چو غلامِ آفتابم، هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو رسولِ آفتابم به طریقِ ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخنِ خراب گویم
به سَرِ درخت مانم که ز اصل دور گشتم
به میانهے قشورم همه از لباب گویم
من اگر چه سیب شیبم، ز درخت بس بلندم
من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم
چو دلم ز خاڪ کویش، بکشیده است بویش
خجلم ز خاڪ کویش که حدیث آب گویم
بگشا #نقاب از #رخ که #رخ تو است فرخ
تو روا مبین که با تو ز پس #نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن
تو چو لطف شیشه گیرے قدح و شراب گویم
ز جبین زعفرانے کر و فرِّ لاله گویم
به دو چشم ناودانے صفتِ سحاب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
اگرم حسود پرسد، دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم، غمِ اضطراب گویم
برِ رافضے چگونه ز بنے قحافه لافم
برِ خارجے چگونه غم بوتراب گویم
چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم
چو خطیب خطبه خواند، من از آن خطاب گویم
به زبان خموش کردم که دل کباب دارم
دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
#مولانا
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو رسولِ آفتابم به طریقِ ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخنِ خراب گویم
به سَرِ درخت مانم که ز اصل دور گشتم
به میانهے قشورم همه از لباب گویم
من اگر چه سیب شیبم، ز درخت بس بلندم
من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم
چو دلم ز خاڪ کویش، بکشیده است بویش
خجلم ز خاڪ کویش که حدیث آب گویم
بگشا #نقاب از #رخ که #رخ تو است فرخ
تو روا مبین که با تو ز پس #نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن
تو چو لطف شیشه گیرے قدح و شراب گویم
ز جبین زعفرانے کر و فرِّ لاله گویم
به دو چشم ناودانے صفتِ سحاب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
اگرم حسود پرسد، دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم، غمِ اضطراب گویم
برِ رافضے چگونه ز بنے قحافه لافم
برِ خارجے چگونه غم بوتراب گویم
چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم
چو خطیب خطبه خواند، من از آن خطاب گویم
به زبان خموش کردم که دل کباب دارم
دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بین این همه نقاب که به صورت میزنیم، کدام نقاب مال ماست؟
در تمامی زبانهای اروپایی در شیوهی معمول کاربردِ واژهی #شخص برای اشاره بر یک موجود انسانی احترامی #ناخودآگاه مستتر است. Persona در واقع یعنی #نقاب، یعنی همان چیزی که در دوران باستان بازیگران تئاتر بر چهره میگذاشتند؛
و این مطلب کاملاً صحت دارد که هیچ کس خود را آن گونه که واقعاً هست نمینمایاند، بلکه نقاب خود را بر چهره میزند و نقش خود را بازی میکند. در واقع، مراتبِ اجتماعی ما چیزی بیش از یک کمدیِ بی سر و ته نیست؛ و از همین جهت انسانی که ارزشی داشته باشد جامعه را بس بیروح و بیمعنا مییابد، حال آنکه یک نفر آدم تهیمغز در آن کاملاً احساس راحتی میکند.
#شوپنهاور
#جهان_و_تاملات_فیلسوف
پ.ن: از خودبیگانگی که جز رنج محصول دیگری نخواهد داشت.
.
در تمامی زبانهای اروپایی در شیوهی معمول کاربردِ واژهی #شخص برای اشاره بر یک موجود انسانی احترامی #ناخودآگاه مستتر است. Persona در واقع یعنی #نقاب، یعنی همان چیزی که در دوران باستان بازیگران تئاتر بر چهره میگذاشتند؛
و این مطلب کاملاً صحت دارد که هیچ کس خود را آن گونه که واقعاً هست نمینمایاند، بلکه نقاب خود را بر چهره میزند و نقش خود را بازی میکند. در واقع، مراتبِ اجتماعی ما چیزی بیش از یک کمدیِ بی سر و ته نیست؛ و از همین جهت انسانی که ارزشی داشته باشد جامعه را بس بیروح و بیمعنا مییابد، حال آنکه یک نفر آدم تهیمغز در آن کاملاً احساس راحتی میکند.
#شوپنهاور
#جهان_و_تاملات_فیلسوف
پ.ن: از خودبیگانگی که جز رنج محصول دیگری نخواهد داشت.
.