تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو
#حافظ
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو
#حافظ
شیخ فَخرُالدّین ابراهیم پسر بزرگمِهر پسر عبدالغفار کمیجانی یا فَخرُالدّین عَراقی[۱] از شاعران و عارفان ونویسندگان صوفی ادب فارسی در سدهٔ هفتم هجری، مؤلفلَمَعات میباشد. وی در تاریخ ۲۰ خرداد ۵۹۲ معادل با ۱۰ ژوئن ۱۲۱۳ میلادی در کمیجان که جزو استان مرکزی است، به دنیا آمد در مورد نام و نسب عَراقی میان غالبتذکرهنویسان اختلاف است. زادروزِ عَراقی بنا به پژوهشسعید نفیسی در کمیجان و در سال ۶۱۰ ه.ق است؛ که البته در آثار خود فخرُالدّین عَراقی نام کمیجان دیده میشود. فخرُالدّین عَراقی در ۸ ذوالقعده ۶۸۸ ه. ق، در دمشقدرگذشتابراهیم عَراقی فرزند عبدالغفار بود؛ و در کمیجان به دنیا آمد او در کودکی قرآن را حفظ کرد.[۴] وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرود آمدند و عراقی نیز بهمراه آنان به هندوستان رفت و در شهر ملتان به شاگردیشیخ بهاء الدین زکریا ملتانی درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد که از وی پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت.
بیست و پنج سال سپری شد، و شیخ بهاءالدین وفات یافت، در حالیکه، عَراقی را جانشین خود کرده بود. بعد از هند، عَراقی عزم مکه و مدینه کرد، و پس از حج جانب رومشد. در قونیه، به خدمت مولانا رسید، و مدتها در مجالس سماع حاضر شد. وی پس از سالها اقامت در روم جانب شام رفت
🌺زاد روز🌺
بیست و پنج سال سپری شد، و شیخ بهاءالدین وفات یافت، در حالیکه، عَراقی را جانشین خود کرده بود. بعد از هند، عَراقی عزم مکه و مدینه کرد، و پس از حج جانب رومشد. در قونیه، به خدمت مولانا رسید، و مدتها در مجالس سماع حاضر شد. وی پس از سالها اقامت در روم جانب شام رفت
🌺زاد روز🌺
از عَراقی آثاری به نظم و نثر باقی ماندهاست. لَمعات که مهمترین اثر منشور عَراقی است در زمان صحبتصدرالدین قونوی و تحت تأثیر آثار ابن عربی نوشته شدهاست. این کتاب ۲۷ لمعه دارد و موضوع اصلی آن عشق است که عراقی به پیروی از سوانح احمد غزالی و با توجه به آراء ابن عربی ابعاد مختلف آن را تبیین کردهاست. مکاتیب و رسالة اللطیفة فی الذوقیات از دیگر آثار منثور عراقی است.
دیوان اشعار وی نیز مشهور است گرچه عَراقی در بیشتر قوالب شعری طبع خود را آزموده، اما هنر شاعری او بیشتر در غزلیاتش ظهور یافتهاست. عشاق نامه یا رساله ده فصلاثر منظوم دیگری از عراقی است که در قالب مثنوی و غزلو در بحر خفیف مسدس محذوف سروده شدهاست. احتمالاً پیش از عراقی سرودن ده فصل یا عشاق نامه وجود داشتهاست اما عَراقی با ابتکار این قالب ادبی را رونق بخشید
دیوان اشعار وی نیز مشهور است گرچه عَراقی در بیشتر قوالب شعری طبع خود را آزموده، اما هنر شاعری او بیشتر در غزلیاتش ظهور یافتهاست. عشاق نامه یا رساله ده فصلاثر منظوم دیگری از عراقی است که در قالب مثنوی و غزلو در بحر خفیف مسدس محذوف سروده شدهاست. احتمالاً پیش از عراقی سرودن ده فصل یا عشاق نامه وجود داشتهاست اما عَراقی با ابتکار این قالب ادبی را رونق بخشید
چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد
بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان
نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد
ز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
عراقی
بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان
نگویی چشم مستت را، که خون من همی ریزد
ز خون بیگناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
عراقی
سر به سر از لطف جانی ساقیا
خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا
میل جانها جمله سوی روی توست
رو، که شیرین دلستانی ساقیا
زان به چشم من درآیی هر زمان
کز صفا آب روانی ساقیا
از می عشق ار چه سرمستی، مکن
با حریفان سرگرانی ساقیا
وعدهای میده، اگر چه کج بود
کز بهانه در گمانی ساقیا
بر لب خود بوسه ده، آنگه ببین
ذوق آب زندگانی ساقیا
از لطافت در نیابد کس تو را
زان یقینم شد که جانی ساقیا
گوش جانها پر گهر شد، زانکه تو
از سخن در میچکانی ساقیا
در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش
آشکارا و نهانی ساقیا
نیست در عالم عراقی را دمی
بر لب تو کامرانی ساقیا
فخرالدین عراقی
خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا
میل جانها جمله سوی روی توست
رو، که شیرین دلستانی ساقیا
زان به چشم من درآیی هر زمان
کز صفا آب روانی ساقیا
از می عشق ار چه سرمستی، مکن
با حریفان سرگرانی ساقیا
وعدهای میده، اگر چه کج بود
کز بهانه در گمانی ساقیا
بر لب خود بوسه ده، آنگه ببین
ذوق آب زندگانی ساقیا
از لطافت در نیابد کس تو را
زان یقینم شد که جانی ساقیا
گوش جانها پر گهر شد، زانکه تو
از سخن در میچکانی ساقیا
در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش
آشکارا و نهانی ساقیا
نیست در عالم عراقی را دمی
بر لب تو کامرانی ساقیا
فخرالدین عراقی
مقاله ای از محمود براتی
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
چکیده
عراقی شاعری سخنور و شارحی هنرمند است که علاوه بر توانایی در شعرهای پرشور و حال عارفانه، در نثر شاعرانه و بیان هنرمندانه مفاهیم بلند عرفانی، نمونهای عالی و قابل توجه ارائه داده است. لمعات عراقی در عین بیان و تبیین اندیشههای عمیق عرفانی ابنعربی، نثری شاعرانه و جذاب ارائه میدهد که محصول پختگی و کمال نثر فارسی در قرن هفتم است. نثری که همچون شعر، مجال آن را یافته تا مضامین و اندیشههای بلند عرفانی را در خود جای دهد. در این مقاله کوشش شده است تا ویژگیهای سبکی لمعات عراقی و اندیشههای والای آن، پیش چشم نهاده شود
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
چکیده
عراقی شاعری سخنور و شارحی هنرمند است که علاوه بر توانایی در شعرهای پرشور و حال عارفانه، در نثر شاعرانه و بیان هنرمندانه مفاهیم بلند عرفانی، نمونهای عالی و قابل توجه ارائه داده است. لمعات عراقی در عین بیان و تبیین اندیشههای عمیق عرفانی ابنعربی، نثری شاعرانه و جذاب ارائه میدهد که محصول پختگی و کمال نثر فارسی در قرن هفتم است. نثری که همچون شعر، مجال آن را یافته تا مضامین و اندیشههای بلند عرفانی را در خود جای دهد. در این مقاله کوشش شده است تا ویژگیهای سبکی لمعات عراقی و اندیشههای والای آن، پیش چشم نهاده شود
مقدمه
سبک نثر ادب فارسی در قرن هفتم به اوج تواناییهای خود رسید؛ به گونهای که مرحلة تکوین و رشد خود را گذرانده و به مرحله تدریس و تحقیق و کمال نزدیک شده بود. نثری که شاهکارهای ادبی و علمی این دوره با آن نگاشته شده است؛ از یکسو کتابهایی چون مرزباننامه سعد وراوینی، اخلاق ناصری خواجه نصیرطوسی، تاریخ جهانگشای جوینی، لبابالالباب و جوامع الحکایات عوفی و امثالهم را در خود جای داده و از سویی دیگر آثار برجستهای چون مرصادالعباد نجم رازی، تذکره الاولیا عطار، گلستان سعدی، آثار نسفی و لمعات و امثالهم را در برمیگیرد. این نکته نشان دهندة آن است که هر نویسنده بر حسب زمینة فکری و روحی و اندیشههای گوناگونش از زبان و استعدادهای آن در جهت بیان معانی و مفاهیم مطلوب خویش بیشترین بهره را برده است و زبان فارسی این دوره، توانایی و کشش لازم را برای پاسخگویی به نیاز زمان و سخنوران و اندیشمندان دوران داشته است؛ به طوری که هم نثر مرسل و هم نثر فنی دوشادوش هم در قالب کتابهای گوناگون به کار گرفته شده است.
به اعتقاد ملک الشعرای بهار «نثر فارسی دو جریان داشته است: یکی نثر مرسل و ساده که از قرن چهارم تا امروز در مسیر گردش و تطوّر باز نمانده و حرکت کرده است، دیگر نثر فنی که از قرن ششم گاه به گاه توقفی در آن روی میداده است و قدری از حرکتش باز میداشته و بار دیگر به راه میافتاده » (بهار، 1369: 154).
بنابراین میزان کتابهایی که به نثر مرسل نگاشته شده است، از لحاظ آماری بیش از کتابهایی است که به نثر فنی نوشته شده است؛ زیرا جریان نثر فنی مقطعی؛ ولی نثر ساده مستمر بوده است. از نظر تاریخی، برخی زبان فارسی را تحت تاثیر سبکهای مختلف شعری تقسیمبندی میکنند؛ اما به نظر برخی از صاحب نظران، زبان دورههای رشد و تکوین و تدریس را گذرانده است.
خانلری در کتاب تاریخ زبان، زبان را به دو دوره تقسیم کرده است: یکی دورة نخستین زبان فارسی، که آن را دورة رشد و تکوین زبان فارسی خوانده است و
محدودة آن را از آغاز تا میانههای قرن هفتم میداند، و دورة دوم از نیمة قرن هفتم تا اوایل قرن سیزدهم است که آن را هم دوره فارسی دری خوانده است. (خانلری،1356: 8)
از این روی میبینیم که قرن هفتم نقطة عطفی است در زبان فارسی؛ بخصوص اواسط این قرن، دورة قابل توجهی از جهت ویژگیهای برجستة زبان فارسی است. زمانی است که شاهکار برتر این دوره یعنی گلستان سعدی نوشته شد و اتفاقاَ زمان نوشته شدن لمعات عراقی نیز در همین دوره است و از این جهت هم سعدی و هم عراقی در نظم و نثر دستی داشتهاند و در نیمة دوم قرن هفتم آثار خویش را تنظیم کردهاند.
