بشکن سبو و کوزه ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
#مولانا
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
#مولانا
ای دل، آنجا رَو که با تو روشنند
وز بلاها مر تو را چون جوشنند
در میانِ جان تو را جا میکنند
تا تو را پُر باده چون جامی کنند
در میانِ جانِ ایشان خانه گیر
در فلک، خانه کُن ای بَدرِ مُنیر
چون عطارد دفتر دل وا کنند
تا که بر تو سِرّها پیدا کنند
پیش خویشان باش چون آوارهای
بر مَهِ کامل زن ار مَهپارهای
#مولانا
وز بلاها مر تو را چون جوشنند
در میانِ جان تو را جا میکنند
تا تو را پُر باده چون جامی کنند
در میانِ جانِ ایشان خانه گیر
در فلک، خانه کُن ای بَدرِ مُنیر
چون عطارد دفتر دل وا کنند
تا که بر تو سِرّها پیدا کنند
پیش خویشان باش چون آوارهای
بر مَهِ کامل زن ار مَهپارهای
#مولانا
می رسد بوی جگر از دو لبم
می برآید دودها از یاربم
می بنالد آسمان از آه من
جان سپردن هر دمی شد مذهبم
اندکی دانستیی از حال من
گر خبر بودی شبت را از شبم
مکتب تعلیم عشاق آتش است
من شب و روز اندرون مکتبم
روی خود بر روی زرد من بنه
دست نه بر سینهام کاندر تبم
گفتمش گویم به گوشت یک سخن
گفت ترسم تا نسوزد غبغبم
گفتمش دور از جمالت چشم بد
چشم من نزدیک اگر چه معجبم
#مولانا
می برآید دودها از یاربم
می بنالد آسمان از آه من
جان سپردن هر دمی شد مذهبم
اندکی دانستیی از حال من
گر خبر بودی شبت را از شبم
مکتب تعلیم عشاق آتش است
من شب و روز اندرون مکتبم
روی خود بر روی زرد من بنه
دست نه بر سینهام کاندر تبم
گفتمش گویم به گوشت یک سخن
گفت ترسم تا نسوزد غبغبم
گفتمش دور از جمالت چشم بد
چشم من نزدیک اگر چه معجبم
#مولانا