معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عـلاج درد مشٖتاقان طبیب عـام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را...


#سعدی
#نکته‌های_ویرایشی

بسیاری از #واژگان_پارسی هستند که امروزه ديگر به‌کار نمی‌روند، اما هستند و در گذشته هم بودند و در #نوشتارهای_کهن جايگاه ويژه‌ی خود را داشتند.
اگر در فرهنگستان‌ها دانش و آگاهی بالاتر برود و به‌جای «واژه‌سازی»، «واژه‌يابی» جایگزین شود، گنجينه‌هايی از واژگان مِهادین (اصیل) پارسی یافته خواهد شد که هم بسیار خوش آهنگ‌اند و هم از واژگانی که اکنون ساخته می‌شود، زیباترند.
برای نمونه به چندی از اين واژگان و کاربرد آن‌ها در چامه و ادب می‌پردازیم تا خودتان داوری کنید و ببینيد آنکه فراموش شده زيباتر است يا آنکه امروزه به زبان می‌رانیم.

#ره‌نامه = #نقشه_جغرافیا.
ز خاقان بپرسيد که اين شهر کيست
به «ره‌نامه» در، نام اين شهر چيست ؟
                             #نظامی.

#گرمابه_زدن = #حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشيد
آرام گرفت و باده نوشيد
                   #نظامی.

#خموشانه = #حق_السکوت
خواجه امير را «خموشانه» داد و زبان گويای او را ساکت کرد.
#تاريخ_اولجايتو.
صد ِ دگر به «خموشانه» می‌دهم رشوت
نه بهر من، ز برای خدای را زنهار
                        #انوری.

ُرسه = #تعزيت
وارث ديگر ندارم ای محبت‌پيشگان
چون بميرم پُرسه‌ی پروانه و بلبل کنيد
                     #سالک_يزدی.

#خشک‌بند = #پانسمان
جراحان را حاضر گردانيد تا جراحات را «خشک‌بند» کردند.
تاريخ ابن بی‌بی، (برگه ۱۹۹)

#شب‌خانه= آسايشگاه مستمندان در شب.
جايی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان می‌ساختند تا شب را در آنجا به‌سر برند.
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درويش «شب‌خانه» ساخت
                                #سعدی.

#زاد= #سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زير چهل وليکن
سنگين چو سنگ پيری، ديرينه و معمر
                             #فرخی.

#دوده= #آل و #تبار
همه مرز ايران پر از دشمن است
به هر «دوده»ای ماتم و شيون است
                #فردوسی_بزرگ.        

#آژير= آگاه، هوشيار
سپه را نگهدار و «آژير »باش
شب و روز با ترکش و تير باش
            #فردوسی_بزرگ.

#آسمانه= #سقف_اتاق
تا همی آسمان توانی ديد
آسمان بين و «آسمانه» مبين
                   #عماره

#بريزيدن= ريزريز شدن، #متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار ديوار بماندند ساليان بسيار و جمله «بريزيدند» و خاک شدند.
برگردان و تفسير طبری.

#جنابه= همزاد، #دوقلو دو کودک که به ‌يک‌بار از مادر زاده شوند.
دوقلو واژه‌ای ترکی است و مرکب از "دوق/ دوغ/ دُغ" به معنای زادن و "لو" که نشان نسبت در ترکی است.
جای شوربختی بسيار است که،
رسانه‌های گروهی گسترده امروز هم به نادرست "دو" را عدد پارسی "۲" می‌پندارند و بر اساس آن واژگان سه‌قلو ، چهارقلو ، پنج‌قلو و ... را هم می‌سازند.!
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زاديم.

#پارسی_گویی_پنجره‌ای_ست
#بسوی_روشنایی.
بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت
سیلاب محبتم ز دامن بگذشت

دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز
تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۲۹
📝

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی!