سخنوران فراوانی هستند که در شعر و نثر قلم فرسودهاند و طبع آزمودهاند؛ ولی غیر از سعدی، که نظم و نثرش پا به پای هم در جمال صورت و کمال معنی، چون واسطة عقد در میان سبک این دوره و تمام ادبیات میدرخشد، اغلب شاعران، در قرون و ادوار گذشته، آنگونه که در شعرشان توانا و متعالی جلوه کردهاند در نثرشان اوج و زیبایی قابل توجهی نداشتهاند. به طور کلی هستند، سخنورانی که نثرشان بر شعرشان برتری دارد و برخی نیز شعرشان از اوج و کمال و برجستگی برخوردار است؛ مثلاً زیبایی و حجم کار مولانا جلالالدین محمد بلخی در غزلیات شمس و مثنوی قابل مقایسه با نثر فیه ما فیه و مکاتیب و مجالس سبعه نیست؛ یا خاقانی آنگونه که در قصایدش شکوهمند جلوه کرده در منشآتش ندرخشیده است و طیف وسیعی از شاعران هستند که اصولاً نثری از آنها بر جای نمانده است یا نثرنویسانی چون نظامی عروضی علی رغم ادعایش در شعر، قوّتی نثر ندارد؛ یا صاحب تاریخ جهانگشا، که در قرن هفتم میزیسته، در شعر جلوهای شایان توجه نداشته است.
فخرالدین عراقی هم عصر مولانا جلال الدین و شیخ مصلح الدین سعدی، در غزلیات بسیار توانا و با بیانی دلنشین و زیبا جلوه کرده است. هرچند نثر لمعات نیز نثری فصیح، جذاب، روان و دلنشین است؛ ولی به زیبایی شعرش نیست. چنان که بعداً خواهیم دید که لمعات از جهت نثر آمیخته با نظم شبیه گلستان سعدی است؛ اما موفقیت و شهرت گلستان را نیافته است.
علت اینکه شاعرانی چون او در نثر بخوبی ندرخشیدهاند، ممکن است این باشد که مفاهیم و معارف در قالب شعر، روانتر و گیراتر بیان میشود؛ زیرا شعر بیخودانهتر از نثر است و عاطفه و احساس بیش از اندیشه و خرد و تردد در آن دخالت دارد؛ به ویژه در بیان مفاهیم عرفانی و دقایق ذوقی، که شاعر در اختیار شعرش است. به قول مولانا:
هر غزل کان بی من آید خوش بود
کاین نوا بی فر ز چنگ و تار ماست
سبک نثر ادب فارسی در قرن هفتم به اوج تواناییهای خود رسید؛ به گونهای که مرحلة تکوین و رشد خود را گذرانده و به مرحله تدریس و تحقیق و کمال نزدیک شده بود. نثری که شاهکارهای ادبی و علمی این دوره با آن نگاشته شده است؛ از یکسو کتابهایی چون مرزباننامه سعد وراوینی، اخلاق ناصری خواجه نصیرطوسی، تاریخ جهانگشای جوینی، لبابالالباب و جوامع الحکایات عوفی و امثالهم را در خود جای داده و از سویی دیگر آثار برجستهای چون مرصادالعباد نجم رازی، تذکره الاولیا عطار، گلستان سعدی، آثار نسفی و لمعات و امثالهم را در برمیگیرد. این نکته نشان دهندة آن است که هر نویسنده بر حسب زمینة فکری و روحی و اندیشههای گوناگونش از زبان و استعدادهای آن در جهت بیان معانی و مفاهیم مطلوب خویش بیشترین بهره را برده است و زبان فارسی این دوره، توانایی و کشش لازم را برای پاسخگویی به نیاز زمان و سخنوران و اندیشمندان دوران داشته است؛ به طوری که هم نثر مرسل و هم نثر فنی دوشادوش هم در قالب کتابهای گوناگون به کار گرفته شده است.
به اعتقاد ملک الشعرای بهار «نثر فارسی دو جریان داشته است: یکی نثر مرسل و ساده که از قرن چهارم تا امروز در مسیر گردش و تطوّر باز نمانده و حرکت کرده است، دیگر نثر فنی که از قرن ششم گاه به گاه توقفی در آن روی میداده است و قدری از حرکتش باز میداشته و بار دیگر به راه میافتاده » (بهار، 1369: 154).
بنابراین میزان کتابهایی که به نثر مرسل نگاشته شده است، از لحاظ آماری بیش از کتابهایی است که به نثر فنی نوشته شده است؛ زیرا جریان نثر فنی مقطعی؛ ولی نثر ساده مستمر بوده است. از نظر تاریخی، برخی زبان فارسی را تحت تاثیر سبکهای مختلف شعری تقسیمبندی میکنند؛ اما به نظر برخی از صاحب نظران، زبان دورههای رشد و تکوین و تدریس را گذرانده است.
خانلری در کتاب تاریخ زبان، زبان را به دو دوره تقسیم کرده است: یکی دورة نخستین زبان فارسی، که آن را دورة رشد و تکوین زبان فارسی خوانده است و
محدودة آن را از آغاز تا میانههای قرن هفتم میداند، و دورة دوم از نیمة قرن هفتم تا اوایل قرن سیزدهم است که آن را هم دوره فارسی دری خوانده است. (خانلری،1356: 8)
از این روی میبینیم که قرن هفتم نقطة عطفی است در زبان فارسی؛ بخصوص اواسط این قرن، دورة قابل توجهی از جهت ویژگیهای برجستة زبان فارسی است. زمانی است که شاهکار برتر این دوره یعنی گلستان سعدی نوشته شد و اتفاقاَ زمان نوشته شدن لمعات عراقی نیز در همین دوره است و از این جهت هم سعدی و هم عراقی در نظم و نثر دستی داشتهاند و در نیمة دوم قرن هفتم آثار خویش را تنظیم کردهاند.
سخنوران فراوانی هستند که در شعر و نثر قلم فرسودهاند و طبع آزمودهاند؛ ولی غیر از سعدی، که نظم و نثرش پا به پای هم در جمال صورت و کمال معنی، چون واسطة عقد در میان سبک این دوره و تمام ادبیات میدرخشد، اغلب شاعران، در قرون و ادوار گذشته، آنگونه که در شعرشان توانا و متعالی جلوه کردهاند در نثرشان اوج و زیبایی قابل توجهی نداشتهاند. به طور کلی هستند، سخنورانی که نثرشان بر شعرشان برتری دارد و برخی نیز شعرشان از اوج و کمال و برجستگی برخوردار است؛ مثلاً زیبایی و حجم کار مولانا جلالالدین محمد بلخی در غزلیات شمس و مثنوی قابل مقایسه با نثر فیه ما فیه و مکاتیب و مجالس سبعه نیست؛ یا خاقانی آنگونه که در قصایدش شکوهمند جلوه کرده در منشآتش ندرخشیده است و طیف وسیعی از شاعران هستند که اصولاً نثری از آنها بر جای نمانده است یا نثرنویسانی چون نظامی عروضی علی رغم ادعایش در شعر، قوّتی نثر ندارد؛ یا صاحب تاریخ جهانگشا، که در قرن هفتم میزیسته، در شعر جلوهای شایان توجه نداشته است.
فخرالدین عراقی هم عصر مولانا جلال الدین و شیخ مصلح الدین سعدی، در غزلیات بسیار توانا و با بیانی دلنشین و زیبا جلوه کرده است. هرچند نثر لمعات نیز نثری فصیح، جذاب، روان و دلنشین است؛ ولی به زیبایی شعرش نیست. چنان که بعداً خواهیم دید که لمعات از جهت نثر آمیخته با نظم شبیه گلستان سعدی است؛ اما موفقیت و شهرت گلستان را نیافته است.
علت اینکه شاعرانی چون او در نثر بخوبی ندرخشیدهاند، ممکن است این باشد که مفاهیم و معارف در قالب شعر، روانتر و گیراتر بیان میشود؛ زیرا شعر بیخودانهتر از نثر است و عاطفه و احساس بیش از اندیشه و خرد و تردد در آن دخالت دارد؛ به ویژه در بیان مفاهیم عرفانی و دقایق ذوقی، که شاعر در اختیار شعرش است. به قول مولانا:
هر غزل کان بی من آید خوش بود
کاین نوا بی فر ز چنگ و تار ماست
این موضوع در ادبیات دیگر زبانها نیز مشهود است؛ مثلاً در مقایسه بین ابن فارض مصری و ابنعربی، که اتفاقاً مورد توجه عراقی نیز هستند، اولی معارف و مفاهیم عرفانی را تنها در قالب شعر بیان کرده و در حالاتش هنگام سرودن شعر، این بیخودی آشکارتر بوده است؛ در حالی که ابنعربی آثار خویش را در حالت هوشیاری تبیین کرده است. در مقابل حجم وسیع کتابهای وی، که به نثر است، تنها ترجمان الاشواق را به شعر سروده و نوشته است.
در مقدمه ترجمان الاشواق آمده است: «ابن فارض بیشتر از ابنعربی تحت تاثیر شور و جذبه بوده است. گویی غرق در عشق و عرفان خویش، از همهجا و همه کس بریده بود و از در و دیوار وجودش، عشق فرو میریخته است. در حالی که ابن عربی بر خود و اندیشة خود تسلط داشته، با اینکه در حکم حال و استغراق صوفیانه از خود بیخود میشد؛ اما به هر حال با خود نیز بوده است و به اصطلاح خودشان اگر تعبیر شود، باید گفت که ابن فارض بیشتر در حال جمع و محو بوده؛ اما ابن عربی به حال فرق بعد الجمع و محو بعد المحو، نیز دست داشته است. همین مساله باعث آن شد که آثار ابن فارض منحصر به اشعار وی باشد؛ ولی ابن عربی مطالب خود را بیشتر به نثر بیان کند» (یثربی، 1372: 5-174). این موضوع در مورد عراقی نیز صدق میکند.
عراقی در غزلیاتش روانتر، جذابتر و پرشورتر ظاهر شده است تا در لمعات. حجم اشعار وی در دیوانش بخصوص غزلیات، نسبت به حجم نثرش؛ یعنی لمعات بسیار بیشتر است و جوش و خروش و زیبایی و حالی که در غزلیات او به چشم میخورد، در لمعات نیست. هرچند در لمعات نیز پرشور و آتشگون، از عشق سخن به میان میآورد و گاهی به شعر بسیار نزدیک میشود. «در زبان فارسی پارههایی از آثار منثور صوفیه هست که آنها را میتوان شعر منثور خواند؛ مناجاتهای پیر انصاری و سوانح احمد غزالی و تمهیدات عینالقضات همدانی و لمعات عراقی، که شعرهایی عارفانه در قالب کلام منثور است، مجال بیان یافتهاند» ( زرینکوب، 1369: 159).
