معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.
            هرچه اندیشی پذیرای فناست
          آنک در اندیشه ناید آن خداست

                    #مولانا مثنوی
.
           ای برادر تو همان اندیشه‌ای
        ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

          گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
         ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی

               #مولانا دفتر دوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🕊

سوگند به نامت، که تو آرام منی
در نهانخانه جانم، گل بی خار منی

سوگند به تو کز همه هستی، تو جدا
در گوشه ای از جان و دل و یاد منی

سوگند به هر چیز که با نام تو آغاز شود
از پرده پندار همه پاک شود

سوگند به نامت، که تو آرام منی
زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی

#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای آنکه
چو آفتاب فرداست بیا
بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا

#مولانا
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد

جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد

#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۶۵۵
ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران
فریاد تو از خوی بد و بار گران

گر شیر نری چه می‌گریزی ز نران
ور لاشه خری و سوی لاشه خران

#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۴۰۸
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۲
جفا از سر گرفتی ياد ميدار
نکردي آن چه گفتی ياد ميدار

نگفتي تا قيامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتي ياد ميدار

مرا بيدار در شب های تاريک
رها کردي و خفتي ياد ميدار

به گوش خصم مي گفتي سخنها
مرا ديدي نهفتي ياد ميدار

نگفتی خار باشم پيش دشمن
چو گُل با او شکفتي ياد ميدار

گرفتم دامنت از من کشيدي
چنين کردي و رفتي ياد ميدار

فتادی بارها دستت گرفتم
دگرباره بيفتی ياد ميدار

#مولانا
در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟
زهراب چشیده‌ام مرا قند چه سود؟

گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟

#مولانا
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم

#مولانا
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب
بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب

چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب

#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم

از معانی در معانی تا روم من خوشترم

در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است

سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم

در معانی می گدازم تا شوم همرنگ او

زانک معنی همچو آب و من در او چون شکرم

دل نگیرد هیچ کس را از حیات جان خویش

من از این معنی ز صورت یاد نارم لاجرم

می خرامم من به باغ از باغ با روحانیان

چون گل سرخ لطیف و تازه چون نیلوفرم





#مولانا
جان و جهان ، چو رویِ تو ،

در دو جهان ، کجا بُوَد؟ ،



گر ، تو ستم کنی به جان ،

از تو ، ستم روا بُوَد ،






آنکه بدید رویِ تو ،

در نظرش چه سرد شد ،



گنج ، که در زمین بُوَد ،

ماه ، که در سما بُوَد ،






#مولانا
💭

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

#مولانا
🕊🕊

سوگند به نامت، که تو آرام منی
در نهانخانه جانم، گل بی خار منی

سوگند به تو کز همه هستی، تو جدا
در گوشه ای از جان و دل و یاد منی

سوگند به هر چیز که با نام تو آغاز شود
از پرده پندار همه پاک شود

سوگند به نامت، که تو آرام منی
زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی

#مولانا
🕊🕊

ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم


#مولانا
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده



#مولانا
چون ، خِرَد با تُست ، مُشرف بر تنت ،

گرچه زو قاصر بُوَد این دیدنت ،


نیست قاصر ، دیدنِ او ، ای فلان ،

از سکون و جنبشت ، در امتحان ،


چه عجب؟ ، گر خالقِ آن عقل نیز ،

با تو باشد ، چون نِه‌ای تو مستجیز ،



آیا عقل و خِرَدِ خود را می‌بینیم؟

البته که نمی‌بینیم ولی هر کس رفتارهای معقول و بخردانه را تشخیص می‌دهد و در می‌یابد که خِرَد با او می‌باشد ، حتی در اشخاص دیگر نیز این آثار یعنی آثار بِخرَدی و عقلایی قابل مشاهده است و در می‌یابیم که آن شخص دارای خِرَد و عقل است و عقل و خِرَد با او و همراهِ اوست . گرچه با دیده‌ی ظاهری و حس بینایی خود خِرَد و عقلِ او را نمی‌بینیم . و جایِ تعجب نیست و تعجبی ندارد که خالقِ عقل نیز مشرف بر ما و همواره با ما باشد .


از خِرَد غافل شود ، بر بَد تَنَد ،

بعد ، آن عقلش ملامت می‌کند ،


از خِرَد غافل می‌شود و دست به اعمالِ بَد و نابِخرَدانه می‌زند .


تو شدی غافل ز عقلت ،،، عقل ، نی ،

کز حضورستش ملامت کردنی ،


تو از عقل غافل شدی ولی عقل از تو غافل نشد و دلیل غافل نشدنش از تو ، این است که حضور داشت هنگام ارتکاب عملِ بَد و به دلیلِ حضور داشتن ملامتت می‌کند .


گر نبودی حاضر و ، غافل بُدی ،

در ملامت ، کِی تو را سیلی زدی؟ ،


اگر حضور نداشت و از تو غافل بود ، کِی تو را ملامت می‌کرد؟


ور ، ازو غافل نبودی نفسِ تو ،

کِی چنان کردی جنون و تفسِ تو؟ ،


اگر تو از او غافل نبودی ، کی مرتکب اعمال نابِخردانه و بَد و جنون‌آمیز می‌شدی؟


پس ، تو و عقلت ،،، چو اصطرلاب بود ،

زین ، بِدانی قُربِ خورشیدِ وجود ،


پس ، تو و عقلت اصطرلابی هستید که به وسیله‌ی آنها درک خواهی کرد نزدیکی و حضور و اِشرافِ خداوند بر تو و اعمالت .


قُربِ بی‌چون است ، عقلت را به تو ،

نیست چپ و راست و ،،، پس ، یا پیشِ رو ،


عقلت بدون چون و چرا و بدون ارائه‌ی هیچ دلیلی به تو نزدیک است و مُشرف بر تو می‌باشد و این نزدیکی و قرابت از سمت چپ و راست یا از پشتِ سرت یا پیشِ رویِ تو نیست یعنی این نزدیکی عقل به تو دارای جهت نیست و کاملاً بر تو مسلط است و حاضر و ناظر .


قُربِ بی‌چون ،،، چون نباشد شاه را؟ ،

که ، نیابد بحثِ عقل ،،، آن راه را ،



پس چطور خداوند این نزدیکی بدونِ چون و چگونه و این اِشراف و تسلطِ مطلق را ندارد؟ ، که عقل از فهمِ آن عاجز است .





#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در مجلس آن رستم در عربده بنشستم
صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم

ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده
ای هم خر و خربنده آهسته که سرمستم

ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر
در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم

تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی
صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم

کاهل مشو ای ساقی باقی است ز ما باقی
پر ده می راواقی آهسته که سرمستم

آن‌ها که ملولانند زین راه چه گولانند
بس سرد فضولانند آهسته که سرمستم

شمس الحق آزاده تبریز و می ساده
تا حشر من افتاده آهسته که سرمستم

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
آن یکی آمد درِ یاری بزد
گفت: یارش کیستی؟ ای معتمد
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گِردِ خانهٔ انباز گشت
بانگ زد بر در به صد ترس و ادب
تا بِنَجْهَد بی ادب لفظی ز لب
حلقه زد یارش که بر در کیست؟ آن
گفت: بر در هم تویی ای دلستان
گفت: اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا...

#مولانا
#مثنوی