفتم
مرا بُردند و آوردند دیگر

خیالِ او چو ناگَهْ در دل آید
دلْ از جا می‌رَوَد اَللّهُ اَکْبَر

#غزل ۱۰۴۷ مولانا

#عشق