معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری

ابیات ۳۱۶۱ الی ...

گفت چون محمود شاهِ خسروان
رفت از غزنین، به حربِ هندوان

هندوان را لشگری انبوه دید
دل از آن انبوه پر اندوه دید

حکایت محمود که چون به جنگ هندوان می رفت نذر کرد که غنائم جنگ را به درویشان دهد

سلطان محمود با سپاه خود به جنگ هندوان رفت، وقتی با انبوهی لشکر هندوان روبرو شد ترسی به دلش راه یافت و همانجا نذر کرد که اگر بر این لشکر عظیم ظفر یابد تمام غنائم بدست آمده از جنگ را به درویشان دهد.

نذر کرد آن روز شاهِ دادگر
گفت اگر یابم برین لشگر ظفر

هر غنیمت کافتدم این جایگاه
جمله بِرسانم به درویشانِ راه

سپاه سلطان در این جنگ پیروز شد و غنائم زیادی بدست آورد.

پادشاه یکی از امیران خود را فرا خواند و بدو گفت غنائم را بین درویشان تقسیم کند.

عده‌ای لب به اعتراض گشوده و گفتند این غنائم به سپاه می رسد که جنگیده اند یا اینکه آن را به خزانه ی سلطان بریم.

سلطان به فکر فرو رفته فرزانه ای را پیش خواند که مردی بیدل و دیوانه بود، سلطان فرمود هرچه او بگوید همان کنم.
زیرا او نه از سپاه است و نه از بندگان من.

گفت آن دیوانه را فرمان کنم
زو بپرسم، هرچه گوید آن کنم

او آزاد است و بی غرض سخن بگوید.

او چو آزاد است از شاه و سپاه
بی غرض گوید سخن وز جایگاه

سلطان موضوع را با او در میان گذاشت که آن دیوانه در پاسخ گفت: ای سلطان خداوند سهم خود را انجام داد و تو را پیروز گرداند.
اینک نوبت توست که به عهد خود وفا کرده و نذرت را ادا کنی.

حق چو نصرت داد و کارت کرد راست
او بکرد آنِ خود، آنِ تو کجاست

سلطان هم سهم خود را ادا کرد تا عاقبت به خیر شود.

عاقبت محمود کرد آن زر نثار
عاقبت محمود داشت آن شهریار
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین

من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس

خوشتراز صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او

مذهب خود با توگفتم ای عزیز
گر بود خواری چه خواهد بود نیز

گفت برق عزت آید آشکار
پس برآرد از همه جانها دمار

چون بسوزد جان به صد زاری چه سود
آنگهی از عزت و خواری چه سود

بازگفتند آن گروه سوخته
جان ما و آتش افروخته

کی شود پروانه از آتش نفور
زانک او را هست در آتش حضور

گرچه ما را دست ندهد وصل یار
سوختن ما را دهد دست، اینت کار

گر رسیدن سوی آن دلخواه نیست
پاک پرسیدن جز اینجا راه نیست


#عطار_نیشابوری

#منطق_الطیر
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین

من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی باد و بس

خوشتراز صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او

مذهب خود با توگفتم ای عزیز
گر بود خواری چه خواهد بود نیز

گفت برق عزت آید آشکار
پس برآرد از همه جانها دمار

چون بسوزد جان به صد زاری چه سود
آنگهی از عزت و خواری چه سود

بازگفتند آن گروه سوخته
جان ما و آتش افروخته

کی شود پروانه از آتش نفور
زانک او را هست در آتش حضور

گرچه ما را دست ندهد وصل یار
سوختن ما را دهد دست، اینت کار

گر رسیدن سوی آن دلخواه نیست
پاک پرسیدن جز اینجا راه نیست


#عطار_نیشابوری

#منطق_الطیر
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری

ابیات ۱۸۵۱ الی ...