با این حال عراقی در غزلیاتش بسادگی شعر سروده و در قالب جملات کوتاه و صریح با کمترین جا به جایی در ارکان جملات به شیوة سهل ممتنع دست یافته است.
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد...
(عراقی،1373: 110)
اگر به غزلهای عراقی بنگریم، در نگاه نخست میبینیم که اغلب غزلها با فعل پایان میپذیرد. به عنوان نمونه از صفحة 109 تا 150 دیوان، حدود چهل صفحه تقریباً همه غزلها با فعل پایان گرفته و به صورت مردّف از موسیقی کناری برخوردار است. مهارت عراقی در شیوة سهل ممتنع، وقتی آشکار میشود که میبینیم مثلا ًدر قالب عروضی نزدیک به هم مفاهیمی مشترک را بیان کرده و با تغییرات اندکی در ابیات توانایی خویش را در بیان مطلب به اثبات رسانده.
دل گم شد از او نشان نمییابم
آن گمشده در جهان نمییابم
(عراقی، 1373: 173)
(مفعول مفاعلن مفاعیلن)
دل گم شد از او نشان نیابم
آن گمشده در جهان نیابم
(عراقی، 1373: 172)
(مفعول مفاعلن فعولن)
در بحرهای دوری معمولاً جملات کوتاه آورده که باعث موسیقی درونی نیز هست:
ای بخت خفته برخیز تا حال من ببینی
ای دوست گاه گاهی میکن به من نگاهی
وی عمر رفته باز آ تا بشنوی فغانم
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
(عراقی، 1373: 181)
سادگی و روانی در شعر عراقی به گونهایست که لغت و اصطلاح سخت و مهجور در شعر وی، بسیار کمیاب است و اغلب معانی بلند و عمیق در جملات کوتاه و ساده بیان شده است.
گرچه ز جهان جوی نداریم
زآنجا که حساب همت ماست
خود با دو جهان چه کار مارا
هم سر به جهان فرو نیاریم
عالم همه جیفهای شماریم
ما شیفتة یکی نگاریم
(عراقی، 1373: 188)
صور خیال در شعر عراقی پیچیدگی خاصی ندارد و بیشتر عاطفه و احساس در شعر او موج میزند. ضمن اینکه بیانگر مفاهیم عمیق عرفانی است. شعر او از جهت سادگی و غلبه عاطفه، شبیه به شعر سعدی است و از جهت استفاده از تخلص در غزل نیز همانند وی است.
شهریست بزرگ و ما در اوییم
بویی به مشام ما رسیده است
بازیچه مدان تو خواجه ما را
چوگان حیات تا بخوردیم
تا خوی صفات او گرفتیم
می گفت عراقی از سر سوز
آبیست حیات و ما سبوییم
ما زنده بدان نسیم و بوییم
ما از صفت جلال اوییم
در راه به سر روان، چو گوییم
نشناخت کسی که در چه خوییم
ما نیز برای گفتگوییم
(عراقی، 1373: 195)
لمعات از جهت زبان، آمیختگی نظم با نثر، بیشتر شبیه به سوانح احمد غزالی و از جهاتی نیز همسان با گلستان سعدی است؛ ولی از جهت فکری و تنظیم مطالب به پیروی از فصوص الحکم ابن عربی «بر طبق فصلهای بیست و هفت گانة فصوص، بر بیست و هفت و با اختلاف
در مقدمه ترجمان الاشواق آمده است: «ابن فارض بیشتر از ابنعربی تحت تاثیر شور و جذبه بوده است. گویی غرق در عشق و عرفان خویش، از همهجا و همه کس بریده بود و از در و دیوار وجودش، عشق فرو میریخته است. در حالی که ابن عربی بر خود و اندیشة خود تسلط داشته، با اینکه در حکم حال و استغراق صوفیانه از خود بیخود میشد؛ اما به هر حال با خود نیز بوده است و به اصطلاح خودشان اگر تعبیر شود، باید گفت که ابن فارض بیشتر در حال جمع و محو بوده؛ اما ابن عربی به حال فرق بعد الجمع و محو بعد المحو، نیز دست داشته است. همین مساله باعث آن شد که آثار ابن فارض منحصر به اشعار وی باشد؛ ولی ابن عربی مطالب خود را بیشتر به نثر بیان کند» (یثربی، 1372: 5-174). این موضوع در مورد عراقی نیز صدق میکند.
عراقی در غزلیاتش روانتر، جذابتر و پرشورتر ظاهر شده است تا در لمعات. حجم اشعار وی در دیوانش بخصوص غزلیات، نسبت به حجم نثرش؛ یعنی لمعات بسیار بیشتر است و جوش و خروش و زیبایی و حالی که در غزلیات او به چشم میخورد، در لمعات نیست. هرچند در لمعات نیز پرشور و آتشگون، از عشق سخن به میان میآورد و گاهی به شعر بسیار نزدیک میشود. «در زبان فارسی پارههایی از آثار منثور صوفیه هست که آنها را میتوان شعر منثور خواند؛ مناجاتهای پیر انصاری و سوانح احمد غزالی و تمهیدات عینالقضات همدانی و لمعات عراقی، که شعرهایی عارفانه در قالب کلام منثور است، مجال بیان یافتهاند» ( زرینکوب، 1369: 159).
با این حال عراقی در غزلیاتش بسادگی شعر سروده و در قالب جملات کوتاه و صریح با کمترین جا به جایی در ارکان جملات به شیوة سهل ممتنع دست یافته است.
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد...
(عراقی،1373: 110)
اگر به غزلهای عراقی بنگریم، در نگاه نخست میبینیم که اغلب غزلها با فعل پایان میپذیرد. به عنوان نمونه از صفحة 109 تا 150 دیوان، حدود چهل صفحه تقریباً همه غزلها با فعل پایان گرفته و به صورت مردّف از موسیقی کناری برخوردار است. مهارت عراقی در شیوة سهل ممتنع، وقتی آشکار میشود که میبینیم مثلا ًدر قالب عروضی نزدیک به هم مفاهیمی مشترک را بیان کرده و با تغییرات اندکی در ابیات توانایی خویش را در بیان مطلب به اثبات رسانده.
دل گم شد از او نشان نمییابم
آن گمشده در جهان نمییابم
(عراقی، 1373: 173)
(مفعول مفاعلن مفاعیلن)
دل گم شد از او نشان نیابم
آن گمشده در جهان نیابم
(عراقی، 1373: 172)
(مفعول مفاعلن فعولن)
در بحرهای دوری معمولاً جملات کوتاه آورده که باعث موسیقی درونی نیز هست:
ای بخت خفته برخیز تا حال من ببینی
ای دوست گاه گاهی میکن به من نگاهی
وی عمر رفته باز آ تا بشنوی فغانم
آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
(عراقی، 1373: 181)
سادگی و روانی در شعر عراقی به گونهایست که لغت و اصطلاح سخت و مهجور در شعر وی، بسیار کمیاب است و اغلب معانی بلند و عمیق در جملات کوتاه و ساده بیان شده است.
گرچه ز جهان جوی نداریم
زآنجا که حساب همت ماست
خود با دو جهان چه کار مارا
هم سر به جهان فرو نیاریم
عالم همه جیفهای شماریم
ما شیفتة یکی نگاریم
(عراقی، 1373: 188)
صور خیال در شعر عراقی پیچیدگی خاصی ندارد و بیشتر عاطفه و احساس در شعر او موج میزند. ضمن اینکه بیانگر مفاهیم عمیق عرفانی است. شعر او از جهت سادگی و غلبه عاطفه، شبیه به شعر سعدی است و از جهت استفاده از تخلص در غزل نیز همانند وی است.
شهریست بزرگ و ما در اوییم
بویی به مشام ما رسیده است
بازیچه مدان تو خواجه ما را
چوگان حیات تا بخوردیم
تا خوی صفات او گرفتیم
می گفت عراقی از سر سوز
آبیست حیات و ما سبوییم
ما زنده بدان نسیم و بوییم
ما از صفت جلال اوییم
در راه به سر روان، چو گوییم
نشناخت کسی که در چه خوییم
ما نیز برای گفتگوییم
(عراقی، 1373: 195)
لمعات از جهت زبان، آمیختگی نظم با نثر، بیشتر شبیه به سوانح احمد غزالی و از جهاتی نیز همسان با گلستان سعدی است؛ ولی از جهت فکری و تنظیم مطالب به پیروی از فصوص الحکم ابن عربی «بر طبق فصلهای بیست و هفت گانة فصوص، بر بیست و هفت و با اختلاف
بیست و هشت لمعه بنا نهاده شده.» و در هر لمعه موضوعی خاص از معارف و اندیشههای عرفانی تبیین شده است.
مشهور است که فخر الدین عراقی، در نتیجة الهامی که در یکی از مجالس درس صدرالدین قونوی دربارة عقاید ابن عربی برای او حاصل آمده کتاب لمعات خود را تألیف کرد که بیش از هر کتاب دیگر، در معرفی ابن عربی به فارسی زبانان تاثیر داشته است». (نصر، 1371: 143) چنان که از مقدمهای که در اوایل قرن هشتم دربارة عراقی نوشته شده است، برمیآید علاقمندان به اندیشههای ابن عربی، خط سیر و زلال اندیشههای وی را از طریق صدرالدین قونوی، فرزند خوانده و شاگرد ابن عربی و فخر الدین عراقی که شناسانندگان اندیشهها و افکار ابن عربی به فارسی زبانان بودهاند، دریافت میکردند. در این مقدمه دربارة عراقی چنین آمده است: «تمامت اقصای روم را طواف کرد تا به خدمت خلاصةالاولیا شیخ صدرالدین قونوی، قدسالله روحه، رسید. جماعتی در خدمتش فصوص میخواندند و در آن بحث میکردند. شیخ فخر الدین از استماع در فصوص مستفید گشت و از فتوحات مکّی نیز و شیخ صدرالدین را محبتی و اعتقادی عظیم در حق شیخ فخرالدین بود و هر روز زیادت میشد، و شیخ فخرالدین، هر روز در اثنای آنکه فصوص میشنید لمعات را مینوشت و چون تمام بنوشت، گویند بر شیخ عرضه کرد. شیخ صدرالدین تمام بخواند. بوسید و بر دیده نهاد و گفت: فخرالدین عراقی سرّ سخن مردان آشکار کردی و لمعات بحقیقت لبّ فصوص است». (جامی، 1352 : ص چهارم) و (مقدمة لمعات، ص 22)
نویسندة این مقدمه، چنانکه رسم تذکره نویسان است، نثر لمعات را با اغراق و تمجید فراوان توصیف کرده است که «لفظ او روان بخش و ناطقة بیان او مبیّن حلال و حرام، بنان او مزین مجلس و کلام... رقت و لطافت عربیها را به طریقی ادا کرده که تشنگان حال از استماع آن سیراب میشوند، عذوبت و زلال پارسیها را به گونهای بیان کرده که دیده از اطلاع بر آن منور و مزین میگردد. در لطافت آب روان و در عذوبت آتش سوزان... و نظم و نثرش در گوش و گردن روزگار گوشوار. پس واجب آمد ابکار افکار او را در انتظام کشیدن و آن را مرتب و مدون گردانیدن و از برای تیمّن و تبریک افتتاح به بعض حالات و واقعات او که به تواتر رسیده به افواه منتشر کردن تا هرگاه به مطالعة آن مشغول گردیم دیده را نوری و سینه را سروری و دل را حضوری حاصل آید» (عراقی، 1363: 28-27).
