اگر سرم برود در سر وفـای شما
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول به خاک در سرای شما
در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما
که را بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما
ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آن کو بود گدای شما
#خواجوی_کرمانی
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول به خاک در سرای شما
در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما
که را بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما
ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آن کو بود گدای شما
#خواجوی_کرمانی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدم
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعهٔ شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهرهٔ گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان، شکّر و در دیده گهر بود مرا
#خواجوی_کرمانی
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدم
افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعهٔ شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهرهٔ گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان، شکّر و در دیده گهر بود مرا
#خواجوی_کرمانی
ای آنکه چشمٖ شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
#خواجوی_کرمانی
ای آنکه چشمٖ شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
#خواجوی_کرمانی
دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست
سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست
خیمه از دایره ی کون و مکان بیرون زن
زانک بالاتر ازین هر دو مکانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست
خیمه از دایره ی کون و مکان بیرون زن
زانک بالاتر ازین هر دو مکانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
در چمن هست بسی لاله سیراب ولی
ترک مه روی من از خانه ی خانی دگرست
راستی راز لطافت چو روان می گردی
گوئیا سرو روان تو روانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
ترک مه روی من از خانه ی خانی دگرست
راستی راز لطافت چو روان می گردی
گوئیا سرو روان تو روانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا
زانکه این طایفه را نام و نشانی دگرست
یک زمانم بخدا بخش و ملامت کم گوی
کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
زانکه این طایفه را نام و نشانی دگرست
یک زمانم بخدا بخش و ملامت کم گوی
کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگرست
#خواجوی_کرمانی
صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت
مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه
دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
#خواجوی_کرمانی
مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه
دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
#خواجوی_کرمانی
اینهمه مستی ما مستی مستی دگرست
وین همه هستی ما هستی هستی دگرست
خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
وین همه هستی ما هستی هستی دگرست
خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
کس چو من مست نیفتاد ز خمخانه ی عشق
گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست
تا بر آمد ز بنا گوش تو خورشید جمال
هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست
تا بر آمد ز بنا گوش تو خورشید جمال
هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
زنده اند آنها که پيش چشم خوبان مرده اند
مرده دل جمعى که دل دادند و جان نسپرده اند
چشم سرمستان درياکش نگر وقت صبوح
تا ببينى چشمه ها را کاب دريا برده اند
ما برون افتاده ايم از پرده تقوى وليک
پرده سازان نگارين همچنان در پرده اند
#خواجوی_کرمانی
مرده دل جمعى که دل دادند و جان نسپرده اند
چشم سرمستان درياکش نگر وقت صبوح
تا ببينى چشمه ها را کاب دريا برده اند
ما برون افتاده ايم از پرده تقوى وليک
پرده سازان نگارين همچنان در پرده اند
#خواجوی_کرمانی
.
دلکم برد به غارت ز برم، دلبرکی
سر فرو کرده پری پیکرک از منظرکی
بختکم شورک از آن زلفکِ شورانگیزک
سخنش تلخک و شیرینلبکش شکّرکی
بر دلم عیب نگیرید که دیوانگکیست
چه کند نیست گزیرش ز پریپیکرکی!
#خواجوی_کرمانی
دلکم برد به غارت ز برم، دلبرکی
سر فرو کرده پری پیکرک از منظرکی
بختکم شورک از آن زلفکِ شورانگیزک
سخنش تلخک و شیرینلبکش شکّرکی
بر دلم عیب نگیرید که دیوانگکیست
چه کند نیست گزیرش ز پریپیکرکی!
#خواجوی_کرمانی
ما ، جرعهچشانیم ،
ولی ، خِضروَشانیم ،
ما ، راهنشینیم ،
ولی ، شاهنشانیم ،
ما ، صیدِ حریمِ حَرَمِ کعبهٔ قُدسیم ،
ما ، راهبرِ بادیهٔ عالَمِ جانیم ،
ما ، بلبلِ خوشنغمهٔ باغِ ملکوتیم ،
ما ، سروِ خرامندهٔ بُستانِ روانیم ،
فرّاشِ عبادتکدهٔ راهبِ دیریم ،
سقّایِ سَرِ کویِ خراباتِ مغانیم ،
گَه ، رَه بهمقیمانِ سماوات ،،، نمائیم ،
گاه ،،، از سَرِ مستی ، رَهِ کاشانه ، ندانیم ،
از نام ، چه پرسید؟ ، که بی نام و نشانیم ،
وز کام ، چه گوئید؟ ، که بی کام و زبانیم ،
هر شخص که دانید که اوئیم ،،، نه اوئیم ،
هر چیز که گوئید که آنیم ،،، نه آنیم ،
آن مرغ ، که بر کنگره عرش ، نشیند ،
مائیم ،،، که طاوسِ گلستانِ جَنانیم ،
هر چند ، که تاجِ سرِ سلطانِ سپهریم ،
خاکِ کفِ نعلینِ گدایانِ جهانیم ،
داودصِفت ،،، کوه ، به صدنغمه ، بنالد ،
هر گَه ، که زَبورِ غمِ سودایِ تو ، خوانیم ،
خواجو ، چو کند شرحِ غمِ عشقِ تو ، املا ،
از چشمِ گُهربارِ قلم ، خون بچکانیم ،
#خواجوی_کرمانی
ولی ، خِضروَشانیم ،
ما ، راهنشینیم ،
ولی ، شاهنشانیم ،
ما ، صیدِ حریمِ حَرَمِ کعبهٔ قُدسیم ،
ما ، راهبرِ بادیهٔ عالَمِ جانیم ،
ما ، بلبلِ خوشنغمهٔ باغِ ملکوتیم ،
ما ، سروِ خرامندهٔ بُستانِ روانیم ،
فرّاشِ عبادتکدهٔ راهبِ دیریم ،
سقّایِ سَرِ کویِ خراباتِ مغانیم ،
گَه ، رَه بهمقیمانِ سماوات ،،، نمائیم ،
گاه ،،، از سَرِ مستی ، رَهِ کاشانه ، ندانیم ،
از نام ، چه پرسید؟ ، که بی نام و نشانیم ،
وز کام ، چه گوئید؟ ، که بی کام و زبانیم ،
هر شخص که دانید که اوئیم ،،، نه اوئیم ،
هر چیز که گوئید که آنیم ،،، نه آنیم ،
آن مرغ ، که بر کنگره عرش ، نشیند ،
مائیم ،،، که طاوسِ گلستانِ جَنانیم ،
هر چند ، که تاجِ سرِ سلطانِ سپهریم ،
خاکِ کفِ نعلینِ گدایانِ جهانیم ،
داودصِفت ،،، کوه ، به صدنغمه ، بنالد ،
هر گَه ، که زَبورِ غمِ سودایِ تو ، خوانیم ،
خواجو ، چو کند شرحِ غمِ عشقِ تو ، املا ،
از چشمِ گُهربارِ قلم ، خون بچکانیم ،
#خواجوی_کرمانی