معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در نظربازیِ ما ، بی‌خبران حیرانند ،

من چُنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند ،
#من_چنینم_که_نمودم_دگر_ایشان_دانند ،




عاقلان ، نقطهٔ پرگارِ وجودند ، ولی ،

عشق داند ، که در این دایره ، سرگردانند ،




جلوه‌گاهِ رخِ او ، دیدهٔ من تنها ، نیست ،

ماه و خورشید ، همین آینه می‌گردانند ،




عهدِ ما ، با لبِ شیرین‌دهنان ، بست خدا ،

ما همه بنده و ،،، این قوم ، خداوندانند ،




مُفلِسانیم و ، هوایِ مِی و مُطرب ، داریم ،

آه ، اگر خرقهٔ پشمین ، به گِرو نَسْتانند ،




وصلِ خورشید ، به شب‌پَرِّهٔ اَعْمی ، نرسد ،

که در آن آینه ، صاحب‌نظران ، حیرانند ،




لافِ عشق و ، گِلِه از یار؟ ،،، زَهی لافِ دروغ ،

عشقبازانِ چُنین ، مستحقِ هجرانند ،




مگرم چشمِ سیاهِ تو ، بیاموزد کار ،

ورنه ، مستوری و مستی ، همه کس نَتْوانند ،




گر ، به نُزهَتگَهِ ارواح ، بَرَد بویِ تو ، باد ،

عقل و جان ، گوهرِ هستی ، به نثار افشانند ،




زاهد ، ار رندیِ حافظ نکند فهم ،،، چه شد؟ ،

دیو ، بُگْریزَد از آن قوم ،،، که قرآن خوانند ،
#دیو_بگریزد_از_آن_قوم_که_قرآن_خوانند ،




گر شوند آگه از اندیشهٔ ما ، مُغبَچِگان ،

بعد از این ، خرقهٔ صوفی ، به گِرو نَسْتانند ،





#حافظ
چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
بِه از حمایت زلفش مرا پناهی نیست



#حافظ
‏دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

#حافظ
یغمایِ عقل و دین را ،

بیرون خرام ، سرمست ،


بر سر ،، کلاه ، کج نِه ،

در بَر ،، قبا ، بگردان ،




این زلف را ، بر افشان ،

یعنی ، به رسمِ سنبل ،


گِردِ چمن ،، بُخُوری ،

همچو صبا ، بگردان ،




دوران ، چو می‌نویسد ،

بر عارضت ، خطِ خوش ،


یا رب ، نوشتهٔ بَد ،

از یارِ ما بگردان ،



#حافظ



#یغمایِ عقل و دین را = برای یغما کردن عقل و دین ، برای غارت کردن عقل و دین
غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست

جز این خیال ندارم خدا گواه من است


#حافظ
آخرالامر گل کوزه گران
خواهی شد

حالیا فکر سبو کن
که پر از باده کنی...

#حافظ
بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

#حافظ
صد هزاران گل شکفت وبانگ مرغی
برنخاست

دوستی کی آخرِآمد دوستداران را چه شد...

#حافظ
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش

#حافظ
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور

#حافظ
چشمم لعل رمــانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهـانی چو می‌بینند می‌خوانند


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیـر درمانند در مانند


#حافظ
چشمم لعل رمــانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهـانی چو می‌بینند می‌خوانند


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیـر درمانند در مانند


#حافظ
خوش آمد گُل وزان خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد...

#حافظ
امـروز که بازارت پرجــــوش خریدار است
دریـــاب و بنه گنجـــی از مــــایه نیکویی

چون شمــع نکورویی در رهگــذر باد است
طرف هنـــری بربند از شمـــع نکــورویی

آن طــره که هر جعــدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی


#حافظ
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بربست مشاطه وار پیرایه گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایه گل

#حافظ
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی

شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی

در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی

حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی

#حافظ
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم..


#حافظ
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده

زنهار تا توانی اهـل نظـر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

#حافظ
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد

#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۱۳
‏ ‌

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند ‌

#حافظ