یک شبی روح الامین در سِدره بود
بانگِ لبیکی ز حضرت می‌شنود

حکایت چنین است که شبی جبرییل در آسمان هفتم صدای بنده ای را شنید که حضرت حق ندای او را لبیک می گفت.

خواست تا بداند آن بنده کیست و هرچه گشت او را نیافت از خداوند خواست تا او را ره بنمایاند.

حضرت حق به او گفت به سرزمین روم رو در میان دیر شو تا او را ببینی.

حق تعالی گفت عزمِ روم کن
در میان دیر شو معلوم کن

جبرییل رفت و او را دید که بت پرست است و در مقابل بت در حال زاریدن است.

جبرییل در خروش آمد که این چه سری ست او بت پرست است و تو او را مورد لطف خود قرار داده و ندای او را لبیک می گویی.

پروردگار گفت او نمی داند و از روی غفلت بت را می پرستد اما من که می دانم او راه را بلد نیست هم اکنون نزد خود می خوانمش و لطف خود را شامل حالش می کنم.

حق تعالی گفت هست او دل سیاه
می‌نداند، زان غلط کردست راه

گر ز غفلت ره غلط کرد آن سقط
من چو می‌دانم نکردم ره غلط

هم کنون راهش دهم تا پیشگاه
لطفِ ما خواهد شد او را عذر خواه

در این حکایت شیخ عطار میگوید اینطور نیست که در بارگاه الهی فقط زهد مسلم خریدار داشته باشد، در آنجا هیچ هم خریدار دارد.

نه همه زهدِ مسلّم می‌خرند
هیچ بر درگاهِ او، هم می‌خرند
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری

ابیات ۳۶۷۳ الی ...

گفت مردی مرد را از اهلِ راز
پرده شد از عالَمِ اسرار باز

روزی بر مردی از مردانِ حق پرده ای از عالم اسرار باز شد.

هاتفی در حال گفت ای پیر زود
هرچه می‌خواهی به خواه و گیر زود

در همان لحظه هاتفی ندا در داد که ای پیر هرچه می خواهی بخواه تا زود بگیری.

پیر گفتا من بدیدم کانبیا
مبتلا بودند دایم در بلا

پیر گفت: تا جاییکه من می دانم انبیا دایم در بلا بودند.

انبیا را چون بلا آمد نصیب
کی رسد راحت بدین پیرِ غریب

وقتی نصیب آنها رنج و بلاست به این پیر غریب راحتی کی رسد؟

چون نصیبِ مهتران درد است و رنج
کهتران را کی تواند بود گنج؟

جاییکه نصیب بزرگان درد و رنج است این حقیر را کجا درخواست گنج باشد.

هرچه گفتم از میانِ خود چه سود
تا ترا کاری نیفتد زان چه سود؟

هرچه از اسرار برایت بگویم فایده‌ای ندارد تا تو خود به این تجربه در نیفتی درک نخواهی کرد.
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری

ابیات ۲۱۲۰ الی ...

نو مريدی داشت اندک مايه زر
کرد زر پنهان ز شيخ خود مگر

حکایت نومریدی که مقداری زر با خود داشت و آن را در سفر از پیر خود پنهان می داشت تا اینکه در راهی که می رفتند به یک دوراهی رسیدند.

واديی شان پيش آمد بس سياه
و آشکارا شد در آن وادی دو راه

آن نومرید لحظه‌ای ترسید و با تردید به پیر خود گفت اکنون به کدام راه باید برویم.

شيخ راگفتا چو شد پيدا دو راه
در کدامين ره رويم اين جايگاه؟

پیر که از حال او باخبر بود گفت:زرت را بینداز پس به هر راهی که میخواهی رو.

گفت معلومت بيفکن کان خطاست
پس به هر راهی که خواهی شد، رواست

مادامیکه با سیم و زر جفت باشی به گمراهی خواهی رفت.

این حکایت ها کهنه نیستند بلکه واقعیتی هستند که هر روز در حال وقوع می باشند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جمله گفتند آمدیم این جایگاه

تا بود سیمرغ ما را پادشاه

ما همه سرگشتگان درگهیم

بی‌دلان و بی‌قراران رهیم

مدتی شد تا درین راه آمدیم

از هزاران، سی به درگاه آمدیم

بر امیدی آمدیم از راه دور

تا بود ما را درین حضرت حضور

کی پسندد رنج ما آن پادشاه

آخر از لطفی کند در ما نگاه

#عطار_نیشابوری
#منطق_الطیر
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف

نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور

#منطق_الطیر
مراحل و منازل در راه پوییدن و جُستن عرفان  یعنی شناختن رازهای هستی در منطق‌الطّیر عطار هفت منزل است. او این هفت منزل را هفت وادی یا هفت شهر عشق می‌نامد.

هفت وادی به ترتیب چنین است:

طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، و  فقر که سرانجام به فنا می‌انجامد.
در داستان منطق‌الطّیر، گروهی از مرغان برای جستن و یافتن پادشاهشان سیمرغ، سفری را آغاز می‌کنند. در هر مرحله، گروهی از مرغان از راه باز می‌مانند و به بهانه‌هایی پا پس می‌کشند، تا این ‌که پس از عبور از هفت مرحله، از گروه انبوهی از پرندگان تنها «سی مرغ» باقی می‌مانند و با نگریستن در آینه ی حق درمی‌یابند که سیمرغ در وجود خود آنها است. در نهایت با این خودشناسی مرغان جذب جذبه خداوند می‌شوند و حقیقت را در وجود خویش می‌یابند.

#منطق_الطیر
تخته کعبه است ابجد خوان عشق

سرشناس غیب سرگردان  عشق

#منطق_الطیر_عطار
من زفان و نطق مرغان سر به سر
با تو گفتم فهم کن ای بی‌خبر

در میان عاشقان مرغان درند
کز قفس پیش از اجل برمی پرند

جمله را شرح و بیانی دیگرست
زانک مرغان را زفانی دیگرست

پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت
کو زفان این همه مرغان شناخت

کی شناسی دولت روحانیان
در میان حکمت یونانیان

کاف کفر اینجا به حق المعرفه
دوستر دارم ز فای فلسفه

لیک آن علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردم آگه زند

شمع دین چون حکمت یونان بسوخت
شمع دل زان علم بر نتوان فروخت


#عطار
#منطق الطیر
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
ابیات ۲۷۹۴ الی ...

بود در کاریز بی سرمایه ای
عاریت بِستَد خر از همسایه ای

حکایت آن مرد که در دهِ کاریز خری از همسایه به امانت گرفت و گرگ خر را درید

فقیر بی‌سرمایه‌ای، خر همسایه‌اش را به عاریت می‌گیرد تا با آن گندم به آسیاب برده و قوت لایموتی به دست آورد.

فقیر از خستگی اندکی می آساید و خواب او را در می رباید.

رفت سوی آسیا و خوش بِخَفت
چون بِخَفت آن مرد، حالی خر بِرَفت

خر افسارش را رها می کند و می رود و از بد حادثه گرگ خر را می‌درد.

گرگ آن خر را بدرّید و بخَورد
روز دیگر بود تاوان خواست مرد

این حکایت ما را به یک قضاوت فرا می خواند.

حق با کدام طرف این دعوا ست؟
فقیر که خری را به عاریت گرفته، صاحب خر که مالش را امانت داده، گرگی که از گرسنگی شکار کرده یا خری که لحظه ای برای چریدن از آسیاب دور شده است؟
شاید هم آسان تر باشد که همه را به گردن تقدیر انداخت و صورت مسأله را پاک کرد.

اما پرسشی همچنان بی‌پاسخ باقی می‌ماند و آن اینکه چه کسی باید تاوان بدهد؟
یا اصلاً تاوانی وجود دارد؟ ...
باید قضاوت کرد.