#سعدی
غم زمانه خورم..-سعدی شیرین سخن
استادان مشکاتیان و شجریان
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
#سعدی🌺 شجریان 🌺
غم زمانه خورم..-سعدی شیرین سخن
استادان مشکاتیان و شجریان
.
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

#سعدی


#محمد_رضا_شجریان
#پرویز_مشکاتیان
#نوا
#فراق_یار



🍃🌸
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۱۱
وقتی دل سودایی
می‌رفت به بستان‌ها

بی‌خویشتنم کردی
بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل
گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم
از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها
وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها
وی سِر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم
عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت
آویخته در دامن

کوته‌نظری باشد
رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی
از پای دراندازد

باید که فروشوید
دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی
ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد
سهل است بیابان‌ها

هر تیر که در کیش است
گر بر دلِ ریش آید

ما نیز یکی باشیم
از جملهٔ قربان‌ها

هر کاو نظری دارد
با یار کمان‌ابرو

باید که سپر باشد
پیش همه پیکان‌ها

گویند «مگو سعدی
چندین سخن از عشقش»

می‌گویم و بعد از من
گویند به دوران‌ها

#سعدی
🕊💫

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی!

#سعدی
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم...

#سعدی
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
 
#سعدی
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم...

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند

بر جان ضعیف آرزومند
زین بیش جفا و جور مپسند

من چون تو دگر ندیده‌ام خوب
منظور جهانیان و محبوب

دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند

ما را هوس تو کس نیاموخت
پروانه به جهد خویشتن سوخت

عشق آمد و چشم عقل بر دوخت
شوق آمد و بیخ صبر برکند

دوران تو نادر اوفتادست
کاین حسن خدا به کس ندادست

در هیچ زمانه‌ای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند

ای چشم و چراغ دیده و حی
خون ریختنم چه می‌کنی هی

این جور که می‌بریم تا کی
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟

هرلحظه به سر درآیدم دود
فریاد و جزع نمی‌کند سود

افتادم و مصلحت چنین بود
بی‌بند نگیرد آدمی پند

دل رفت و عنان طاقت از دست
سیل آمد و ره نمی‌توان بست

من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند

مهر تو نگار سرو قامت
بر من رقمست تا قیامت

بادست به گوش من ملامت
واندوه فراق کوه الوند

دل در طلب تو رفت و دینم
جان نیز طمع کنی یقینم

مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم

#سعدی
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد

طالب عشقی دلی چو موم به دست آر
سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

صورت سنگین دلی کشنده سعدیست
هر که بدین صورتش کشند نمیرد

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۱۸۲
دانمَت آستین چرا پیش جمال می‌بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کِبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف‌ منظری

غایت کام و دولت است آن‌که به خدمتت رسید
بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی
دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی
پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بُکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان
ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری

#سعدی
هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی
ما نمی‌داریم دست از دامن دلدار خویش

روز رستاخیز کان جا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش



#سعدی
آوای سیاوش دیده مشتاق ( محمدرضا شجریان)
@matalebzib
اجرای خصوصی
دیده مشتاق
بیات زند
محمدرضا شجریان
محمد موسوی
سوم اسفند ١٣۵٩
آوای سیاوش


از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو مباد
چون هست اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است

کاش آن به خشم رفته ی ما آشتی کنان
باز آمدی که دیده ی مشتاق بر در است

#سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سر است
🕊🍃💫

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم‌خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست، ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

 #سعدی
《 هو 》

ای صوفی سرگردان، در بند نکونامی
تا درد نیاشامی، زین درد نیارامی

ملک صمدیت را، چه سود و زیان دارد
گر حافظ قرآنی، یا عابد اصنامی

زهدت به چه کار آید، گر راندهٔ درگاهی؟
کفرت چه زیان دارد، گر نیک سرانجامی

بیچارهٔ توفیقند، هم صالح و هم طالح
درماندهٔ تقدیرند، هم عارف و هم عامی

جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی

جامی چه بقا دارد، در رهگذر سنگی؟
دور فلک آن سنگ است، ای خواجه تو آن جامی

این ملک خلل گیرد، گر خود ملک رومی
وین روز به شام آید، گر پادشه شامی

کام همه دنیا را، بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید، پرداخت به ناکامی

گر عاقل و هشیاری، وز دل خبری داری
تا آدمیت خوانند، ورنه کم از انعامی

حضرت #سعدی جان
غم زمانه خورم..-سعدی شیرین سخن
استادان مشکاتیان و شجریان
🩵🩵🩵
‏✧ ‏✧‏ ✧

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم

چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشم

گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

#سعدی
#محمد_رضا_شجریان
#پرویز_مشکاتیان
#نوا
#فراق_یار

#حضرت_سعدی