اما سخن خود عراقی در دیباچة لمعات صادقانهتر و واقع بینانهتر است که گفته است لمعات «کلمهای چند در بیان مراتب عشق بر سنن سوانح به زبان وقت املاء کرده میشود تا آیینة معشوق هر عاشق آید. با آنکه رتبت عشق برتر از آنست که به قوّت فهم و بیان پیرامن سراپردة جلال او توان گشت یا به دیدة کشف و عیان به جمال حقیقت او نظر توان کرد». (همان، 45) بنابر اذعان خود عراقی الگوی کارش در نثر و شیوة بیان سوانح العشاق احمد غزالی (متوفای 520 ه.ق) است و لمعات خود را بر پایة سوانح گذاشته است (غزالی، 1370: 95 به بعد). چنان که لوایح منسوب به عینالقضات همدانی و لوایح جامی و گلستان سعدی و... چنین بنیانی دارند. البته حجم سوانح در مقایسه با لمعات بیشتر است و ایجازی که در لمعات به کار رفته در سوانح به چشم نمیآید. بنابراین میتوان گفت که بارزترین ویژگی لمعات همین خصیصة ایجاز است.
دیباچه یا مقدمة کتاب برخلاف دیگر مقدمه نویسان، که تطویل میدهند، تنها هشت یا نه سطر است و حاصل مقصود خویش را در آن گنجانده است. مقدمه پس از خطبة نخستین چنین آغاز میشود «بدان که در اثنای هر لمعهای ایمایی کرده میآید به حقیقتی منزه از تعیّن...» (عراقی، 1363: 45). همان چیزی که غزالی در سوانح بر آن تاکید ورزیده است که «ولیکن عبارات در این حدیث اشارت است، به معانی متفاوت؛ پس نکره بود و آن نکره در حق کسی که ذوقش نبود، و از این حدیث، دو اصل شکافد: یکی اشارت عبارت و دیگری عبارت اشارت... » (غزالی 1370: 113).
عراقی نیز کوشیده است که اشارهوار برای اهلش، در کمال ایجاز، مطالب را بیان کند و این «ایما» و «اشارت» در سراسر نوشته رعایت شده است؛ به گونهای که در بعضی از قسمتها چنان به سرعت از مطالب عبور کرده است که برای خواننده دریافت مفاهیم دشوار مینماید و پیداست که نویسنده معنای ژرف و عمیقی در زیر الفاظ ظاهر داشته که چون رودخانهای پنهان و خروشان در زیر کلمات و تعبیرات زلال جویباری حرکت میکند که تنها در ذهن نویسنده گذشته است و این در مقایسه با غزلیات، که مضامین به گونههای مختلف بیان شده است، قابل تأمل است. شاید همین موضوع ایجاز باعث شده است که شروح زیادی بر لمعات نوشته شود که هفت شرح آن معروف است و در مقدمة کتاب اشعه اللمعات از آنها نام برده شده است (جامی، 1352: چهارم) که مهمتر از همه شرح جامی به نام اشعة اللمعات است که به عنوان کتاب درسی تصوف در حوزة اندیشههای ابنعربی به کار میرود و خوانده میشود و حتی خود جامی نیز اذعان کرده
مشهور است که فخر الدین عراقی، در نتیجة الهامی که در یکی از مجالس درس صدرالدین قونوی دربارة عقاید ابن عربی برای او حاصل آمده کتاب لمعات خود را تألیف کرد که بیش از هر کتاب دیگر، در معرفی ابن عربی به فارسی زبانان تاثیر داشته است». (نصر، 1371: 143) چنان که از مقدمهای که در اوایل قرن هشتم دربارة عراقی نوشته شده است، برمیآید علاقمندان به اندیشههای ابن عربی، خط سیر و زلال اندیشههای وی را از طریق صدرالدین قونوی، فرزند خوانده و شاگرد ابن عربی و فخر الدین عراقی که شناسانندگان اندیشهها و افکار ابن عربی به فارسی زبانان بودهاند، دریافت میکردند. در این مقدمه دربارة عراقی چنین آمده است: «تمامت اقصای روم را طواف کرد تا به خدمت خلاصةالاولیا شیخ صدرالدین قونوی، قدسالله روحه، رسید. جماعتی در خدمتش فصوص میخواندند و در آن بحث میکردند. شیخ فخر الدین از استماع در فصوص مستفید گشت و از فتوحات مکّی نیز و شیخ صدرالدین را محبتی و اعتقادی عظیم در حق شیخ فخرالدین بود و هر روز زیادت میشد، و شیخ فخرالدین، هر روز در اثنای آنکه فصوص میشنید لمعات را مینوشت و چون تمام بنوشت، گویند بر شیخ عرضه کرد. شیخ صدرالدین تمام بخواند. بوسید و بر دیده نهاد و گفت: فخرالدین عراقی سرّ سخن مردان آشکار کردی و لمعات بحقیقت لبّ فصوص است». (جامی، 1352 : ص چهارم) و (مقدمة لمعات، ص 22)
نویسندة این مقدمه، چنانکه رسم تذکره نویسان است، نثر لمعات را با اغراق و تمجید فراوان توصیف کرده است که «لفظ او روان بخش و ناطقة بیان او مبیّن حلال و حرام، بنان او مزین مجلس و کلام... رقت و لطافت عربیها را به طریقی ادا کرده که تشنگان حال از استماع آن سیراب میشوند، عذوبت و زلال پارسیها را به گونهای بیان کرده که دیده از اطلاع بر آن منور و مزین میگردد. در لطافت آب روان و در عذوبت آتش سوزان... و نظم و نثرش در گوش و گردن روزگار گوشوار. پس واجب آمد ابکار افکار او را در انتظام کشیدن و آن را مرتب و مدون گردانیدن و از برای تیمّن و تبریک افتتاح به بعض حالات و واقعات او که به تواتر رسیده به افواه منتشر کردن تا هرگاه به مطالعة آن مشغول گردیم دیده را نوری و سینه را سروری و دل را حضوری حاصل آید» (عراقی، 1363: 28-27).
اما سخن خود عراقی در دیباچة لمعات صادقانهتر و واقع بینانهتر است که گفته است لمعات «کلمهای چند در بیان مراتب عشق بر سنن سوانح به زبان وقت املاء کرده میشود تا آیینة معشوق هر عاشق آید. با آنکه رتبت عشق برتر از آنست که به قوّت فهم و بیان پیرامن سراپردة جلال او توان گشت یا به دیدة کشف و عیان به جمال حقیقت او نظر توان کرد». (همان، 45) بنابر اذعان خود عراقی الگوی کارش در نثر و شیوة بیان سوانح العشاق احمد غزالی (متوفای 520 ه.ق) است و لمعات خود را بر پایة سوانح گذاشته است (غزالی، 1370: 95 به بعد). چنان که لوایح منسوب به عینالقضات همدانی و لوایح جامی و گلستان سعدی و... چنین بنیانی دارند. البته حجم سوانح در مقایسه با لمعات بیشتر است و ایجازی که در لمعات به کار رفته در سوانح به چشم نمیآید. بنابراین میتوان گفت که بارزترین ویژگی لمعات همین خصیصة ایجاز است.
دیباچه یا مقدمة کتاب برخلاف دیگر مقدمه نویسان، که تطویل میدهند، تنها هشت یا نه سطر است و حاصل مقصود خویش را در آن گنجانده است. مقدمه پس از خطبة نخستین چنین آغاز میشود «بدان که در اثنای هر لمعهای ایمایی کرده میآید به حقیقتی منزه از تعیّن...» (عراقی، 1363: 45). همان چیزی که غزالی در سوانح بر آن تاکید ورزیده است که «ولیکن عبارات در این حدیث اشارت است، به معانی متفاوت؛ پس نکره بود و آن نکره در حق کسی که ذوقش نبود، و از این حدیث، دو اصل شکافد: یکی اشارت عبارت و دیگری عبارت اشارت... » (غزالی 1370: 113).
عراقی نیز کوشیده است که اشارهوار برای اهلش، در کمال ایجاز، مطالب را بیان کند و این «ایما» و «اشارت» در سراسر نوشته رعایت شده است؛ به گونهای که در بعضی از قسمتها چنان به سرعت از مطالب عبور کرده است که برای خواننده دریافت مفاهیم دشوار مینماید و پیداست که نویسنده معنای ژرف و عمیقی در زیر الفاظ ظاهر داشته که چون رودخانهای پنهان و خروشان در زیر کلمات و تعبیرات زلال جویباری حرکت میکند که تنها در ذهن نویسنده گذشته است و این در مقایسه با غزلیات، که مضامین به گونههای مختلف بیان شده است، قابل تأمل است. شاید همین موضوع ایجاز باعث شده است که شروح زیادی بر لمعات نوشته شود که هفت شرح آن معروف است و در مقدمة کتاب اشعه اللمعات از آنها نام برده شده است (جامی، 1352: چهارم) که مهمتر از همه شرح جامی به نام اشعة اللمعات است که به عنوان کتاب درسی تصوف در حوزة اندیشههای ابنعربی به کار میرود و خوانده میشود و حتی خود جامی نیز اذعان کرده
است که «در مواضع اجمال و مواقع اشکال به شرحهایی رجوع افتاد نه از هیچ یک مشکلی حل شد و نه در هیچکدام مجملی مفصل گشت» (جامی، 1352: ص3). هرچند بیان و نثر جامی نیز خود از پیچیدگی خالی نیست؛ اما همان گونه که جامی نوشته است، لمعات «به عباراتی خوش و اشاراتی دلکش، جواهر نظم و نثر بر هم ریخته و لطایف عربی و فارسی در هم آمیخته، آثار علم و عرفان از آن پیدا و انوار ذوق و وجدان در آن هویدا، خفته را بیدار کند و بیدار را واقف اسرار گرداند» (جامی، 1352: 2).