چنانچه میر قصبه ی کاریز کوتاهی را از خداوند می داند که گرگ گرسنه را در صحرا رها کرده و هموست که باید تاوان هر دو آنها را بدهد.

هر دو تن می آمدند از رَه دوان
تا به نزدِ میرِ کاریز آن زمان

قصّه پیشِ میر بر گفتند راست
زو بپرسیدند کاین تاوان کِراست؟

میر گفتا هرکه گرگِ یک تنه
سر دهد در دشت و صحرا گرسِنِه

بی شک این تاوان برو باشد درست
هر دو را تاوان ازو بایست جُست!

اما هرکسی نمی تواند اینگونه قضاوت کند مگر یک دیوانه که از خود حق دیوانه شده ست و میگوید اصلا خداوند چه کوتاهی نیکویی انجام داده است.

شیخ عطار در مصیبت نامه میفرماید:موسی چند پیغام از طرف مردم به نزد خداوند می برد، یکی از آن پیغامها را، که از طرف دیوانه ای است را دور از ادب تشخیص می دهد و بر حق تعالی عرضه نمی کند.

خداوند به موسی میگوید:

قصه ی دیوانه پنهان کرده ای
تو درین پیغام تاوان کرده ای
#منطق_‌الطیر_عطار_نیشابوری ابیات ۱۹۶۱ الی ...

حکایت مفلسی که عاشق پادشاه شد و آزمودن شاه او را

بود اندر مصر شاهی نامدار
مفلسی بر شاه عاشق گشت زار

در مصر گدایی سخت عاشق پادشاه گشته بود.

خبر این عشق به پادشاه رسید.
شاه فرمان داد تا آن عاشق را به نزدش آوردند.

پادشاه به آن گدا گفت میگویند عاشق ما گشته ای، اگر چنین است باید از دو کار که ما می گوییم یکی را اختیار کنی.

گفت چون عاشق شدی بر شهریار
از دو کار اکنون یکی کُن اختیار

یا ترک این کشور کن یا ترک سر خود را.

آن گدا ترک کشور را اختیار کرد.

چون نبود آن مرد عاشق مرد کار
کرد او از شهر رفتن اختیار

همینکه خواست برود پادشاه دستور داد تا گردنش را بزنند.

حاجبی گفتا که هست او بی‌گناه
ازچه سربریدنش فرمود شاه

یکی از نزدیکان شاه گفت او که گناهی مرتکب نشده که دستور قتلش را می دهی.

شاه گفتا زانکه او عاشق نبود
در طریقِ عشقِ من صادق نبود

شاه گفت گناه او این است که در عشق ما صادق نبود اصلا او عاشق نیست چرا که اگر عاشق واقعی بود ترک سر را اختیار می کرد.

حال که فقط ادعای عشق دارد بهتر که هرچه زودتر سر از تنش جدا کنیم که دیگر هر بی همه کسی لاف عاشق شدن نزند.

این بدان گفتم که تا هر بی‌فروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان
هر دو را کی هیچ ماند در میان

چون همه هیچی بود هیچ این همه
کی بود دو اصل جز پیچ این همه

#منطق_الطیر
#ﻋﻄﺎﺭ
بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

#منطق_الطیر_عطار
*بـوسعیـد  مهنـه  در  حمـام  بـود      
 *قائمش  افتـاده‌مـردی  خـام  بـود

*شوخِ  شیخ آورد  تـا  بـازوی او       
 جمع کرد آن‌جمله  پیش روی او !

شیخ  را گفتـا : بگو ای پـاک‌جـان      
 تا جوان‌مردی چه باشد در جهان ؟

شیخ گفتا : شوخ  پنهان کردن است       
پیش  چشم  خلق نـاآوردن  است !

این  جوابی  بـود  بـر  بـالای او      
 قـائم افتاد آن زمـان  در  پـای او

چون به نادانی خویش اقرار کرد      
شیخ  خوش  شد ، قائم استغفار کرد :

خالقا، پروردگارا ، منعما
پادشاها، کارسازا ، مکرما

چون جوانمردی خلق عالمی
هست از دریای فضلت شبنمی

قایم مطلق تویی اما به ذات
 وز جوانمردی ببایی در صفات

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار
 شوخ ما را پیش چشم ما میار !!

