صوفیان را باز حلوا آرزو است
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
#مولانای_جان
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
#مولانای_جان
دست بگشا جانب زنبیل ما
آفرین بر دست و بر بازوی تو
شمس تبریزی توی خوان کرم
سیر شد کون و مکان از طوی تو
#مولانای_جان
آفرین بر دست و بر بازوی تو
شمس تبریزی توی خوان کرم
سیر شد کون و مکان از طوی تو
#مولانای_جان
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
#مولانای_جان
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
#مولانای_جان
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
#مولانای_جان
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
#مولانای_جان
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
#مولانای_جان
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
#مولانای_جان
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
#مولانای_جان
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
#مولانای_جان
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید
همیگوید که جان داند که من بیش از شجر باشم
#مولانای_جان
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید
همیگوید که جان داند که من بیش از شجر باشم
#مولانای_جان
به روز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسی
پس آن دلبر دگر باشد من بیدل دگر باشم
بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم
مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم
#مولانای_جان
پس آن دلبر دگر باشد من بیدل دگر باشم
بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم
مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم
#مولانای_جان
تو هر روزی از آن پشته برآیی
کنی مر تشنه جانان را سقایی
تو هر صبحی جهان را نور بخشی
که جان جان خورشید سمایی
#مولانای_جان
کنی مر تشنه جانان را سقایی
تو هر صبحی جهان را نور بخشی
که جان جان خورشید سمایی
#مولانای_جان
مباد آن روز کز تو بازماند
دو دیدهای چراغ و روشنایی
تو دریایی و میگویی جهان را
درآ در من بیاموز آشنایی
#مولانای_جان
دو دیدهای چراغ و روشنایی
تو دریایی و میگویی جهان را
درآ در من بیاموز آشنایی
#مولانای_جان
لب و لنج کفوری را دریدی
بدان دریای امواج عطایی
گشادی چشم و گوش خاکیان را
همه حیران که چون بر میگشایی
#مولانای_جان
بدان دریای امواج عطایی
گشادی چشم و گوش خاکیان را
همه حیران که چون بر میگشایی
#مولانای_جان
هر آن سنگی که در چرخش کشیدی
بیابد کان بیابد کیمیایی
به تو جنبد جهان جان جهانی
اگر چه او نداند که کجایی
#مولانای_جان
بیابد کان بیابد کیمیایی
به تو جنبد جهان جان جهانی
اگر چه او نداند که کجایی
#مولانای_جان
ای صورت روحانی امروز چه آوردی
آورد نمیدانم، دانم که مرا بردی
ایگلشننیکوییامروز چهخوشبویی
بر شاخ کهخندیدی در باغ کهپروردی
#مولانای_جان
آورد نمیدانم، دانم که مرا بردی
ایگلشننیکوییامروز چهخوشبویی
بر شاخ کهخندیدی در باغ کهپروردی
#مولانای_جان
چه نور افزاید از برق آفتابی
چه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری
ز یک حبه چه دزدد گنج و کانی
#مولانای_جان
چه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری
ز یک حبه چه دزدد گنج و کانی
#مولانای_جان
بیا جانا که امروز آن مایی
کجایی تو کجایی تو کجایی
به فر سایهات چون آفتابیم
همایی تو همایی تو همایی
#مولانای_جان
کجایی تو کجایی تو کجایی
به فر سایهات چون آفتابیم
همایی تو همایی تو همایی
#مولانای_جان
جهان فانی نماند ز آنک او را
بقایی تو بقایی تو بقایی
چه چنگ اندر تو زد عالم که او را
نوایی تو نوایی تو نوایی
#مولانای_جان
بقایی تو بقایی تو بقایی
چه چنگ اندر تو زد عالم که او را
نوایی تو نوایی تو نوایی
#مولانای_جان
دوزخست آن خانه کان بی روزنست
اصل دین ای بنده روزن کردنست
تیشهٔ هر بیشهای کم زن بیا
تیشه زن در کندن روزن هلا
#مولانای جان
اصل دین ای بنده روزن کردنست
تیشهٔ هر بیشهای کم زن بیا
تیشه زن در کندن روزن هلا
#مولانای جان