در اینجا به ذکر دو نمونه از ایجازهای عراقی اشاره میشود تا روشن شود که کلام عراقی بهتر از شروح، علی رغم فشردگی و ایجاز، فهمیده میشود. در ابتدای لمعه دوم آمده است «سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند در خزائن بگشاد. گنج بر عالم پاشید» (همان، 1363: 53 و105) و در کتاب شرح نشاه العشق چنین تبیین شده است و ذیل «سلطان عشق» آمده «یعنی پادشاه مطلق خواست با قیود اسما و صفات مشاهدة جمال خود کند و نخست در عالم جبروت ظهور فرمود و هی الاشاره الی الیقین الاول» و ذیل «خیمه» «خیمه کنت کنزاً مخفیاً فاحببت... » آمده و ذیل «خزائن» تعبیر «یعنی خزائن اسماء مختزنه» آمده است.
در اینجا به ذکر دو نمونه از ایجازهای عراقی اشاره میشود تا روشن شود که کلام عراقی بهتر از شروح، علی رغم فشردگی و ایجاز، فهمیده میشود. در ابتدای لمعه دوم آمده است «سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند در خزائن بگشاد. گنج بر عالم پاشید» (همان، 1363: 53 و105) و در کتاب شرح نشاه العشق چنین تبیین شده است و ذیل «سلطان عشق» آمده «یعنی پادشاه مطلق خواست با قیود اسما و صفات مشاهدة جمال خود کند و نخست در عالم جبروت ظهور فرمود و هی الاشاره الی الیقین الاول» و ذیل «خیمه» «خیمه کنت کنزاً مخفیاً فاحببت... » آمده و ذیل «خزائن» تعبیر «یعنی خزائن اسماء مختزنه» آمده است.
است که «در مواضع اجمال و مواقع اشکال به شرحهایی رجوع افتاد نه از هیچ یک مشکلی حل شد و نه در هیچکدام مجملی مفصل گشت» (جامی، 1352: ص3). هرچند بیان و نثر جامی نیز خود از پیچیدگی خالی نیست؛ اما همان گونه که جامی نوشته است، لمعات «به عباراتی خوش و اشاراتی دلکش، جواهر نظم و نثر بر هم ریخته و لطایف عربی و فارسی در هم آمیخته، آثار علم و عرفان از آن پیدا و انوار ذوق و وجدان در آن هویدا، خفته را بیدار کند و بیدار را واقف اسرار گرداند» (جامی، 1352: 2).
در اینجا به ذکر دو نمونه از ایجازهای عراقی اشاره میشود تا روشن شود که کلام عراقی بهتر از شروح، علی رغم فشردگی و ایجاز، فهمیده میشود. در ابتدای لمعه دوم آمده است «سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند در خزائن بگشاد. گنج بر عالم پاشید» (همان، 1363: 53 و105) و در کتاب شرح نشاه العشق چنین تبیین شده است و ذیل «سلطان عشق» آمده «یعنی پادشاه مطلق خواست با قیود اسما و صفات مشاهدة جمال خود کند و نخست در عالم جبروت ظهور فرمود و هی الاشاره الی الیقین الاول» و ذیل «خیمه» «خیمه کنت کنزاً مخفیاً فاحببت... » آمده و ذیل «خزائن» تعبیر «یعنی خزائن اسماء مختزنه» آمده است.
در اینجا به ذکر دو نمونه از ایجازهای عراقی اشاره میشود تا روشن شود که کلام عراقی بهتر از شروح، علی رغم فشردگی و ایجاز، فهمیده میشود. در ابتدای لمعه دوم آمده است «سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند در خزائن بگشاد. گنج بر عالم پاشید» (همان، 1363: 53 و105) و در کتاب شرح نشاه العشق چنین تبیین شده است و ذیل «سلطان عشق» آمده «یعنی پادشاه مطلق خواست با قیود اسما و صفات مشاهدة جمال خود کند و نخست در عالم جبروت ظهور فرمود و هی الاشاره الی الیقین الاول» و ذیل «خیمه» «خیمه کنت کنزاً مخفیاً فاحببت... » آمده و ذیل «خزائن» تعبیر «یعنی خزائن اسماء مختزنه» آمده است.
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
نمونه دوم:
«عاشق با بود نابود آرمیده بود و در خلوتخانة شهود آسوده، هنوز روی معشوق ندیده که نغمه کن او را از خواب عدم برانگیخت. از سماع آن نغمه، او را وجدی ظاهر گشت. از آن وجد، وجودی یافت ذوق آن نغمه در سرش افتاد. عشق شوری در نهاد ما نهاد» (همان، 105)
برای مقایسه میتوان این موضوع را در فصل پنجم از باب دوم مرصاد العباد نجم رازی مشاهده کرد که با تفصیل و شکلی داستانی آمده است. (ر.ک رازی، 1365: 57- 49) در تمام لمعات این ایجاز رعایت شده است و اندیشههای بلند ابن عربی در آن اشارهوار بیان شده است. شبیه این ایجاز را در گلشن راز شیخ محمود شبستری میتوان دید که او نیز «خلاصهای از عقاید ابن عربی را با روشنی خیره کننده و با زیبایی آسمانی به نظم درآورده است» ( نصر، 1371: 144).
دومین ویژگی نثر لمعات استفاده از زبان رمز و اشاره است که به ایجاز آن کمک میکند با اینکه در ابتدای کتاب، عشق را برتر از فهم و فراگیری دانسته است، میگوید:
تعالی العشق عن فهم الرّجال
متی ما جلّ شیء عن خیال
و عن وصف التّفرق والوصال
یجلّ عن الاحاطه والمثال
عشق از ادراک مردان و از تعریف جدایی و وصال برتر است؛ چون هرگاه چیزی از خیال برتر شد، از فراگیری و مانند برتر است. (عراقی، 1363: 45)
بنابراین همچون مقتدایان خویش، ابن عربی در فکر و اندیشه و احمد غزالی و مولانا در بیان از زبان رمز و اشاره برای بیان و توصیف عشق و مراتب آن بهره برده است. ریشة این روش تعبیر رمزی را دربارة متن وحی شده، یعنی قرآن کریم و نیز دربارة جهان، که آفرینش آن بر شالوده «نسخة اصلی» از قرآن تکوینی صورت گرفته و همچنین دربارة نفس خود، که همچون جهان صغیری همة حقایق جهان کبیر را در خود دارد، به کار برده است» (نصر، 1370: 144).
سنّت استفاده از رمز و اشاره، که از متن وحی برخاسته است و در احادیث بزرگان و اولیا دین تبیین شده و در بیان عرفای بزرگ و شعرای سترگ به کار رفته است، اهمیت خاصی در هنر و ادب و تعلیم و تعلّم دارد. چنان که انسان، اجمالی از تفصیل جهان است و سبع المثانی (سوره حمد) اجمالی از تفصیل قرآن است. به قول صائب تبریزی خط و خالها فهرست دفتر حسن معشوق ازلی است:
ای دفتر حسن تو را فهرست, خط و خالها
تفصیلها پنهان شده در پرده اجمالها
البته استفاده از شیوة رمز و اشاره دلایل مختلفی دارد که در این مجال نمیگنجد؛ ولی مهمترین آن دلایل همان است که عراقی در مقدمه لمعات گفته و حافظ نیز با بیانی دیگر فرموده است:
ای آنکه به تقریروبیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
این معانی اساساً لفظ ندارد. «الفاظ بشر کوتاه است از افادة این معانی» (مطهری، 1358: 56) و آنکس است اهل بشارت که اشارت داند یا به قول مغربی شاعر:
مشو زنهار از این گفتار در تاب
مپیچ اندر سر و پای عبارت
نظر را نغز کن تا نغز بینی
نظر گر بر نداری از ظواهر
برد مقصود از آن گفتار، دریاب
اگر هستی ز ارباب اشارت
گذر از پوست کن تا مغز بینی
کجا گردی ز ارباب سرایر
(همان، 49)
به هر حال عراقی در لمعات به صورت رمز و اشاره و نیز از تمثیلها و سمبلهایی چون آیینه، دریا، امواج بحر، ماه، نور و سایه، خط و کمان، خورشید و ذره، آب و کوزه و یخ، آتش و آب و قطره، ساز و پرده و صدا، پرتو و روشنایی و غیره استفاده کرده است.
برای روشن شدن مطلب ذکر چند نمونه، در اینجا ضروری به نظر میرسد. برای بیان رابطة محبوب و محب؛ یعنی خدا و جلوة هستی چنین آورده است:
«ماه آینة آفتاب است؛ همچنان که از ذات مهر در ماه هیچ نیست. کذالک لیس فی ذاته مِن سواه شیئ و لا فی سواه مِن ذاته شیئ... و چنان که نور ماه را به مهر نسبت کنند، صورت محبوب به محب اضافت کنند» (عراقی، 1363: 57).
دربارة جلوههای گوناگون حق یا کثرت در وحدت میگوید:
«کثرت و اختلاف صور امواج بحر را متکثر نگرداند و مسّما را من کلّ الوجوه متعدد نکند. دریا نفس زند بخار گویند، متراکم شود ابر گویند، فرو چکیدن گیرد باران نام نهند، جمع شود و به دریا پیوندد همان دریا خوانند که بود... » (همان، 57).
دربارة غیرت حق و فاعلیت او آمده است: «و چون آفتاب در آینه تابد آینه خود را آفتاب پندارد، لاجرم خود را دوست گیرد؛ چه همه چیز مجبول است بر دوستی خود و در حقیقت اویی او آفتاب است؛ چه ظهور اوراست و آینه قابلی بیش نیست» (همان، 60).
در تنزیه حق گفته است:
«بدان که بین صورت و آینه به هیچ وجه نه اتحاد ممکن بود نه حلول... حلول و اتحاد جز در دو ذات صورت نبندد و در چشم شهود جز یک ذات مشهود نتواند بود.
آفتابی در هزاران آبگینه تافته
جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف
پس به رنگ هر یکی تابی عیان انداخته
اختلافی در میان این و آن انداخته»
(همان، 81 ، 82)
درباره ارتباط عاشق و معشوق و شدت وابستگی و بیاختیا
«عاشق با بود نابود آرمیده بود و در خلوتخانة شهود آسوده، هنوز روی معشوق ندیده که نغمه کن او را از خواب عدم برانگیخت. از سماع آن نغمه، او را وجدی ظاهر گشت. از آن وجد، وجودی یافت ذوق آن نغمه در سرش افتاد. عشق شوری در نهاد ما نهاد» (همان، 105)
برای مقایسه میتوان این موضوع را در فصل پنجم از باب دوم مرصاد العباد نجم رازی مشاهده کرد که با تفصیل و شکلی داستانی آمده است. (ر.ک رازی، 1365: 57- 49) در تمام لمعات این ایجاز رعایت شده است و اندیشههای بلند ابن عربی در آن اشارهوار بیان شده است. شبیه این ایجاز را در گلشن راز شیخ محمود شبستری میتوان دید که او نیز «خلاصهای از عقاید ابن عربی را با روشنی خیره کننده و با زیبایی آسمانی به نظم درآورده است» ( نصر، 1371: 144).
دومین ویژگی نثر لمعات استفاده از زبان رمز و اشاره است که به ایجاز آن کمک میکند با اینکه در ابتدای کتاب، عشق را برتر از فهم و فراگیری دانسته است، میگوید:
تعالی العشق عن فهم الرّجال
متی ما جلّ شیء عن خیال
و عن وصف التّفرق والوصال
یجلّ عن الاحاطه والمثال
عشق از ادراک مردان و از تعریف جدایی و وصال برتر است؛ چون هرگاه چیزی از خیال برتر شد، از فراگیری و مانند برتر است. (عراقی، 1363: 45)
بنابراین همچون مقتدایان خویش، ابن عربی در فکر و اندیشه و احمد غزالی و مولانا در بیان از زبان رمز و اشاره برای بیان و توصیف عشق و مراتب آن بهره برده است. ریشة این روش تعبیر رمزی را دربارة متن وحی شده، یعنی قرآن کریم و نیز دربارة جهان، که آفرینش آن بر شالوده «نسخة اصلی» از قرآن تکوینی صورت گرفته و همچنین دربارة نفس خود، که همچون جهان صغیری همة حقایق جهان کبیر را در خود دارد، به کار برده است» (نصر، 1370: 144).
سنّت استفاده از رمز و اشاره، که از متن وحی برخاسته است و در احادیث بزرگان و اولیا دین تبیین شده و در بیان عرفای بزرگ و شعرای سترگ به کار رفته است، اهمیت خاصی در هنر و ادب و تعلیم و تعلّم دارد. چنان که انسان، اجمالی از تفصیل جهان است و سبع المثانی (سوره حمد) اجمالی از تفصیل قرآن است. به قول صائب تبریزی خط و خالها فهرست دفتر حسن معشوق ازلی است:
ای دفتر حسن تو را فهرست, خط و خالها
تفصیلها پنهان شده در پرده اجمالها
البته استفاده از شیوة رمز و اشاره دلایل مختلفی دارد که در این مجال نمیگنجد؛ ولی مهمترین آن دلایل همان است که عراقی در مقدمه لمعات گفته و حافظ نیز با بیانی دیگر فرموده است:
ای آنکه به تقریروبیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
این معانی اساساً لفظ ندارد. «الفاظ بشر کوتاه است از افادة این معانی» (مطهری، 1358: 56) و آنکس است اهل بشارت که اشارت داند یا به قول مغربی شاعر:
مشو زنهار از این گفتار در تاب
مپیچ اندر سر و پای عبارت
نظر را نغز کن تا نغز بینی
نظر گر بر نداری از ظواهر
برد مقصود از آن گفتار، دریاب
اگر هستی ز ارباب اشارت
گذر از پوست کن تا مغز بینی
کجا گردی ز ارباب سرایر
(همان، 49)
به هر حال عراقی در لمعات به صورت رمز و اشاره و نیز از تمثیلها و سمبلهایی چون آیینه، دریا، امواج بحر، ماه، نور و سایه، خط و کمان، خورشید و ذره، آب و کوزه و یخ، آتش و آب و قطره، ساز و پرده و صدا، پرتو و روشنایی و غیره استفاده کرده است.
برای روشن شدن مطلب ذکر چند نمونه، در اینجا ضروری به نظر میرسد. برای بیان رابطة محبوب و محب؛ یعنی خدا و جلوة هستی چنین آورده است:
«ماه آینة آفتاب است؛ همچنان که از ذات مهر در ماه هیچ نیست. کذالک لیس فی ذاته مِن سواه شیئ و لا فی سواه مِن ذاته شیئ... و چنان که نور ماه را به مهر نسبت کنند، صورت محبوب به محب اضافت کنند» (عراقی، 1363: 57).
دربارة جلوههای گوناگون حق یا کثرت در وحدت میگوید:
«کثرت و اختلاف صور امواج بحر را متکثر نگرداند و مسّما را من کلّ الوجوه متعدد نکند. دریا نفس زند بخار گویند، متراکم شود ابر گویند، فرو چکیدن گیرد باران نام نهند، جمع شود و به دریا پیوندد همان دریا خوانند که بود... » (همان، 57).
دربارة غیرت حق و فاعلیت او آمده است: «و چون آفتاب در آینه تابد آینه خود را آفتاب پندارد، لاجرم خود را دوست گیرد؛ چه همه چیز مجبول است بر دوستی خود و در حقیقت اویی او آفتاب است؛ چه ظهور اوراست و آینه قابلی بیش نیست» (همان، 60).
در تنزیه حق گفته است:
«بدان که بین صورت و آینه به هیچ وجه نه اتحاد ممکن بود نه حلول... حلول و اتحاد جز در دو ذات صورت نبندد و در چشم شهود جز یک ذات مشهود نتواند بود.
آفتابی در هزاران آبگینه تافته
جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف
پس به رنگ هر یکی تابی عیان انداخته
اختلافی در میان این و آن انداخته»
(همان، 81 ، 82)
درباره ارتباط عاشق و معشوق و شدت وابستگی و بیاختیا
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
ری فرموده است: «محب سایة محبوب است. هرجا که رود در پی او رود. سایه از نور کی جدا باشد؟ و چون در پی او رود کژ نرود به حکم ان ربّی علی صراط مستقیم، ناصیة او بر دست اوست. جز بر راست نتواند رفت» (همان،93).
و برای بیان وحدت وجود و نیستی و فناپذیری هستی در هستی مطلق آورده است: «محب و محبوب را یک دایره فرض کن که آن را خطی به دو نیم کند، بر شکل دو کمان ظاهر گردد. اگر این خط که مینماید که هست و نیست وقت منازله (فرود آمدن) از میان محو شود. دایره چنانکه هست مینماید سرّ قاب قوسین پیدا آید.
می نماید که هست،نیست جهان
گر بخوانی تو آن خط موهوم
جز خطی در میان نور و ظلم
بشناسی حدوث را ز قدم
همچنین آورده است یکی از یخ کوزهای ساخت پر آب کرد. چون آفتاب بتافت کوزه را و آب را یکی چیز یافت، گفت لیس فیالدّار غیرنا دیّار.
ساقی و می حریف و پیمانه همو
شمع و لگن و آتش و پروانه همو»
(همان،108)
صاحب نشأه العشق برخی از این رمزها را شرح کرده و گشوده است: «ساقی استعارتی است از فایض و می از تجلی و حریف از محبوب مع صفهالمخصوصه که آن ستر است و پیمانه از وقت طلوع جمال محبوب و شمع از تجلی نوری و لگن از مطلع و آتش از نتیجه و پروانه از عشاق» (به نقل از همان پاورقی،108).
نثر لمعات چنان که خود عراقی مینویسد: وی به سنن سوانح احمد غزالی (ر.ک عراقی، 1363: 45 )که در واقع شیوه و سبک بیان واعظان و مجلسگویان قرن هفتم و پیش از آن بوده است، سخن گفته است؛ به طوری که مخاطب را با لفظ بدانکه... مورد خطاب قرار میدهد. از جهتی نیز نثر کتاب به تناسب موضوع و نزدیکی و همزمانی شبیه مرصاد العباد نجم رازی، دارای نثری ساده و پرشور و روان است. گاهی در کلام سجع به کار رفته و گاهی به تناسب موضوع خالی از هر گونه خیزش و فراز و فرود است. آوردن اشعار نغز فارسی و عربی در بین جملات فارسی، که اغلب برای تاکید و تایید مطلب و هم مضمونی با آن به کار رفته است. مرصادالعباد طبیعتاً در دسترس عراقی بوده است؛ زیرا این کتاب در سال 620 هـ .ق به پایان رسیده و در حوزهای که عراقی میزیسته نیز مطرح بوده است.
لمعات از نظر شیوة بیان نیز شباهتهایی با گلستان سعدی دارد که قابل تأمل است. عراقی نیز همچون سعدی در بعضی از عبارتها، نثر را به شعر نزدیک کرده است. به گونهای که نثر، موزون شده است و گاهی قسمتهایی کاملاً به شعر گفته شده است و دارای وزن عروضی خاصی است. شاید این کار به دلیل ذهن موزون و طبع روان شاعر بوده است و به طور ناخواسته و طبیعی قسمتهایی موزون شده است یا اینکه شاعر کوشیده است کلام خود را به شعر نزدیک کند تا تاثیر آن بیشتر باشد؛ چنان که میتوان کلام سعدی را همچون شتری که در کاروان حرکت میکند هماهنگ و دلنشین و موزون تجسم کرد یا شبیه گردش انسان در باغ، ملایم و آرام و خرامان تصور کرد. گویا چنان که خودش گفته با آن یاری که در کجاوه انیس و در حجره جلیس او بود، در باغ قدم زده و بیاض گلستان را سامان داده است؛ مانند این بخش:
«باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده. پردة ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفة روزی به خطای منکر نبرد»
در نثر لمعات نیز از این گونه هماهنگیها و سخنان موزون یافت میشود.
چند نمونه:
«دانی چه حدیث میکند در گوشم، میگوید: عشقم که در دو کون مکانم پدید نیست...». (لمعات،46) (مفعول مفاعلن مفاعیلن فع)
عجب کاری، من چون همه معشوق شدم عاشق کیست ؟ (مفاعیلن،مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع) (همان، 55)
گاه او گویای این آیه که فأجِرهُ حَتّی یَسمعَ کلام الله، در عشق از این بوالعجبیها باشد.
