در اول ، بیست سال عزلت گرفت در بیابانها ، چنانکه در این مدت حِسّ آدمی نَشِنید. تا از مَشقّت و ریاضت ، بُنیتِ او بگداخت ، و از صورتِ آدمی بگشت. بعد از بیست سال فرمان یافت که با خلق صحبت کن. مشایخ را از آمدنِ او به دل آگاهی بود ، به استقبال او بیرون شدند. او را یافتند به صورت مبدّل شده و به حالی گشته که جز رمقِ خلق چیزی نمانده.
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
در اول ، بیست سال عزلت گرفت در بیابانها ، چنانکه در این مدت حِسّ آدمی نَشِنید. تا از مَشقّت و ریاضت ، بُنیتِ او بگداخت ، و از صورتِ آدمی بگشت. بعد از بیست سال فرمان یافت که با خلق صحبت کن. مشایخ را از آمدنِ او به دل آگاهی بود ، به استقبال او بیرون شدند. او را یافتند به صورت مبدّل شده و به حالی گشته که جز رمقِ خلق چیزی نمانده.
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی