نقل است كه در شبانروزي در زندان،
هزار ركعت نماز كردي
گفتند: چو مي گويي كه من حقّم
اين نماز كه را مي كني؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
هزار ركعت نماز كردي
گفتند: چو مي گويي كه من حقّم
اين نماز كه را مي كني؟!
گفت:
ما دانيم قدر ما
#حلاج
#تذکره_الاولیاء
و گفت: همچنین خدای تعالی را بندگانند بر پشت زمین که خدای را یاد کنند ماهی در دریا از رفتن باز ایستد زمین در جنبیدن آید خلق پندارند که زلزله است و همچنین بندۀ هست او را که نور او بهمۀ آفریده برافتد چون خدای را یاد کند از عرش تا بثری بجنبد.
و گفت: از آن آب محبت که در دل دوستان جمع کرده است اگر قطرۀ بیرون آید همۀ عالم پر شود که هیچ آب در نشود و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذرۀ بیرون آید از عرش تا بثری بسوزد.
#تذکره_الاولیاء
ذکر #شیخ_ابوالحسن_خرقانی
و گفت: از آن آب محبت که در دل دوستان جمع کرده است اگر قطرۀ بیرون آید همۀ عالم پر شود که هیچ آب در نشود و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذرۀ بیرون آید از عرش تا بثری بسوزد.
#تذکره_الاولیاء
ذکر #شیخ_ابوالحسن_خرقانی
نوری با یکی نشسته بود، و هر دو زار می گریستند. چون آن کس برفت ، نوری روی به یاران کرد ، و گفت: دانستید که آن شخص که بود؟ گفتند: نه
گفت: ابلیس بود ، حکایتِ خدماتِ خود می کرد
و افسانه ی روزگار خود می گفت و از دردِ فراق
می نالید ، و چنانکه دیدیت می گریست. من نیز
می گریستم.
شبلی گوید: پیش نوری شدم. او را دیدم به مراقبت نشسته ، که مویی بر تن او حرکت نمی کرد.
گفتم: مراقبتی چنین نیکو از که آموختی؟
گفت: از گربه ای که بر سوراخِ موش بود. و او از من بسیار ساکن تر بود.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
گفت: ابلیس بود ، حکایتِ خدماتِ خود می کرد
و افسانه ی روزگار خود می گفت و از دردِ فراق
می نالید ، و چنانکه دیدیت می گریست. من نیز
می گریستم.
شبلی گوید: پیش نوری شدم. او را دیدم به مراقبت نشسته ، که مویی بر تن او حرکت نمی کرد.
گفتم: مراقبتی چنین نیکو از که آموختی؟
گفت: از گربه ای که بر سوراخِ موش بود. و او از من بسیار ساکن تر بود.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
پرسید که عشق چیست؟
گفت : امروز بینی
فردا بینی
و پس فردا بینی
آن روزش بکشتند
دیگر روز بسوختند
وسوم روزش به باد دادند
عشق این است ...
#تذکره_الاولیاء
گفت : امروز بینی
فردا بینی
و پس فردا بینی
آن روزش بکشتند
دیگر روز بسوختند
وسوم روزش به باد دادند
عشق این است ...
#تذکره_الاولیاء
و گفت یک روز دلم گم شده بود. گفتم: الهی! دلِ من باز دِه.
ندایی شنیدم که: یا جنید! ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی، تو باز می خواهی که با غیر بمانی.
#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
ندایی شنیدم که: یا جنید! ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی، تو باز می خواهی که با غیر بمانی.
#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
.
پرسیدند که : توبه چیست؟ گفت: آنکه گناه فراموش کنی. مرد گفت: توبه آن است که گناه فراموش نکنی. سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای ، که : ذکر جفا در ایام وفا جفا بود.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_سهل_بن_عبدالله_التستری
پرسیدند که : توبه چیست؟ گفت: آنکه گناه فراموش کنی. مرد گفت: توبه آن است که گناه فراموش نکنی. سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای ، که : ذکر جفا در ایام وفا جفا بود.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_سهل_بن_عبدالله_التستری
و از او پرسیدند که:
چرا محبّت را به بلا مقرون کردند؟
گفت:
تا هر سِفلهای دعویِ محبّت او نکند
پس چون بلا بیند به هزیمت شود.
#تذکره_الاولیاء
چرا محبّت را به بلا مقرون کردند؟
گفت:
تا هر سِفلهای دعویِ محبّت او نکند
پس چون بلا بیند به هزیمت شود.
#تذکره_الاولیاء