(مفعول مفاعیل مفاعلن فع). (همان، 67)
عشق در همه ساریست ناگزیر جمله اشیاء است. (مفتعلن فاعلات مفتعلن فع). (همان، 68)
اینجا راه به سر شود، طلب نماند، قلق بیارامد، ترقی تمام شود، اضافت ساقط افتد، اشارت مضمحل گردد. (همان، 84 ) (مفاعیلن فعولن مفاعیلن مفاعیلن).
این سؤال پیش میآید که آیا شباهتهای بین نثر عراقی و سعدی که حتی گاه در تکیهکلامها و برخی مفاهیم نیز دیده میشود ناشی از نوعی توارد است یا هنگام سفر سعدی به روم بین این دو دیداری رخ داده است. چنان که دربارة مسافرت سعدی به قونیه و دیدار با مولانا حدس زدهاند و «اشارتی که خود شیخ در یک مسافرت به روم برای دیدار یک مرد پاکیزه بوم در آن دیار دارد ممکن است به همین مسافرت او به قونیه و دیدار او با مولانا باشد» (زرینکوب، 1372: 230).
از نظر تاریخی این هماهنگی وجود دارد که در زمانی که سعدی به قونیه رفته است با کسانی چون مولانا و عراقی ملاقاتی داشته و در آن فضا سینهای از عطر عرفان آکنده است؛ زیرا میلاد سعدی با عراقی چهار سال اختلاف دارد و با توجه به اینکه عراقی علیرغم مربوط بودن به حوزه تصوف بحثی به محضر مولانا آمد و شدی داشته و مورد عنایت مولانا بوده است و مولانا بی
و برای بیان وحدت وجود و نیستی و فناپذیری هستی در هستی مطلق آورده است: «محب و محبوب را یک دایره فرض کن که آن را خطی به دو نیم کند، بر شکل دو کمان ظاهر گردد. اگر این خط که مینماید که هست و نیست وقت منازله (فرود آمدن) از میان محو شود. دایره چنانکه هست مینماید سرّ قاب قوسین پیدا آید.
می نماید که هست،نیست جهان
گر بخوانی تو آن خط موهوم
جز خطی در میان نور و ظلم
بشناسی حدوث را ز قدم
همچنین آورده است یکی از یخ کوزهای ساخت پر آب کرد. چون آفتاب بتافت کوزه را و آب را یکی چیز یافت، گفت لیس فیالدّار غیرنا دیّار.
ساقی و می حریف و پیمانه همو
شمع و لگن و آتش و پروانه همو»
(همان،108)
صاحب نشأه العشق برخی از این رمزها را شرح کرده و گشوده است: «ساقی استعارتی است از فایض و می از تجلی و حریف از محبوب مع صفهالمخصوصه که آن ستر است و پیمانه از وقت طلوع جمال محبوب و شمع از تجلی نوری و لگن از مطلع و آتش از نتیجه و پروانه از عشاق» (به نقل از همان پاورقی،108).
نثر لمعات چنان که خود عراقی مینویسد: وی به سنن سوانح احمد غزالی (ر.ک عراقی، 1363: 45 )که در واقع شیوه و سبک بیان واعظان و مجلسگویان قرن هفتم و پیش از آن بوده است، سخن گفته است؛ به طوری که مخاطب را با لفظ بدانکه... مورد خطاب قرار میدهد. از جهتی نیز نثر کتاب به تناسب موضوع و نزدیکی و همزمانی شبیه مرصاد العباد نجم رازی، دارای نثری ساده و پرشور و روان است. گاهی در کلام سجع به کار رفته و گاهی به تناسب موضوع خالی از هر گونه خیزش و فراز و فرود است. آوردن اشعار نغز فارسی و عربی در بین جملات فارسی، که اغلب برای تاکید و تایید مطلب و هم مضمونی با آن به کار رفته است. مرصادالعباد طبیعتاً در دسترس عراقی بوده است؛ زیرا این کتاب در سال 620 هـ .ق به پایان رسیده و در حوزهای که عراقی میزیسته نیز مطرح بوده است.
لمعات از نظر شیوة بیان نیز شباهتهایی با گلستان سعدی دارد که قابل تأمل است. عراقی نیز همچون سعدی در بعضی از عبارتها، نثر را به شعر نزدیک کرده است. به گونهای که نثر، موزون شده است و گاهی قسمتهایی کاملاً به شعر گفته شده است و دارای وزن عروضی خاصی است. شاید این کار به دلیل ذهن موزون و طبع روان شاعر بوده است و به طور ناخواسته و طبیعی قسمتهایی موزون شده است یا اینکه شاعر کوشیده است کلام خود را به شعر نزدیک کند تا تاثیر آن بیشتر باشد؛ چنان که میتوان کلام سعدی را همچون شتری که در کاروان حرکت میکند هماهنگ و دلنشین و موزون تجسم کرد یا شبیه گردش انسان در باغ، ملایم و آرام و خرامان تصور کرد. گویا چنان که خودش گفته با آن یاری که در کجاوه انیس و در حجره جلیس او بود، در باغ قدم زده و بیاض گلستان را سامان داده است؛ مانند این بخش:
«باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده. پردة ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفة روزی به خطای منکر نبرد»
در نثر لمعات نیز از این گونه هماهنگیها و سخنان موزون یافت میشود.
چند نمونه:
«دانی چه حدیث میکند در گوشم، میگوید: عشقم که در دو کون مکانم پدید نیست...». (لمعات،46) (مفعول مفاعلن مفاعیلن فع)
عجب کاری، من چون همه معشوق شدم عاشق کیست ؟ (مفاعیلن،مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع) (همان، 55)
گاه او گویای این آیه که فأجِرهُ حَتّی یَسمعَ کلام الله، در عشق از این بوالعجبیها باشد.
(مفعول مفاعیل مفاعلن فع). (همان، 67)
عشق در همه ساریست ناگزیر جمله اشیاء است. (مفتعلن فاعلات مفتعلن فع). (همان، 68)
اینجا راه به سر شود، طلب نماند، قلق بیارامد، ترقی تمام شود، اضافت ساقط افتد، اشارت مضمحل گردد. (همان، 84 ) (مفاعیلن فعولن مفاعیلن مفاعیلن).
این سؤال پیش میآید که آیا شباهتهای بین نثر عراقی و سعدی که حتی گاه در تکیهکلامها و برخی مفاهیم نیز دیده میشود ناشی از نوعی توارد است یا هنگام سفر سعدی به روم بین این دو دیداری رخ داده است. چنان که دربارة مسافرت سعدی به قونیه و دیدار با مولانا حدس زدهاند و «اشارتی که خود شیخ در یک مسافرت به روم برای دیدار یک مرد پاکیزه بوم در آن دیار دارد ممکن است به همین مسافرت او به قونیه و دیدار او با مولانا باشد» (زرینکوب، 1372: 230).
از نظر تاریخی این هماهنگی وجود دارد که در زمانی که سعدی به قونیه رفته است با کسانی چون مولانا و عراقی ملاقاتی داشته و در آن فضا سینهای از عطر عرفان آکنده است؛ زیرا میلاد سعدی با عراقی چهار سال اختلاف دارد و با توجه به اینکه عراقی علیرغم مربوط بودن به حوزه تصوف بحثی به محضر مولانا آمد و شدی داشته و مورد عنایت مولانا بوده است و مولانا بی
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
شتر «در او به چشم یک شاعر صوفی نگریسته تا یک مدعی عرفان و مستغرق در تصوّف بحثی» (همان،332).
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
سعدی در دیدارش از قونیه با اندیشههای این بزرگوار آشنایی پیدا کرده است و بعداً وقتی به شیراز بازگشته در سال 656 هـ .ق گلستان را نوشته است. آثار فکری و تاثیرات کتابهایی چون لمعات در ذهن و زبان او جاری گشته است که این شباهتها از آن ناشی میشود؛ مثلاً در دیباچه لمعات این ابیات آمده است:
عشق در پرده می نوازد ساز
هر نفس پردهای دگر سازد
همه عالم صدای نغمةاوست
راز او در جهان برون افتاد
سر او از زبان هر ذرّه
عاشقی کو که بشنود آواز
هر زمان زخمهای کند آغاز
که شنید اینچنین صدای دراز
خود صدا کی نگاه دارد راز
خود تو بشنو که من نیم غمّاز
و در پایان این بخش میگوید که توصیف او از من شنو:
یُحدثّنی فی صامتٍ ثم ناطقٍ
و غمز عیون ثُمَ کسر الحواجِبِ
(عراقی، 1363: 5- 44)
«برای من در صورت خاموشی و سپس در صورت سخنگویی و در به هم زدن چشمها و بعد در شکستن ابروها سخن میگوید».
و سعدی در همان وزن و قافیه به تعریض میگوید:
گر کسی وصف او ز من پرسد
عاشقان کشتگان معشوقند
بیدل از بینشان چه گوید باز
بر نیاید ز کشتگان آواز
گو اینکه سعدی به نوعی در همان فضای کلامی پاسخ عراقی را داده باشد و در مقابل سخن او، که از همه چیز صدای عشق را میشنود، سعدی با بیان «برنیاید ز کشتگان (عاشقان) آواز» امکان شنیدن سخن عاشقان را که کشتگان معشوقند محال میداند؛ ضمن اینکه به مقصود خود، که ایجاد تقابل و پارادوکس است، نیز رسیده است.
مختصات زبانی لمعات
هر چند نثر لمعات نثر مرسل است و چنانکه یادآوری شد، دنبالة نثر کتابهایی، چون آثار خواجه عبدالله انصاری، سوانحالعشاق احمد غزالی، لوایح منسوب به عینالقضات و مرصادالعباد است؛ اما به دو دلیل در آن، واژگان و تعبیرات عربی فراوان است: اول اینکه اندیشهها و آرای ابنعربی و نیز امهات کتب عرفانی همه به زبان عربی نوشته شده است؛ پس ناگزیر ترکیبات و اصطلاحات خاص عرفان نظری در لمعات به کار رفته. علاوه بر اینکه بسیاری از تعبیرات قرآنی و حدیثی و سخن بزرگان به همان شکل نقل شده، در نثر جای گرفته است که از خصوصیات چنین کتابهایی است.
دوم، اینکه اصولا در سبک زبانی اعم از شعر و نثر دورة عراقی نسبت به دورة خراسانی کلمات عربی از بسامد بالایی برخوردار است و بسیاری از کلمات عربی فارسی شده و کاربردی شایع پیدا کردهاند و کمتر واژه بیگانه به حساب میآیند. از این رو میبینیم که در متن 93 صفحهای لمعات که معمولا هر صفحه بیش از پانزده سطر ندارد 46 آیه قرآنی و 43 حدیث آمده است که مجموعا 86 مورد آیات و احادیث در متن وارد شده است و این غیر از ابیات و نقل قولهای عربی است که به تناسب از آثار ابن فارض مصری و ابن عربی و دیگر شاعران و عارفان در متن جای گرفته است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که تقریبا به طور نسبی در هر صفحه یک یا دو سطر کلام عربی به کار گرفته شده، به طوری که در یک ارزیابی آماری میتوان گفت 40 تا 50 درصد متن را کلام عربی تشکیل میدهد.
