دیدار شمس و مولانا
همایون شجریان - محمد معتمدی
همایون شجریان
- محمد معتمدی
دیدار شمس و
مولانای جان
کیستم من کیستم من چیستم من
- محمد معتمدی
دیدار شمس و
مولانای جان
کیستم من کیستم من چیستم من
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سبحان الله، همه فدای آدمیاند و آدمی فدای خویش.
هیچ فرمود:
و لقد کرمنا السموات؟
و لقد کرمنا العرش؟
اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد، و اگر بالای عرش روی، و اگر زیر هفت طبقه زمین، هیچ سود نباشد؛
دَرِ دل میباید که باز شود. جان کندن همه انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود، این میجستند.
همه عالم در یک کَس است؛ چون خود را دانست همه را دانست.
تتار(تاتار) در تست، تتار صفت قهر است، در تست.
اِهْدِ قومی فَاّنهمْ لٰا یَعْلَمون؛
پروردگارا؛ قوم مرا هدایت کن، زیراکه آنها نمیدانند، یعنی: اهد اجزائی، آخر آن اجزا کافران بودند، اما جزو او بودند.
اگر جزو او نبودندی، جداگانه بودندی، او کل چون بودی؟
می گویی:
که الله عالم بالکلیات لا بالجزویات،
چون کلیات گفت کدام جزو بیرون ماند؟
چون عالم نبوَد به جزویات، پس عالم نبوَد به کلیات؛ زیرا چون جزوی از کل برگیری، کل نماند.
شمس الدین محمد تبریزی
هیچ فرمود:
و لقد کرمنا السموات؟
و لقد کرمنا العرش؟
اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد، و اگر بالای عرش روی، و اگر زیر هفت طبقه زمین، هیچ سود نباشد؛
دَرِ دل میباید که باز شود. جان کندن همه انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود، این میجستند.
همه عالم در یک کَس است؛ چون خود را دانست همه را دانست.
تتار(تاتار) در تست، تتار صفت قهر است، در تست.
اِهْدِ قومی فَاّنهمْ لٰا یَعْلَمون؛
پروردگارا؛ قوم مرا هدایت کن، زیراکه آنها نمیدانند، یعنی: اهد اجزائی، آخر آن اجزا کافران بودند، اما جزو او بودند.
اگر جزو او نبودندی، جداگانه بودندی، او کل چون بودی؟
می گویی:
که الله عالم بالکلیات لا بالجزویات،
چون کلیات گفت کدام جزو بیرون ماند؟
چون عالم نبوَد به جزویات، پس عالم نبوَد به کلیات؛ زیرا چون جزوی از کل برگیری، کل نماند.
شمس الدین محمد تبریزی
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهي کرد و آهي کشید و دیري خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ایکاش هماکنون میدیدم آن تَنورهیِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنورههایِ آتش میباید پیشدرآمدِ نیمروزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!
امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ گُذار از کنار
برگردانِ داریوشِ آشوری
پ. ن: واپسین روزهایِ زندگیِ نیچه در بسترِ بیماری.
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ایکاش هماکنون میدیدم آن تَنورهیِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنورههایِ آتش میباید پیشدرآمدِ نیمروزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!
امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ گُذار از کنار
برگردانِ داریوشِ آشوری
پ. ن: واپسین روزهایِ زندگیِ نیچه در بسترِ بیماری.
درویشی به نزد پادشاهی رفت. پادشاه به او گفت که: ای زاهد.
گفت: زاهد تویی...
گفت: من چون زاهد باشم که همه دنیا از آن من است!
گفت: نی، عکس می بینی؛ دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام؛ تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای!!!
فیه مافیه
حضرت مولانا
گفت: زاهد تویی...
گفت: من چون زاهد باشم که همه دنیا از آن من است!
گفت: نی، عکس می بینی؛ دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام؛ تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای!!!
فیه مافیه
حضرت مولانا
بدان که بعضی میگویند که عاشق به آتشِ عشق سوخته است و به غایت، لطیف و روحانی گشته است و جمال معشوق که در دل وطن ساخته است و همگی دل را فرو گرفته است، هم به غایت لطیف و روحانی است و آنکه در بیرون است، به نسبت اندرون کثیف و جسمانی است و التفات روحانی به روحانی باشد و التفات جسمانی به جسمانی بُوَد.
ای درویش! پیش این ضعیف آن است که چون جمال معشوق همگی دل عاشق را فرو گرفت، چنانکه هیچ چیز دیگر را راه نماند، عاشق بیش خود را نمیبیند، همه معشوق میبیند. پس متغیر وقتی شود که دو کس بیش باشند، و التفات وقتی کند که دو کس بُوَند. و درین مقام است که طلب برمیخیزد و فراق و وصال نمیماند، و خوف و امید و قبض و بسط به هزیمت میشوند.
