خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری
دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی
دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را
اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی
#مولانای_جان
دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی
دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را
اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی
#مولانای_جان
آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#مولانای_جان
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#مولانای_جان
اندر آن بستان اگر خندیدهای
تو گل بستان جان و دیدهای
گر جدا از باغ آب و گل شدی
لقمه گشتی اندر احیا آمدی
#مولانای_جان
تو گل بستان جان و دیدهای
گر جدا از باغ آب و گل شدی
لقمه گشتی اندر احیا آمدی
#مولانای_جان
عیسویست این دم نه هر باد و دمی
که برآید از فرح یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدست از حضرت مولی البشر
#مولانای_جان
که برآید از فرح یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدست از حضرت مولی البشر
#مولانای_جان
هر الف لامی چه میماند بدین
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گرچه ترکیبش حروفست ای همام
میبماند هم به ترکیب عوام
#مولانای_جان
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گرچه ترکیبش حروفست ای همام
میبماند هم به ترکیب عوام
#مولانای_جان
هشیار اگر زر و گر زرین است
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست
#مولانای_جان
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است
زیرا که خرابات اصول دینست
#مولانای_جان
یاری که به حسن از صفت افزونست
در خانه درآمد که دل تو چونست
او دامن خود کشان و دل میگفتش
دامن برکش که خانهٔ پرخونست
#مولانای_جان
در خانه درآمد که دل تو چونست
او دامن خود کشان و دل میگفتش
دامن برکش که خانهٔ پرخونست
#مولانای_جان
هر صورت کاید به از او امکان هست
چون بهتر از آن هست نه معشوق منست
صورتها را همه بران از دل خویش
تا صورت بیصورت آید در دست
#مولانای_جان
چون بهتر از آن هست نه معشوق منست
صورتها را همه بران از دل خویش
تا صورت بیصورت آید در دست
#مولانای_جان
هر روز دل مرا سماع و طربیست
میگوید حسن او بر این نیز مأیست
گویند چرا خوری تو با پنج انگشت
زیرا انگشت پنج آمد شش نیست
#مولانای_جان
میگوید حسن او بر این نیز مأیست
گویند چرا خوری تو با پنج انگشت
زیرا انگشت پنج آمد شش نیست
#مولانای_جان
هر ذره و هر خیال چون بیداریست
از شادی و اندهان ما هشیاریست
بیگانه چرا نشد میان خویشان
کز باخبران بیخبری بدکاریست
#مولانای_جان
از شادی و اندهان ما هشیاریست
بیگانه چرا نشد میان خویشان
کز باخبران بیخبری بدکاریست
#مولانای_جان
حسودان را ز غم آزاد کردم
دل گله خران را شاد کردم
به بیدادان بدادم داد پنهان
ولی در حق خود بیداد کردم
#مولانای_جان
دل گله خران را شاد کردم
به بیدادان بدادم داد پنهان
ولی در حق خود بیداد کردم
#مولانای_جان
چو از صبرم همه فریاد کردند
چنان باشد که من فریاد کردم
مرا استاد صبر است و از این رو
خلاف مذهب استاد کردم
#مولانای_جان
چنان باشد که من فریاد کردم
مرا استاد صبر است و از این رو
خلاف مذهب استاد کردم
#مولانای_جان
باوفاتر گشت یارم اندکی
خوش برآمد دی نگارم اندکی
دی بخندید آن بهار نیکوان
گشت خندان روزگارم اندکی
#مولانای_جان
خوش برآمد دی نگارم اندکی
دی بخندید آن بهار نیکوان
گشت خندان روزگارم اندکی
#مولانای_جان