*بوسعید مهنه : ابو سعید ابو الخیر 
*قائم :کیسه کش
*شوخ : چرک بدن

#منطق_الطیر_عطار
حکایت_سیمرغ

ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شور شد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هر که دید آن نقش کاری درگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چین‌ست
اطلبو العلم و لو بالصین ازین‌ست
گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست
جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن
نیست لایق بیش از این گفتن سخن
هر که اکنون از شما مرد رهید
سر به راه آرید و پا اندر نهید
جملهٔ مرغان شدند آن جایگاه
بی‌قرار از عزت آن پادشاه
شوق او در جان ایشان کار کرد
هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند
عاشق او دشمن خویش آمدند
لیک چون ره بس دراز و دور بود
هرکسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز

#منطق_الطیر
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری


#هد_هد در هفت شهر عشق عطار نیشابوری

در منطق الطیر عطار نیشابوری پرنده ای به نام هدهد است که نماد پیر طریقت قرار می گیرد . هدهد که حالات و صفات خاصی نسبت به دیگر پرندگان دارد ، می ایستد و هماهنگی پرندگان ( سالکان طریق ) را به عهده می گیرد .

صفات هدهد  :

هدهد لباسی از طریقت که تمام بدنش را در بر می گیرد از تزکیه ی باطن در بر کرده بود و تاجی از حقیقت یعنی از تجلی ظهور حق به سر دارد  . در عربی به هدهد به علت سیاست مدار بودن ، آگاه بودن ، دلیر و شجاع بودن ، عابد و زاهد بودن ، کنیه های زیادی داده اند . از جمله : ابو اخبار ، ابوالعباد ، ابوالسجاد ، ابوالربیع و ابوالروح است . هدهد ، بسیار باهوش است و مسایل مختلف را سریع دریافت می کند و قدرت تمییز و تشخیص بسیار بالایی دارد و از بد و نیک کارها آگاه است  .


مراحل 7 گانه عرفان ایرانی یا همان هفت شهر عشق عطار نیشابوری که ریشه در آئین کهن میترائیزم باستانی دارد ، شامل مراحل زیر است :

هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

عطار عبور از مراحل مختلف تزکیه و رسیدن به خلوص را هفت « وادی » یا هفت شهر عشق می داند . از مولانا که خود اسوه ی عرفان و خلوص است نقل می کنند :

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنور اندر خم یک کوچه ایم

عطار را عقیده بر این است که ، برای پاک باختگی ، و حلول در عمق عرفان و رهایی از تعلقات ، هفت وادی را باید وادی به وادی بگذری و در هر مرحله اشراف کامل را تحصیل کنی و برای وصول به حقیقت بایستی گام نهی در هر وادی از طریق کشف و شهود و اشراق ، توشه معنوی لازم را بیاندوزی .

پس پرندگان با رهبری و راهنمایی هدهد به راه می افتند ؛

گفت : ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی ،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟



#منطق_الطیر
#هفت_شهر_عشق
هفت شهر عشق

هفت وادی، هفت شهر یا هفت شهرعشق هفت مرحله سلوک انسان تا رسیدن به کمال مطلوب و مقام انسانیت تمام است.
ظاهرا نخستین کسی که از این هفت مرحله سخن گفت و مراحل انرا بر شمرد عطار نیشابوری است چنانکه مولانا در وصف او می گوید:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

عطار هفت مرحله را چنین بر می شمارد...
طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا

گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی درگه است

هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس بی کنار

پس سیم وادی ست آنِ معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت،صعب ‌ناک

هفتمین،وادی،فقر است و فنا
بعد از این روی روش نَبَود تو را..




#منطق_الطیر
#عطار_نیشابوری