جناب شیخ عزیزالدین نسفی
کتاب_انسان_کامل
ای درویش! پیش این ضعیف آن است که چون جمال معشوق همگی دل عاشق را فرو گرفت، چنانکه هیچ چیز دیگر را راه نماند، عاشق بیش خود را نمیبیند، همه معشوق میبیند. پس متغیر وقتی شود که دو کس بیش باشند، و التفات وقتی کند که دو کس بُوَند. و درین مقام است که طلب برمیخیزد و فراق و وصال نمیماند، و خوف و امید و قبض و بسط به هزیمت میشوند.
جناب شیخ عزیزالدین نسفی
کتاب_انسان_کامل
هرگاه كه دل خالی از "غير" شد
جايگاه محبوب خواهد بود
چه ، تا زماني كه غير حضور دارد
از "حضور محبوب" خبری نيست
و هر گاه كه دل صافی و خالی گشت حضرت محبوب در آن جايگه كه مختصّ اوست خواهد نشست....
بایزید بسطامی
جايگاه محبوب خواهد بود
چه ، تا زماني كه غير حضور دارد
از "حضور محبوب" خبری نيست
و هر گاه كه دل صافی و خالی گشت حضرت محبوب در آن جايگه كه مختصّ اوست خواهد نشست....
بایزید بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشحال بودن به این معنی نیست.
که هرچی دلت میخواسته رو داری،
خیلی ساده ، یعنی....
تو برای اون چه که داری خوشحالی
که هرچی دلت میخواسته رو داری،
خیلی ساده ، یعنی....
تو برای اون چه که داری خوشحالی
رسم مهر rasm-mehr@
هژیرمهرافروز _ من خانه نمیدانم
من خانه نمیدانم
هژیر مهرافروز
گروه آیان
اسفند۱۳۹۶
ای گشته ز تو واله
هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشـانم ده!
من خانه نمیدانم
مولانا
هژیر مهرافروز
گروه آیان
اسفند۱۳۹۶
ای گشته ز تو واله
هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشـانم ده!
من خانه نمیدانم
مولانا
حکایت
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.
پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.
اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.
پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.
اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا
به هیچ بدادی
و
من هنوز برآنم
که از وجود تو
مویی به عالمی نفروشم.
علی طولابی
به هیچ بدادی
و
من هنوز برآنم
که از وجود تو
مویی به عالمی نفروشم.
علی طولابی
شخصى به بودا گفت:
من خوشبختي ميخواهم
بودا گفت:
نخست"من"را حذف كن كه حكايت از نفس دارد
سپس"ميخواهم"را حذف كن كه حكايت از ميل و خواسته دارد
اكنون آنچه با تو باقي ميماند خوشبختي است.
من خوشبختي ميخواهم
بودا گفت:
نخست"من"را حذف كن كه حكايت از نفس دارد
سپس"ميخواهم"را حذف كن كه حكايت از ميل و خواسته دارد
اكنون آنچه با تو باقي ميماند خوشبختي است.
شاهیطلبی برو گدای همه باش
بیگانه زخویش و آشنای همه باش
خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند
دست همه گیر و خاک پای همه باش
#ابوسعید_ابوالخیر
بیگانه زخویش و آشنای همه باش
خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند
دست همه گیر و خاک پای همه باش
#ابوسعید_ابوالخیر
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست
خامشند و نعرهی تکرارشان
میرود تا عرش و تخت یارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نه زیاداتست و باب سلسله
سلسلهی این قوم جعد مشکبار
مسئلهی دورست لیکن دور یار
مثنوی معنوی
حضرت مولانا
دفتر و درس و سبقشان روی اوست
خامشند و نعرهی تکرارشان
میرود تا عرش و تخت یارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نه زیاداتست و باب سلسله
سلسلهی این قوم جعد مشکبار
مسئلهی دورست لیکن دور یار
مثنوی معنوی
حضرت مولانا
نقل است که مریدی از مریدان جنید را صورت بست یعنی "وهم برایش پیش آمد" که به درجه کمال رسیدم و تنها بودن مرا بهتر ...درگوشه ای رفت و مدتی بنشست ،تا چنان شد که هر شب شتری بیاوردندی و گفتندی که تو را به بهشت میبریمو او برآن شتر نشستی و می رفتی تاجائی رسیدی خوش و خرم و قومی با صورت زیبا و طعامهای پاکیزه و آب روان،وتا سحر آنجا بودی. آنگاه به خواب در شدی ، خود را در صومعه خود یافتی تا رعونست یعنی "مستی،کم عقلی"در وی ظاهر شد و پنداری عظیم در وی سر بر زد و به دعوی یعنی"ادعا کردن" پدید آمد و گفت :
مرا هر شبی به بهشت میبرند ...
این سخن به جنید رسید ..برخاست و به صومعه او شد .او را دید با تکبری تمام حال پرسید . همه با شیخ بگفت .
شیخ گفت :
امشب چون تو را آنجا بردند ،سه بار بگو"لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم" ...
چون شب در آمد او را می بردند . او به دل انکار شیخ میکرد یعنی "دیگر شیخش جنید را قبول نداشت"، چون بدان موضع رسید تجربه راگفت ."انچه را که شیخش تجربه کرده بود و به او یاد داده بود یعنی "لا حول و لا قوه ....آن قوم جملگی بخروشیدند و برفتند و او خود را در مزبله ای"آشغالدونی" یافت . استخوان در پیش نهاده ....."حالت سگان"
بر خطای خود واقف شد و توبه کرد و به صحبت شیخ پیوست و بدانست که مرید را تنها بودن زهر است......
