معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دل ، کز تو ، بوی یابَد ،

در گلستان نپویَد ،




جان ، کز تو ، رنگ گیرد ،

خود در جهان نگنجد ،




#عطار
عاشقِ عشقِ تو شدم از دل و جان ،


که عشقِ تو ،





پرده ، نهفته می‌دَرَد ،

زخم ،،، خموش می‌زند ،





#عطار
گفتم که : کنم توبه ،

درِ عشق ، ببندم ،





تا چشم زدم ،

عشق ز دیوار ، برآمد ،




#عطار
بی لعلِ لبت ، وصفِ شِکَر ، می‌نتوان کرد ،

بی عکسِ رُخَت ، فهمِ قمر ، می‌نتوان کرد ،



چون صدقه‌ستانی‌ست شِکَر ،،، لعلِ لبت را ،

وصفِ لبِ لعلت به شِکَر ، می‌نتوان کرد ،



در واقعه‌ی عشقِ رُخَت ،،، از همه نوعی ،

کردیم بسی حیله ،،، دگر می‌نتوان کرد ،





#عطار




سلام

صبح بخیر
ای ساقیِ ماهروی ، برخیز ،

کآن آتشِ تیزِ توبه ، بشکست ،




در دِه مِیِ کهنه ،،، ای مسلمان ،

کاین کافرِ کهنه ،،، توبه بشکست ،





#عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گفت: همه چیز اندر دو چیز یافتم؛ یکی مرا، و یکی نه مرا.
آن که مراست اگر بسیار از آن گریزم همی سوی من آید،و آن که نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.

#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی

اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی

چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل، چنانم بسوختی

جانم بسوخت برمن مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی

گفتم که از غمان تو آهی بر آورم.
آن آه در درون دهانم بسوختی

گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی

#عطار_نیشابوری
تا دیده خیال او، در خواب همی بیند

از خواب خیال او بیدار نخواهم شد

#عطار_نیشابوری
هر زمان عشق تو در کارم کشد
وز در مسجد به خمارم کشد

چون مرا در بند بیند از خودی
در میان بند زنارم کشد

دردییی بر جان من ریزد ز درد
پس به مستی سوی بازارم کشد

#عطار_نیشابوری
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است

#عطار_نیشابوری
هر روز ره عشق تو از سر گیرم
هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم

نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی
نه طاقت آنکه دل ز تو برگیرم

#عطار
- مختارنامه
- باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
- شمارهٔ ۲۹
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایما بر دال دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

#عطار_نیشابوری
مشو مغرور ملک و گنج و دینار
که دنیا یاددارد چون تو بسیار
خدا را زان پرست از جان پرنور
که استحقاق دارد وز طمع دور
بهر کاری خدا را یاد می‌دار
خدا را تا توی از یاد مگذار



#عطار_نیشابوری

.....
یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم

                          صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد


#عطار
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست

صبح چون در دمید از پس کوه
آتشی از همه جهان برخاست

عنبر شب چو سوخت زآتش صبح
بوی عنبر ز گلستان برخاست

#عطار_نیشابوری
ساقیا ، توبه شکستم ،،، جرعه‌ای می دِه به دستم ،

من ز می ننگی ندارم ،،، می‌پرستم ، می‌پرستم ،




سوختم از خوی خامان ،،، بر شدم زین ناتمامان ،

ننگم است از ننگ‌نامان ،،، توبه پیشِ بُت ، شکستم ،




رفتم و توبه شکستم ، وز همه عیبی بِرَستَم ،

با حریفان خوش نشستم ، با رفیقان عهد بستم ،




من نه مرد ننگ و نامم ، فارغ از انکارِ عامم ،

می‌فروشان را غلامم ،،، چون کنم؟ ، چون مِی‌پرستم ،




دین و دل بر باد دادم ، رَختِ جان بر در نهادم ،

از جهان بیرون فتادم ، از خودیِ خود بِرَستَم ،




خرقه از تن برکشیدم ، جامِ صافی در کشیدم ،

عقل را بر سر کشیدم ، در صفِ رندان نشستم ،




خرقه را زُنّار کردم ، خانه را خَمّار کردم ،

گوشهٔ در باز کردم ، زان میان ، مردانه جَستم ،




ساقیا ، باده فزون کن ،،، تا مَنَت گویم که چون کن ،

خیزم از مسجد برون کن ، کز مِیِ دوشینه ، مستم ،

#خیزم‌ازمسجدبرون‌کن = بلند شو ، مرا از مسجد بیرون کن




گر چو عطارم که آبم ، می‌برد از دیده خوابم ،

بس که از باده خرابم ، نیستم واقف که هستم ،





#عطار
ای کسِ هر بی‌کسی ،

بس بی‌کسم ،




بی‌کسی‌اَم را ، کسی باشی ،

بَسَم ،





گر ، منِ بی‌کس ،

ندارم هیچ کس ،




همدمِ من ، تا ابد ،

یادِ تو ، بَس ،




#عطار
گر نباشد هر دو عالم
گو مباش!
"تو تمامى"
با توام تنها خوش است


#عطار
نقل است که یک روز شیخ ابوالحسن بوشنجی در راهی می‌رفت.
ناگاه مردی درآمد و پس گردنی محکمی بر شیخ زد و برفت.

مردمان گفتند: چرا کردی؟
که او شیخ ابوالحسن است.

مرد،، پشیمان شد و بازآمد و از شیخ عذر می‌خواست.

شیخ گفت:
"ای دوست! فارغ باش...
که ما این نه از تو دیدیم.
از آن‌جا که زدند، غلط نزدند
.

#عطار
#تذکره_الاولیاء
هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است

#عطار