ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی
تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب
نغمهٔ من بشنو باده بکش مست بشو
شب ماه است به جانان به لب بام بخسب
#خاقانی
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی
تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب
نغمهٔ من بشنو باده بکش مست بشو
شب ماه است به جانان به لب بام بخسب
#خاقانی
کوی عشق آمدْ شدِ ما
برنتابد بیش از این
دامنِ تر، بُردن آنجا
برنتابد بیش از این
بر سرِ کویش
ببوسیم آستان و بگذریم
کآستانْ تَنگ است
ما را برنتابد بیش از این
از سرشکِ خونْ حَذَر کردی
مکن خاقانیا!
عشقْ سلطان است
غوغا برنتابد بیش از این
#خاقانی
برنتابد بیش از این
دامنِ تر، بُردن آنجا
برنتابد بیش از این
بر سرِ کویش
ببوسیم آستان و بگذریم
کآستانْ تَنگ است
ما را برنتابد بیش از این
از سرشکِ خونْ حَذَر کردی
مکن خاقانیا!
عشقْ سلطان است
غوغا برنتابد بیش از این
#خاقانی
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
#خاقانی
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
#خاقانی
حاشا ڪه مــرا جــــز تو
در دیـــده ڪســـے باشد
یا جـــز غـــــم عشق تو
در دل هوســــے باشد...
زآن جا ڪــه تویے تا من
صد ساله ره است الحق
زاین جا ڪــــه منم تا تو
منــــــزل نفسے باشد...
#خاقانی
در دیـــده ڪســـے باشد
یا جـــز غـــــم عشق تو
در دل هوســــے باشد...
زآن جا ڪــه تویے تا من
صد ساله ره است الحق
زاین جا ڪــــه منم تا تو
منــــــزل نفسے باشد...
#خاقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀
فتادهام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامنگیر
دل رمیده و شوق بهانه خود دارم
که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر
چه طرفها که نبستم ز رهنمائی دل
دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر
خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد
رمیده خاطرم از دام راه بیتاثیر
نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است
مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچهٔ تصویر
ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره میکنم تفسیر
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشهٔ شبگیر
تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی
ز گرد کورهٔ وارستگی طلب اکسیر
#خاقانی
✨┄
🍀
فتادهام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامنگیر
دل رمیده و شوق بهانه خود دارم
که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر
چه طرفها که نبستم ز رهنمائی دل
دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر
خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد
رمیده خاطرم از دام راه بیتاثیر
نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است
مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچهٔ تصویر
ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره میکنم تفسیر
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشهٔ شبگیر
تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی
ز گرد کورهٔ وارستگی طلب اکسیر
#خاقانی
✨┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀
🕊
زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
خود را به آستان عدم باز بستمی
گر راه بردمی سوی این خیمهی کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه برهم شکستمی
گر ناوک سحرگه من کارگر شدی
شک نیستی که گردهُ گردون بخستمی
این کارهای من که گره در گره شده است
بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی
امروز شوخچشمان آسودهدلترند
من شوخچشم نیستم ای کاش هستمی
از آسمان بیافتمی هر سعادتی
گر زین نحوسخانهُ شروان بجستمی
خائیدهی دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی
خاقانی گهرسخنم ور نبودمی
از جورهای بدگهران باز رستمی
#خاقانی
🕊
زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
خود را به آستان عدم باز بستمی
گر راه بردمی سوی این خیمهی کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه برهم شکستمی
گر ناوک سحرگه من کارگر شدی
شک نیستی که گردهُ گردون بخستمی
این کارهای من که گره در گره شده است
بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی
امروز شوخچشمان آسودهدلترند
من شوخچشم نیستم ای کاش هستمی
از آسمان بیافتمی هر سعادتی
گر زین نحوسخانهُ شروان بجستمی
خائیدهی دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی
خاقانی گهرسخنم ور نبودمی
از جورهای بدگهران باز رستمی
#خاقانی
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
#خاقانی
┄
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
#خاقانی
┄
دیدی که یار،چون ز دلِ ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حُسن او
او خود ز حالِ بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زآن پس به چشمِ رحمت،بر ما نظر نداشت
وصلش ز دست رفت کسی که وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خُرم است شبستانِ وصل او
رفتم که بارخواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پَرم سوی بامِ سرای او
چه سود مرغِ همتِ من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نَردِ وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مُهره گذر نداشت
#خاقانی
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حُسن او
او خود ز حالِ بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زآن پس به چشمِ رحمت،بر ما نظر نداشت
وصلش ز دست رفت کسی که وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خُرم است شبستانِ وصل او
رفتم که بارخواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پَرم سوی بامِ سرای او
چه سود مرغِ همتِ من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نَردِ وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مُهره گذر نداشت
#خاقانی
بستهٔ زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او
خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او
کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این
خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او
#خاقانی
خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او
کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این
خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او
#خاقانی
نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
#خاقانی
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
#خاقانی
حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد
یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن
چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد
#خاقانی
یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن
چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد
#خاقانی
عشق آمد وعقل رفت و منزل بگذاشت
غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشیست که آسمان هنوزش ننگاشت
#خاقانی
غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشیست که آسمان هنوزش ننگاشت
#خاقانی
عقل ز دست غمت دست به سر میرود
بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر میرود
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر میرود
نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر میرود
#خاقانی
بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود
در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر میرود
از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود
گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود
جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر میرود
نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر میرود
#خاقانی
مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوشتر چه باشد آن تو باشی
به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی
بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی
به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی
#خاقانی
ز جان خوشتر چه باشد آن تو باشی
به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی
بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی
به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی
#خاقانی
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشاندهاند
پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند
#خاقانی
پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند
#خاقانی
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
دولت نعم صباح کن نو عروسوار
هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است
چون صبح دید سر به مناجات برگشاد
مرغی که نامه آور صبح سعادت است
هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد
پیکی که او مبشر درگاه دولت است
در بارگاه سینهٔ من رهگذر گشاد
هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد
هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد
آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح
کز صبح بینش تو فتوحی دگر گشاد
بیسیم و زر بشو تو و با سیمبر بساز
کز بهر تو صبوح دوصد کیسه زرگشاد
#خاقانی
┄
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
دولت نعم صباح کن نو عروسوار
هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است
چون صبح دید سر به مناجات برگشاد
مرغی که نامه آور صبح سعادت است
هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد
پیکی که او مبشر درگاه دولت است
در بارگاه سینهٔ من رهگذر گشاد
هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد
هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد
آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح
کز صبح بینش تو فتوحی دگر گشاد
بیسیم و زر بشو تو و با سیمبر بساز
کز بهر تو صبوح دوصد کیسه زرگشاد
#خاقانی
┄