تذکرة_الاولیاء_عطار
جنید_بغدادی
مرا هر شبی به بهشت میبرند ...
این سخن به جنید رسید ..برخاست و به صومعه او شد .او را دید با تکبری تمام حال پرسید . همه با شیخ بگفت .
شیخ گفت :
امشب چون تو را آنجا بردند ،سه بار بگو"لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم" ...
چون شب در آمد او را می بردند . او به دل انکار شیخ میکرد یعنی "دیگر شیخش جنید را قبول نداشت"، چون بدان موضع رسید تجربه راگفت ."انچه را که شیخش تجربه کرده بود و به او یاد داده بود یعنی "لا حول و لا قوه ....آن قوم جملگی بخروشیدند و برفتند و او خود را در مزبله ای"آشغالدونی" یافت . استخوان در پیش نهاده ....."حالت سگان"
بر خطای خود واقف شد و توبه کرد و به صحبت شیخ پیوست و بدانست که مرید را تنها بودن زهر است......
تذکرة_الاولیاء_عطار
جنید_بغدادی
جان کل با جان جزو آسیب کرد
جان ازو دری ستد در جیب کرد
جان کلّی با جان جزئی، برخوردی کرد. جان جزئی از جان کُلّی مرواریدی گرفت و در گریبان خود نهاد.
همچو مریم جان از آن آسیب جیب
حامله شد از مسیح دلفریب
همانگونه که حضرت مریم ع از روح القدس آبستن شد، روح انسانی مسیح ع را آبستن شد. جان انسانی نیز از تجلّی حضرت حق، مستفیض شد.
آن مسیحی نه که بر خشک و ترست
آن مسیحی کز مساحت برترست
امّا این مسیح آن مسیحی نیست که خشکی و دریا را می پیمود. یعنی مراد ما آن مسیح ظاهری نیست، بلکه منظور ما آن مسیحی است که از طول و عرض عالی تر و برتر است. و آن روح الله است.
پس ز جان جان چو حامل گشت جان
از چنین جانی شود حامل جهان
پس وقتی که جان جزئی از جان کلّی حامله شد.یعنی فیض گرفت و مستفیض گردید، از چنین جانی همه جهانیان جان می گیرند. دنیا نسبت به انسان کامل مانند جسد است و انسان کامل روح آن.
شرح مثنوی شریف
جان ازو دری ستد در جیب کرد
جان کلّی با جان جزئی، برخوردی کرد. جان جزئی از جان کُلّی مرواریدی گرفت و در گریبان خود نهاد.
همچو مریم جان از آن آسیب جیب
حامله شد از مسیح دلفریب
همانگونه که حضرت مریم ع از روح القدس آبستن شد، روح انسانی مسیح ع را آبستن شد. جان انسانی نیز از تجلّی حضرت حق، مستفیض شد.
آن مسیحی نه که بر خشک و ترست
آن مسیحی کز مساحت برترست
امّا این مسیح آن مسیحی نیست که خشکی و دریا را می پیمود. یعنی مراد ما آن مسیح ظاهری نیست، بلکه منظور ما آن مسیحی است که از طول و عرض عالی تر و برتر است. و آن روح الله است.
پس ز جان جان چو حامل گشت جان
از چنین جانی شود حامل جهان
پس وقتی که جان جزئی از جان کلّی حامله شد.یعنی فیض گرفت و مستفیض گردید، از چنین جانی همه جهانیان جان می گیرند. دنیا نسبت به انسان کامل مانند جسد است و انسان کامل روح آن.
شرح مثنوی شریف
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
#حضرت_مولانا
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
#حضرت_مولانا
جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا
هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا
آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
#امير_خسرو_دهلوي
هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا
آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
#امير_خسرو_دهلوي
جفا و جور تو باید کشید و من که کشیدم
طمع ز وصل تو باید برید و من که بریدم
ز پا برای تو باید فتاد و من که فتادم
بهسر بهکوی تو باید دوید و من که دویدم
بهسینه داغ تو باید نهاد و من که نهادم
بهدیده نقش تو باید کشید و من که کشیدم
بهدل هوای تو باید نهفت، من که نهفتم
بهجان هوای تو باید خرید و من که خریدم
ز دل برای تو باید گذشت من که گذشتم
بهجان برای تو باید رسید و من که رسیدم
#نورالدین_اصفهانی
طمع ز وصل تو باید برید و من که بریدم
ز پا برای تو باید فتاد و من که فتادم
بهسر بهکوی تو باید دوید و من که دویدم
بهسینه داغ تو باید نهاد و من که نهادم
بهدیده نقش تو باید کشید و من که کشیدم
بهدل هوای تو باید نهفت، من که نهفتم
بهجان هوای تو باید خرید و من که خریدم
ز دل برای تو باید گذشت من که گذشتم
بهجان برای تو باید رسید و من که رسیدم
#نورالدین_اصفهانی