معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.18K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عشق شادی ست، عشق آزادی است

عشق آغاز آدمیزادی است

عشق آتش به سینه داشتن است

دم همت برو گماشتن است

عشق شوری زخود فزاینده ست

زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست

در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی درنهفت پرده جان

در بنِ جان زندگی پنهان

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق میورزد

دل و جانش به عشق می ارزد...

#هوشنگ_ابتهاج
عشق شادی ست، عشق آزادی است

عشق آغاز آدمیزادی است

عشق آتش به سینه داشتن است

دم همت برو گماشتن است

عشق شوری زخود فزاینده ست

زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست

در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی درنهفت پرده جان

در بنِ جان زندگی پنهان

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق میورزد

دل و جانش به عشق می ارزد...

#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خاک “ این همان تن پاک است؟ …
انسان همین خلاصه ی خاک است”

#هوشنگ_ابتهاج
.
من
نمی دانستم
معنی هرگز را!
تو چرا باز نگشتی دیگر…؟

#هوشنگ_ابتهاج

#تصویرش‌چقد‌غم‌داره😔
#شعر_شب

ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهان‌نمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی‌وفام کنی
هزار نقشِ نُو‌َم در ضمیر می‌آمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطه‌ی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی

#هوشنگ_ابتهاج
هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم

مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که می‌سپارندم

مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشق‌کُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم

غم نمی‌خورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی‌غم نمی‌گذارندم

سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی
چو گنجِ گم‌شده زین کنجِ غم برآرندم

چه باک اگر به دلِ بی‌غمان نبردم راه
غمِ شکسته‌دلانم که می‌گسارندم

من آن ستاره‌ی شب‌زنده‌دارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز می‌شمارندم

چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم

هنوز دست نشسته‌ست غم ز خونِ دلم
چه نقش‌ها که از این دست می‌نگارندم

کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشه‌ی انگور می‌فشارندم؟!

#هوشنگ_ابتهاج