This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
#حضرت_حافظ
گروه شهناز
#استاد_محمد_رضا_شجریان
#مژگان_شجریان
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
#حضرت_حافظ
گروه شهناز
#استاد_محمد_رضا_شجریان
#مژگان_شجریان
Bidar Sho
Homayoun Shajarian
خط سوم
شکیلا
آن خطاط سه گونه خط نوشتی ...
یکی او خواندی لا غیر ...
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او ...
أن خط سوم منم ...
یکی او خواندی لا غیر ...
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او ...
أن خط سوم منم ...
Ya Rab-(IRMP3.IR)
Shahram Nazeri
«یارب
استاد شهرام ناظری
یارب و رندان مست میخانت
وحق پرستان دیرے دیوانت
استاد شهرام ناظری
یارب و رندان مست میخانت
وحق پرستان دیرے دیوانت
shahram nazeri An-Kist
[ blogmusic.ir ]
آن کیست
شهرام_ناظری
شهرام_ناظری
کو فریب وعده ای، جان بلااندرز را؟
تا به شغل انتظارش بگذرانم روز را
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط
رشته می بندند برپا، مرغ دست آموز را
سینهام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون
وز سر من باز کن عقل گریباندوز را
دود برخیزد ز جانم، آتش افتد در دلم
یک نفس گر باز دارم آه عالم سوز را
از فریب وعده فردا،تسلی کی شوم؟
چون به یاد آرم خلاف وعده امروز را
برق خرمن سوز غیرت، در دل میلی فتد
گر ببیند خوش به غیر، آن شمع بزم افروز را
«میلی»غزلیات
تا به شغل انتظارش بگذرانم روز را
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط
رشته می بندند برپا، مرغ دست آموز را
سینهام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون
وز سر من باز کن عقل گریباندوز را
دود برخیزد ز جانم، آتش افتد در دلم
یک نفس گر باز دارم آه عالم سوز را
از فریب وعده فردا،تسلی کی شوم؟
چون به یاد آرم خلاف وعده امروز را
برق خرمن سوز غیرت، در دل میلی فتد
گر ببیند خوش به غیر، آن شمع بزم افروز را
«میلی»غزلیات
ای کرده خجل بتان چین را
بازار شکسته حور عین را
بنشانده پیاده ماه گردون
برخاسته فتنهٔ زمین را
مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
ای گم شده مه ز عکس رویت
در کوی تو لعبتان چین را
این از تو مرا بدیع ننمود
من روز همی شمردم این را
سیری نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دین را
«انوری»غزلیات
بازار شکسته حور عین را
بنشانده پیاده ماه گردون
برخاسته فتنهٔ زمین را
مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
ای گم شده مه ز عکس رویت
در کوی تو لعبتان چین را
این از تو مرا بدیع ننمود
من روز همی شمردم این را
سیری نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دین را
«انوری»غزلیات
قراری چون ندارد جانم اینجا
دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
سر عاشق کلهداری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا
مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه میپرسی، که من حیرانم اینجا
نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا
اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بیروی او نتوانم اینجا
نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا
مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا
ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا
به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب میکند درمانم اینجا
«اوحدی»غزلیات
دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
سر عاشق کلهداری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا
مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه میپرسی، که من حیرانم اینجا
نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا
اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بیروی او نتوانم اینجا
نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا
مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا
ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا
به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب میکند درمانم اینجا
«اوحدی»غزلیات
ای از لب تو خطبه کلام قدیم را
باعث، رسوم شرع تو امید و بیم را
اول عظیم داشته شأن ترا خدای
وانگاه برفراشته عرش عظیم را
چرخ اثیر تا شرف از گوهرت نیافت
درهم نریخت اینهمه در یتیم را
بر شاهراه عقل نهادی چراغ شرع
تا خلق پی برند ره مستقیم را
قول تو هر کجا که دلیل آورد فقیه
دیگر مجال بحث نماند حکیم را
دارد چنان دمی که بمعجز فرود برد
شمشیر خطبه ی تو عصای کلیم را
روی تو در سلامت خلقست وین سخن
روشن بود چون آینه طبع سلیم را
آن دم که فخر داشت بدان سالها مسیح
در گلشن تو گشت کرامت نسیم را
بر حرف زلف و خال، فغانی قلم کشید
وز دفتر تو خواند الف لام میم را
«بابافغانی»غزلیات
باعث، رسوم شرع تو امید و بیم را
اول عظیم داشته شأن ترا خدای
وانگاه برفراشته عرش عظیم را
چرخ اثیر تا شرف از گوهرت نیافت
درهم نریخت اینهمه در یتیم را
بر شاهراه عقل نهادی چراغ شرع
تا خلق پی برند ره مستقیم را
قول تو هر کجا که دلیل آورد فقیه
دیگر مجال بحث نماند حکیم را
دارد چنان دمی که بمعجز فرود برد
شمشیر خطبه ی تو عصای کلیم را
روی تو در سلامت خلقست وین سخن
روشن بود چون آینه طبع سلیم را
آن دم که فخر داشت بدان سالها مسیح
در گلشن تو گشت کرامت نسیم را
بر حرف زلف و خال، فغانی قلم کشید
وز دفتر تو خواند الف لام میم را
«بابافغانی»غزلیات
کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا
هر شب از بس تا به صبح از درد گویم یا ربا
زلف بر روی تو بینم عقرب است اندر قمر
پس منجم از چه گوید شد قمر در عقربا
همچو من کوکب شناس امروز در عالم مجو
بسکه هر شب تا سحرگه می شمارم کوکبا
ناصح از عشق تو منع ما کندآگاه نیست
ز اینکه غیر از عشق رویت نیست ما را مذهبا
پادشاه هفت اقلیم ار شود نبود چنانک
پاسبانی بر سر کوی تو گیرم منصبا
غیر حرف عشق دلبر نیست بر لوح دلم
از معلم یاد نگرفتم جز این درمکتبا
با وجود اینکه سیل اشک بگذشت از سرم
گوئی اندر آتشم از عشق آن بت از تبا
ز آن بلند اقبال در شیرین کلامی شهره شد
بسکه می گوید حکایت زآن بت شکرلبا
«بلند اقبال»غزلیات
هر شب از بس تا به صبح از درد گویم یا ربا
زلف بر روی تو بینم عقرب است اندر قمر
پس منجم از چه گوید شد قمر در عقربا
همچو من کوکب شناس امروز در عالم مجو
بسکه هر شب تا سحرگه می شمارم کوکبا
ناصح از عشق تو منع ما کندآگاه نیست
ز اینکه غیر از عشق رویت نیست ما را مذهبا
پادشاه هفت اقلیم ار شود نبود چنانک
پاسبانی بر سر کوی تو گیرم منصبا
غیر حرف عشق دلبر نیست بر لوح دلم
از معلم یاد نگرفتم جز این درمکتبا
با وجود اینکه سیل اشک بگذشت از سرم
گوئی اندر آتشم از عشق آن بت از تبا
ز آن بلند اقبال در شیرین کلامی شهره شد
بسکه می گوید حکایت زآن بت شکرلبا
«بلند اقبال»غزلیات
گویی که خدای عالمی نو
در عالم کهنه آفریده ست
ای عارف عاشق این غزل گو
کت عشق ز عاشقان گزیده ست
#حـضرت_عشق_مــولــانــا
در عالم کهنه آفریده ست
ای عارف عاشق این غزل گو
کت عشق ز عاشقان گزیده ست
#حـضرت_عشق_مــولــانــا
قوت بال طلب ما را به این گلشن رساند
ورنه پرواز این قدر در تنگنای پر نبود
فصیحی هروی
ورنه پرواز این قدر در تنگنای پر نبود
فصیحی هروی
شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند
مژه،پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
فصیحی هروی
مژه،پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
فصیحی هروی
چو ما در چنگ عشق اندرفتادیم
چه کم آید بر ما چنگ و سرنا
رباب و چنگ عالم گر بسوزد
بسی چنگی پنهانیست یارا
#حضرت_مولانا
چه کم آید بر ما چنگ و سرنا
رباب و چنگ عالم گر بسوزد
بسی چنگی پنهانیست یارا
#حضرت_مولانا