معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
- چکیده و گزیده‌ای از یک داستان #شاهنامه قسمت اول فردوسی بزرگ در داستانی از بهرام گور که به شکار رفته بود چنین می‌فرماید : به نخجیر شد ، شهریارِ دلیر ، یکی اژدها دید ، چون نرّه‌شیر ، به بالایِ آن ، موی بُد بر سرش ، دو پستان ، بسانِ زنان ، در بَرَش…
قسمت دوم





چراگاهِ این گاو ، کمتر نبود ،

هم ، آبشخورش نیز ، بدتر نبود ،


به پستان ، چنین خشک شد ، شیرِ اوی ،

دگرگونه شد ، رنگ و آژیرِ اوی ،


چو ، شاهِ جهان ، این سخنها شنود ،

پشیمانی آمدش از اندیشه ، زود ،


به یزدان چنین گفت : کای کامگار ،

توانا و ، دارندهٔ روزگار ،


اگر ، تاب گیرد دلِ من ، ز داد ،

از آن‌پس ، مرا تختِ شاهی مباد ،


زنِ فرّخِ پاکِ یزدان‌پرست ،

دگرباره ، بر گاو ، مالید دست ،


بنامِ خداوند ، زد دست و ، گفت : ،

که بیرون گذاری تو ، شیر ، از نهفت ،


ز پستانِ گاوش ، ببارید شیر ،

زنِ میزبان گفت : ، کای دستگیر ،


تو ، بیداد را ،، کرده‌ای دادگر ،

وگرنه ، نبودی وِرا ، این هنر ،


وزآن‌پس ، چنین گفت با کدخدای : ،

که بیداد را ،، داد ، شد باز جای ،


تو ، با خنده و رامشی باش ، ازین ،

که بخشود بر ما ، جهان‌آفرین ،


به هرکاره ، چون شیربا پخته شد ،

زن و مرد ، از آن کار ، پردخته شد ،


#شیربا = شیربرنج - شیرآش - آشی که با شیر و برنج درست می‌کنند


به‌نزدیکِ مهمان شد ، آن پاک‌رای ،

همی بُرد خوان ، از پسش ، کدخدای ،


نهاد از بَرَش ، کاسهٔ شیربا ،

چه نیکو بُدی ،، گر ، بُدی زیربا ،


#زیربا = شوربای با گوشت


از آن شیربا ،، شاه ، لَختی بخورد ،

چنین گفت با آن زن و ، نیکمرد ،


که این تازیانه ، به درگاه ، بر ،

بیاویز جائی ، که باشد گذر ،

#بر = بِبَر


نگه کن یکی نزدِ شاخِ بلند ،

نباید که از باد ، یابد گزند ،


وزآن‌پس ، ببین تا که آید ز راه؟ ،

همی ، کن بر این تازیانه ، نگاه ،


خداوندِ خانه ، بپوئید سخت ،

بیاویخت آن شیب را ، بر درخت ،


#شیب = دنبالهٔ تازیانه


همی داشت آن را ، زمانی نگاه ،

پدید آمد از راه ، بیمر سپاه ،


هر آنکس که آن تازیانه بدید ،

به بهرام‌بر ،، آفرین گسترید ،


پیاده همی پیشِ شیبِ دراز ،

برفتند و ، بُردند یکسر ، نماز ،


به زن ، شوی گفت : ،، این ، جز از شاه ، نیست ،

چنین چهره ، جز درخورِ گاه ، نیست ،


پُر از شرم ، رفتند هر دو ، ز راه ،

پیاده ، دَوان ،، تا ، به نزدیکِ شاه ،


که ، شاها ، بزرگا ،، رَدا ، بِخرَدا ،

جهاندار و ،، بر موبدان ، موبدا ،


درین خانه ، درویش بُد میزبان ،

زنی بینوا ،،، شوی ، پالیزبان ،


برین بندگی نیز ، کوشش نبود ،

هم ، از شاه ،،، ما را ، پژوهش نبود ،


که چون تو ، برین جای ، مهمان رسید ،

بدین بینوا ،، میهن و ، مان رسید ،


بِدو گفت بهرام : ،، کای روزبه ،

ترا دادم این مرز و ، این بوم و ، دِه ،


همیشه ، جز از میزبانی ، مکن ،

بر این باش و ،، پالیزبانی ، مکن ،


بگفت این و ،،، خندان ، بشد زان سرای ،

نشست از برِ بارهٔ بادپای ،


بشد زان دِهِ بینوا ،، شهریار ،

بیامد به ایوانِ گوهرنگار ،


بزرگانِ ایران ، ز بهرِ شکار ،

به درگاه رفتند ، سیصد سوار ،


ابا هر سواری ،،، پرستنده ، سی ،

ز تُرک و ، ز رومی و ، از پارسی ،



#شاهنامه

پایان
جهاندار ، شد پیشِ برترخدای ،

همی خواست تا ، باشَدَش رهنمای ،



همی گفت : کای کردگارِ سپهر ،

فروزندهٔ نیکی و داد و مِهر ،



از این شهریاری ، مرا سود نیست ،

گر ، از من ،،، خداوند خشنود نیست ،



ز من نیکویی گر پذیرفت و زشت ،

نشستن ، مرا جای دِه در بهشت ،



چنین ، پنج هفته ،،، خروشان به پای ،

همی بود ، بر پیشِ گیهان‌خدای ،



شبِ تیره ، از رنج ، نغنود شاه ،

بدانگه ، که برزد سر از بُرج ، ماه ،



بخفت او و ، روشن‌روانش نخفت ،

که اندر جهان ، با خِرَد بود جفت ،



چنان دید در خواب ، کاو را به گوش ،

نهفته بگفتی ، خجسته‌سروش ،



که ای شاهِ نیک‌اختر و نیک‌بخت ،

بسودی بسی یاره و تاج و تخت ،



اگر ، زین جهان ، تیز بشتافتی ،

کنون ، آنچه جُستی ، همه یافتی ،



به همسایگی داورِ پاک ،،، جای ،

بیابی ،،، بدین تیرگی ، در مَپای ،



چو بخشی ، به ارزانیان بخش ، گنج ،

کسی را سپار ؛ این سرایِ سپنج ،



توانگر شوی گر تو ، درویش را ،

کنی شادمان ، مردمِ خویش را ،



کسی گردد ایمن ، ز چنگِ بلا ،

که یابد رها ، زین دَمِ اژدها ،



هرآنکس که از بهرِ تو ، رنج بُرد ،

چنان دان ، که آن ، از پیِ گنج بُرد ،



چو بخشی ، به ارزانیان بخش ، چیز ،

که ایدر ، نمانی تو بسیار ، نیز ،



سرِ تخت را ، پادشاهی گُزین ،

که ایمن بُوَد مور از او ، بر زمین ،



چو گیتی ببخشی ، میاسای هیچ ،

که آمد ترا ، روزگارِ بسیچ ،



چو بیدار شد رنج‌دیده ، ز خواب ،

ز خوی ، دید جایِ پرستش ، پُر آب ،



همی بود گریان و ، رُخ بر زمین ،

همی خواند بر کردگار ، آفرین ،



همی گفت : گر تیز بشتافتم ،

ز یزدان ، همه کامِ دل ، یافتم ،



بیامد ، بر تختِ شاهی ، نشست ،

یکی جامهٔ نابسوده ، به دست ،



بپوشید و ، بنشست بر تختِ عاج ،

جهاندار ، بی‌یاره و گرز و تاج ،





#شاهنامه_فردوسی