Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چو این تبدیلها آمد
نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد
که چون غرق است در بیچون
#مولانا
#همایون_شجریان
نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد
که چون غرق است در بیچون
#مولانا
#همایون_شجریان
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ
زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید
در سماع آمد و استاد همه مرغان شد
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت
مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد
#مولانا
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ
زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید
در سماع آمد و استاد همه مرغان شد
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت
مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد
#مولانا
بارِ دیگر ، یارِ ما ، هنباز کرد ،
اندک اندک ،،، خوی ، از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
اندک اندک ،،، خوی ، از ما باز کرد ،
مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،
چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،
هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،
غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،
روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،
یک بهانه جُست و ، دستانکاز کرد ،
ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،
کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،
ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،
زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،
عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،
او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،
#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا
#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .
#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .
#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .
#دستانگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دستآویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
#مولانا
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🍂
بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفتهست زین دل مسکین
ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین
#مولانا
بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفتهست زین دل مسکین
ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین
#مولانا
به هوای وصل ساقی هوس قمار دارم
به قمار گر نشینم طلب کنار دارم
بکشم شراب بی غش به صفای روی ساقی
نگهی به ساغر می نظری به یار دارم
#مولانا
به قمار گر نشینم طلب کنار دارم
بکشم شراب بی غش به صفای روی ساقی
نگهی به ساغر می نظری به یار دارم
#مولانا
صبح است و صبوح است بر این بام برآییم
از ثور گریزیم و به برج قمر آییم
پیکار نجوییم و ز اغیار نگوییم
هنگام وصال است بدان خوش صور آییم
روی تو گلستان و لب تو شکرستان
در سایه این هر دو همه گل شکر آییم
خورشید رخ خوب تو چون تیغ کشیدهست
شاید که به پیش تو چو مه شب سپر آییم.
#مولانا
از ثور گریزیم و به برج قمر آییم
پیکار نجوییم و ز اغیار نگوییم
هنگام وصال است بدان خوش صور آییم
روی تو گلستان و لب تو شکرستان
در سایه این هر دو همه گل شکر آییم
خورشید رخ خوب تو چون تیغ کشیدهست
شاید که به پیش تو چو مه شب سپر آییم.
#مولانا
تیره ،،،
صبحی که مرا ،
از تو سلامی نرسد ،
تلخ ،،،
روزی ،
که ز شهدِ تو ،
بیانی نرسد ،
#مولانا
سلام دوستان
صبح بخیر
صبحی که مرا ،
از تو سلامی نرسد ،
تلخ ،،،
روزی ،
که ز شهدِ تو ،
بیانی نرسد ،
#مولانا
سلام دوستان
صبح بخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
کز درد به خون دل رخساره همیشویم
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم
یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همیمویم
#مولانا
┄✨❊┄
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم
یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
کز درد به خون دل رخساره همیشویم
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم
یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همیمویم
#مولانا
┄✨❊┄
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
┄✨┄
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
┄✨┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
❊✨┄
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
❊✨┄
حکایت است از (مولانا سلطان العلما قطب العالم بهاءالحق و الدین قدس اللهّ سره العظیم) که روزی اصحاب او را مستغرق یافتند؛ وقت نماز رسید، بعضی مریدان آواز دادند مولانا را که «وقت نماز است» مولانا به گفتِ ایشان التفات نکرد، ایشان برخاستند و به نماز مشغول شدند. دو مرید موافقت شیخ کردند و به نماز نهاستادند؛ یکی ازان مریدان که در نماز بود خواجگینام به چشم سر به وی عیان بنمودند که جمله اصحاب مریدان که در نماز بودند با امام پشتشان به قبله بود و آن دو مرید را که موافقت شیخ کردهبودند رویشان به قبله بود زیرا که شیخ چون از ما و من بگذشت و اوییِ او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلک شد که مُوْتُوْا قَبْلَ اَنْ تَمُوْتَوْا اکنون او نور حق شده است و هرکه پشت به نور حق کند و روی به دیوار آورد قطعا پشت به قبله کرده باشد زیرا که او جان قبله بودهاست. آخر این خلق که رو به کعبه میکنند (آخر آن کعبه را نبی ساخته است که) قبلهگاه عالم شده است. پس اگر او قبله باشد به طریق اولی چون آن برای او قبله شده است
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#فیه_ما_فیه
#مولانا
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بینشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم
#مولانا
┄
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بینشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم
#مولانا
┄
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
┄
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
#مولانا
┄
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،
خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،
ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،
صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،
عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،
چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،
آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،
#مولانا
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست
خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشتهست
بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشتهست
درده آن باده اول که مبارک بادهست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشتهست
صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشقست که اندر دل ما بسرشتهست
بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشتهست
بادهای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشتهست
تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشتهست
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱
که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست
خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشتهست
بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشتهست
درده آن باده اول که مبارک بادهست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشتهست
صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشقست که اندر دل ما بسرشتهست
بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشتهست
بادهای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشتهست
تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشتهست
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