ما خراب غم و خم خانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است
خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است
سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی بنیاد است
به جز از تاک که شد محترم از حرمت می؟
زادگان را همه فخر از شرف اجداد است
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
گفته ای نیست گرفتار مرا آزادی
نه که هر کس که گرفتار تو شد آزاد است
چشم زاهد به شناسایی سِرّ رخ و زلف
دیدن روز و شب و اعمی مادر زاد است
گفتمش خسرو شیرین که ای دل بنمود
که آن که در عهد من این کوه کَنَد فرهاد است
هر که یغما ، شنود نالهی گرمم گوید
آهن سرد چه کوبی دلش از فولاد است
#یغمای_جندقی
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است
خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است
سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی بنیاد است
به جز از تاک که شد محترم از حرمت می؟
زادگان را همه فخر از شرف اجداد است
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
گفته ای نیست گرفتار مرا آزادی
نه که هر کس که گرفتار تو شد آزاد است
چشم زاهد به شناسایی سِرّ رخ و زلف
دیدن روز و شب و اعمی مادر زاد است
گفتمش خسرو شیرین که ای دل بنمود
که آن که در عهد من این کوه کَنَد فرهاد است
هر که یغما ، شنود نالهی گرمم گوید
آهن سرد چه کوبی دلش از فولاد است
#یغمای_جندقی
زاهد از توبهٔ پیمانه مرا عذر بنه
شهرِ لوط است و نظر سوی قفا نتوان کرد
#یغمای_جندقی
#تابلوی_نقاشی: نابودی سدوم و گموراه
اثر: John Martin
در تصویر مشخص است که لوط و دخترانش طبقِ دستور خداوند سعی میکنند به پشت سر نگاه نکنند، شبحِ سفیدی که دورتر از آنها در پایین دیده میشود باید همسرِ لوط باشد که به علت نگاه کردن به پشتِ سر و دیدنِ شهرِ در حالِ نابودی تبدیل به مجسمهای از نمک شده است.
شهرِ لوط است و نظر سوی قفا نتوان کرد
#یغمای_جندقی
#تابلوی_نقاشی: نابودی سدوم و گموراه
اثر: John Martin
در تصویر مشخص است که لوط و دخترانش طبقِ دستور خداوند سعی میکنند به پشت سر نگاه نکنند، شبحِ سفیدی که دورتر از آنها در پایین دیده میشود باید همسرِ لوط باشد که به علت نگاه کردن به پشتِ سر و دیدنِ شهرِ در حالِ نابودی تبدیل به مجسمهای از نمک شده است.
کس ندیدیم که با ما بهسر آرَد نفسی
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی
سرِ سرو و هوسِ باغ نداریم، کجاست
راحتِ دامی و آسایشِ کنج قفسی
جای اغیار بُود گر سر کوی تو، چه باک؟
گلشنی نیست که خالی بُود از خار و خسی
عالمی گم شده در بادیهی عشق تو، آه!
نشنیدیم از آن بادیه بانگِ جرسی
خارِ غم، نیشِ جفا، کاوشِ دل، کاهشِ جان
آنچه من دیدم از آن غمزهی بنیادِ کسی!
آتش افتد به فلک، دود برآید ز جهان
اگر از سینهی پُرتاب برآرم نفسی
از دَمِ تیغِ تو تنها نه منم کشته و بس
بر سر کوی تو غلتیده به خوناند بسی
جز به «یغما»، ز لبِ نوش به کس بوسه مده
حیف باشد که بر این قند نشیند مگسی...
#یغمای_جندقی
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی
سرِ سرو و هوسِ باغ نداریم، کجاست
راحتِ دامی و آسایشِ کنج قفسی
جای اغیار بُود گر سر کوی تو، چه باک؟
گلشنی نیست که خالی بُود از خار و خسی
عالمی گم شده در بادیهی عشق تو، آه!
نشنیدیم از آن بادیه بانگِ جرسی
خارِ غم، نیشِ جفا، کاوشِ دل، کاهشِ جان
آنچه من دیدم از آن غمزهی بنیادِ کسی!
آتش افتد به فلک، دود برآید ز جهان
اگر از سینهی پُرتاب برآرم نفسی
از دَمِ تیغِ تو تنها نه منم کشته و بس
بر سر کوی تو غلتیده به خوناند بسی
جز به «یغما»، ز لبِ نوش به کس بوسه مده
حیف باشد که بر این قند نشیند مگسی...
#یغمای_جندقی
پاسی گذشت از شب، روزِ طرب نیامد
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
مه در افق فرو شد، خورشیدِ شب نیامد
نیشم نشست بر دل، نحلِ عسل ندیدم
خارم خلید در پا، نخلِ رطب نیامد
پیمانِ آمدن داد، اما نه از سرِ مهر
یا عهد رفتش از یاد، یا از غضب نیامد
#یغمای_جندقی
شبِ قدر است و درِ میکدهی رحمت، باز
#یغمای_جندقی
🔸️"...گلشن رازِ شبستری، کتابی کوچک اما بزرگ است. اگر بخواهیم کتاب را در دو کلمه خلاصه کنیم، عبارت است از: تمثل و تمثیل.
این در صورتی پذیرفته است که سراسر این اثر عظیم را با محوریت «انسان» مطالعه کنی. در آن صورت، همهٔ هستیِ ماسویالله از نظر شبستری «تمثل» است؛ و کل سلوک معرفتی انسان در قوس صعود به سوی حقیقت، «تمثیل» است.
💡از جانب دیگر، «تمثل» ملازم با «تنزل» است؛ چرا که حقیقت هستی، در عین اختفا، میل به ظهور دارد و از این رو، از ستیغ هستی و قلّهٔ غیب، آن جا که تاریکِ تاریک است و دست نگاه و ادراک آدمی، به آنجا نمیرسد، متنزل میشود و رقیق میگردد و فرود میآید؛ آن قدر که آدمی بتواند او را ببیند و بشناسد..."
نصرالله حکمت، مفتاح فتوحات ، ص۲۸۷
طراح حامد کسائی نسب
#یغمای_جندقی
🔸️"...گلشن رازِ شبستری، کتابی کوچک اما بزرگ است. اگر بخواهیم کتاب را در دو کلمه خلاصه کنیم، عبارت است از: تمثل و تمثیل.
این در صورتی پذیرفته است که سراسر این اثر عظیم را با محوریت «انسان» مطالعه کنی. در آن صورت، همهٔ هستیِ ماسویالله از نظر شبستری «تمثل» است؛ و کل سلوک معرفتی انسان در قوس صعود به سوی حقیقت، «تمثیل» است.
💡از جانب دیگر، «تمثل» ملازم با «تنزل» است؛ چرا که حقیقت هستی، در عین اختفا، میل به ظهور دارد و از این رو، از ستیغ هستی و قلّهٔ غیب، آن جا که تاریکِ تاریک است و دست نگاه و ادراک آدمی، به آنجا نمیرسد، متنزل میشود و رقیق میگردد و فرود میآید؛ آن قدر که آدمی بتواند او را ببیند و بشناسد..."
نصرالله حکمت، مفتاح فتوحات ، ص۲۸۷
طراح حامد کسائی نسب
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی
معروف جهان گشتم از دولت رسوایی
خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند
ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی
#یغمای_جندقی