نکتة دیگر اینکه برخلاف نوشتههای میانة قرن هفتم به بعد، که لغات مغولی و ترکی در آنها وارد شده است، در متن لمعات از این گونه لغات چیزی نمیتوان یافت. شاید به این سبب است که مغولها تا زمان نوشتن این اثر نتوانستند به آسیای صغیر دست یابند. از سوی دیگر محیط زندگی عراقی اصولا ایران مرکزی و سپس هند بوده و فضای ذهنی و زبانی وی پیش از آمدن به قونیه شکل گرفته است. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که اصولا عرفا میکوشیدند، از دستگاه حکومت و قدرت فارغ باشند.
نظر به این که زبان عراقی در لمعات زبان نمادی و رمزی است، بسامد بعضی از کلمات بیشتر است؛ به گونهای که واژههایی چون آیینه، عاشق، معشوق، محب و محبوب، عین، خورشید و... کاربردی شایع دارد.
از جهت دستوری و نحوی این موارد در متن لمعات قابل توجه و ذکر است:
1- ساختن اسمهای مصدر با ضمیرهای فارسی و واژههای عربی همانند تویی (ص70 س10)، (ص 85 س 2و 4 ) (ص 78 س 6 )، اویی (ص 60 س 10 و ص 78 س 6)، منی (ص 60 س 13) ، مایی (ص 78 س 6 )، معشوقی (ص 71 س 7 و ص 67 س 4 و ص 127 س 1).
2- به کارگیری یای تمنایی یا بیان شرط در فعلهای شرطی «لیکن اینجا حرفی است اگر چنان که حجب این صفات نبودی سوخته گشتی... یعنی اگر خلق و اوصاف خلق ادراک سبحات کندی سوخته شدی» (همان،86).
«اگر سر والله خلقکم و ما تعلمون با ایشان غمزه زدی جبرا و قهرا همه را معلوم شدی» (همان،98).
«گفت اگر مرا طاقت مقاومت او بودی به فریاد نیامدی» (همان، 75،80).
«اگر با ایشان غمزه زدی همه را معلوم شدی» (همان،98).
با این حال بعضی موارد به صورت یای تمنایی به کار نرفته با اینکه جمله شرطی بوده است؛ از جمله در ص 122 متن.
عشق در پرده می نوازد ساز
هر نفس پردهای دگر سازد
همه عالم صدای نغمةاوست
راز او در جهان برون افتاد
سر او از زبان هر ذرّه
عاشقی کو که بشنود آواز
هر زمان زخمهای کند آغاز
که شنید اینچنین صدای دراز
خود صدا کی نگاه دارد راز
خود تو بشنو که من نیم غمّاز
و در پایان این بخش میگوید که توصیف او از من شنو:
یُحدثّنی فی صامتٍ ثم ناطقٍ
و غمز عیون ثُمَ کسر الحواجِبِ
(عراقی، 1363: 5- 44)
«برای من در صورت خاموشی و سپس در صورت سخنگویی و در به هم زدن چشمها و بعد در شکستن ابروها سخن میگوید».
و سعدی در همان وزن و قافیه به تعریض میگوید:
گر کسی وصف او ز من پرسد
عاشقان کشتگان معشوقند
بیدل از بینشان چه گوید باز
بر نیاید ز کشتگان آواز
گو اینکه سعدی به نوعی در همان فضای کلامی پاسخ عراقی را داده باشد و در مقابل سخن او، که از همه چیز صدای عشق را میشنود، سعدی با بیان «برنیاید ز کشتگان (عاشقان) آواز» امکان شنیدن سخن عاشقان را که کشتگان معشوقند محال میداند؛ ضمن اینکه به مقصود خود، که ایجاد تقابل و پارادوکس است، نیز رسیده است.
مختصات زبانی لمعات
هر چند نثر لمعات نثر مرسل است و چنانکه یادآوری شد، دنبالة نثر کتابهایی، چون آثار خواجه عبدالله انصاری، سوانحالعشاق احمد غزالی، لوایح منسوب به عینالقضات و مرصادالعباد است؛ اما به دو دلیل در آن، واژگان و تعبیرات عربی فراوان است: اول اینکه اندیشهها و آرای ابنعربی و نیز امهات کتب عرفانی همه به زبان عربی نوشته شده است؛ پس ناگزیر ترکیبات و اصطلاحات خاص عرفان نظری در لمعات به کار رفته. علاوه بر اینکه بسیاری از تعبیرات قرآنی و حدیثی و سخن بزرگان به همان شکل نقل شده، در نثر جای گرفته است که از خصوصیات چنین کتابهایی است.
دوم، اینکه اصولا در سبک زبانی اعم از شعر و نثر دورة عراقی نسبت به دورة خراسانی کلمات عربی از بسامد بالایی برخوردار است و بسیاری از کلمات عربی فارسی شده و کاربردی شایع پیدا کردهاند و کمتر واژه بیگانه به حساب میآیند. از این رو میبینیم که در متن 93 صفحهای لمعات که معمولا هر صفحه بیش از پانزده سطر ندارد 46 آیه قرآنی و 43 حدیث آمده است که مجموعا 86 مورد آیات و احادیث در متن وارد شده است و این غیر از ابیات و نقل قولهای عربی است که به تناسب از آثار ابن فارض مصری و ابن عربی و دیگر شاعران و عارفان در متن جای گرفته است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که تقریبا به طور نسبی در هر صفحه یک یا دو سطر کلام عربی به کار گرفته شده، به طوری که در یک ارزیابی آماری میتوان گفت 40 تا 50 درصد متن را کلام عربی تشکیل میدهد.
نکتة دیگر اینکه برخلاف نوشتههای میانة قرن هفتم به بعد، که لغات مغولی و ترکی در آنها وارد شده است، در متن لمعات از این گونه لغات چیزی نمیتوان یافت. شاید به این سبب است که مغولها تا زمان نوشتن این اثر نتوانستند به آسیای صغیر دست یابند. از سوی دیگر محیط زندگی عراقی اصولا ایران مرکزی و سپس هند بوده و فضای ذهنی و زبانی وی پیش از آمدن به قونیه شکل گرفته است. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که اصولا عرفا میکوشیدند، از دستگاه حکومت و قدرت فارغ باشند.
نظر به این که زبان عراقی در لمعات زبان نمادی و رمزی است، بسامد بعضی از کلمات بیشتر است؛ به گونهای که واژههایی چون آیینه، عاشق، معشوق، محب و محبوب، عین، خورشید و... کاربردی شایع دارد.
از جهت دستوری و نحوی این موارد در متن لمعات قابل توجه و ذکر است:
1- ساختن اسمهای مصدر با ضمیرهای فارسی و واژههای عربی همانند تویی (ص70 س10)، (ص 85 س 2و 4 ) (ص 78 س 6 )، اویی (ص 60 س 10 و ص 78 س 6)، منی (ص 60 س 13) ، مایی (ص 78 س 6 )، معشوقی (ص 71 س 7 و ص 67 س 4 و ص 127 س 1).
2- به کارگیری یای تمنایی یا بیان شرط در فعلهای شرطی «لیکن اینجا حرفی است اگر چنان که حجب این صفات نبودی سوخته گشتی... یعنی اگر خلق و اوصاف خلق ادراک سبحات کندی سوخته شدی» (همان،86).
«اگر سر والله خلقکم و ما تعلمون با ایشان غمزه زدی جبرا و قهرا همه را معلوم شدی» (همان،98).
«گفت اگر مرا طاقت مقاومت او بودی به فریاد نیامدی» (همان، 75،80).
«اگر با ایشان غمزه زدی همه را معلوم شدی» (همان،98).
با این حال بعضی موارد به صورت یای تمنایی به کار نرفته با اینکه جمله شرطی بوده است؛ از جمله در ص 122 متن.
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
عراقی
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
عراقی
که بَرد از من بیدل برِ جانان خبری ؟
یا که آرَد ز نسیم سر کویش اثری ؟
جز صبا کیست کز این خسته برد پیغامی ؟
جز نسیم از برِ دلدار ، که آرد خبری ؟
ای صبا ! صبحدمی بر سر کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو ، هر سحری
آنکه چون من همهکس از دل و جان بندهی اوست
گرچه در خاطر او نیست کسی را خطری
خدمت بنده به وجهی که توانی برسان
که : بیا ؛ کز غم هجرانْت شدم دربدری
در غم هجر تو تنها نه منم ، کز یاران
هر کسی راست به قدر خود از این غم ، قدَری
غم هجران تو ای دوست ! چنان کرد مرا
که ببینی ، نشناسی که منم یا دگری
بر خیال تو شب و روز همی گریم زار
چه کنم ؟ همرهم و میدهمش دردسری
از برای دل من ، روی به هر کس منمای
کان رخ - انصاف - دریغ است به هر دیدهوری
از درت خسته عراقی سبب غیرت رفت
ورنه بودی به سر راه تو هر بیبصری ...
عراقی
یا که آرَد ز نسیم سر کویش اثری ؟
جز صبا کیست کز این خسته برد پیغامی ؟
جز نسیم از برِ دلدار ، که آرد خبری ؟
ای صبا ! صبحدمی بر سر کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو ، هر سحری
آنکه چون من همهکس از دل و جان بندهی اوست
گرچه در خاطر او نیست کسی را خطری
خدمت بنده به وجهی که توانی برسان
که : بیا ؛ کز غم هجرانْت شدم دربدری
در غم هجر تو تنها نه منم ، کز یاران
هر کسی راست به قدر خود از این غم ، قدَری
غم هجران تو ای دوست ! چنان کرد مرا
که ببینی ، نشناسی که منم یا دگری
بر خیال تو شب و روز همی گریم زار
چه کنم ؟ همرهم و میدهمش دردسری
از برای دل من ، روی به هر کس منمای
کان رخ - انصاف - دریغ است به هر دیدهوری
از درت خسته عراقی سبب غیرت رفت
ورنه بودی به سر راه تو هر بیبصری ...
عراقی
ندارم مونسی در غارِ گیتی
بیا، تا مونسِ غارم تو باشی
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
عراقی
بیا، تا مونسِ غارم تو باشی
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
عراقی