جز در دل و جان عاشقان جای تو نیست
واندر سر و عقل جز تمنّای تو نیست
گر سوختم از آتش سودات رواست
خامی است که در پختن سودای تو نیست
#اوحدی_کرمانی
واندر سر و عقل جز تمنّای تو نیست
گر سوختم از آتش سودات رواست
خامی است که در پختن سودای تو نیست
#اوحدی_کرمانی
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
من دست ندارم از تو گر سر ببُرند
چو پای به عشق در نهادم سر چیست
#اوحدی_کرمانی
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
من دست ندارم از تو گر سر ببُرند
چو پای به عشق در نهادم سر چیست
#اوحدی_کرمانی
عشق است که جمله زینت مردمی است
محروم شدن زعشق نامحرمی است
هر کاو نچشیده است دلش لذت عشق
خر باشد اگرچه صورتش آدمی است
#اوحدی_کرمانی
محروم شدن زعشق نامحرمی است
هر کاو نچشیده است دلش لذت عشق
خر باشد اگرچه صورتش آدمی است
#اوحدی_کرمانی
.
غم هجرِ تو، بُنيادم بخواهد کَند
ميدانم...
#اوحدی_مراغه_ای
.
ولی هزارها بار
هجرِ تو خوشترم آید زِ وصالِ دگران...."
#اقبال_لاهوری
غم هجرِ تو، بُنيادم بخواهد کَند
ميدانم...
#اوحدی_مراغه_ای
.
ولی هزارها بار
هجرِ تو خوشترم آید زِ وصالِ دگران...."
#اقبال_لاهوری
چگونه دل نسپارم به صورت تو نگارا
که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
در این دیار ندانم که رسم چیست شما را
مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت
کسی که روی تو بیند به از خزینه ی دارا
جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد
چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را
#اوحدی
که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
در این دیار ندانم که رسم چیست شما را
مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت
کسی که روی تو بیند به از خزینه ی دارا
جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد
چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را
#اوحدی
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات
زاهدان را گذاشتیم به جنگ
ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ
نه پی مال میرویم و نه جاه
نی غم می خوریم و نه ننگ
نه به اقرار دوستان شادیم
نه به انکار دشمنان دلتنگ
نه به شاهیم طامع و نه به میر
نه به بویم غره و نه برنگ
سر مظلوم و آرمان در پیش
تیغ ظالم شکارشان در چنگ
کرده از ما کسان به کیسه شکر
خورده از ما خسان، به کاسه شرنگ
آنکه ما را نمیهلد در شهر
سر، بهل تا همی زند بر سنگ
ننیوشیم پند زاهد خشک
جان دهیم از برای شاهد شنگ
نه به مال کسی بریم آشوب
نه به خون کسی کنیم آهنگ
نه به آیین ما کسی را راه
نه بر ایینهٔ کس از ما زنگ
بر سریر سخن نشسته به کام
اوحدی فر و اوحدی فرهنگ
#اوحدی
زاهدان را گذاشتیم به جنگ
ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ
نه پی مال میرویم و نه جاه
نی غم می خوریم و نه ننگ
نه به اقرار دوستان شادیم
نه به انکار دشمنان دلتنگ
نه به شاهیم طامع و نه به میر
نه به بویم غره و نه برنگ
سر مظلوم و آرمان در پیش
تیغ ظالم شکارشان در چنگ
کرده از ما کسان به کیسه شکر
خورده از ما خسان، به کاسه شرنگ
آنکه ما را نمیهلد در شهر
سر، بهل تا همی زند بر سنگ
ننیوشیم پند زاهد خشک
جان دهیم از برای شاهد شنگ
نه به مال کسی بریم آشوب
نه به خون کسی کنیم آهنگ
نه به آیین ما کسی را راه
نه بر ایینهٔ کس از ما زنگ
بر سریر سخن نشسته به کام
اوحدی فر و اوحدی فرهنگ
#اوحدی
به دشنام "اوحدی" را یاد کردی، کِی روا باشد؟
دعایی گفته آن مسکین و در دشنامت افتاده...
#اوحدی_مراغهای
دعایی گفته آن مسکین و در دشنامت افتاده...
#اوحدی_مراغهای
Namaz
معین [@iranlabi]
🤞🕊
دلِ خود را به دیدارِ تو
حاجتمند میدانم
غمِ هجرِ تو بنیادم
بخواهد کند، میدانم
تو میگویی: کزین پس
من وفا ورزم، بلی! خوبان
بگویند این حکایتها
و نتوانند
میدانم...
#اوحدی
دلِ خود را به دیدارِ تو
حاجتمند میدانم
غمِ هجرِ تو بنیادم
بخواهد کند، میدانم
تو میگویی: کزین پس
من وفا ورزم، بلی! خوبان
بگویند این حکایتها
و نتوانند
میدانم...
#اوحدی
بنمود بهمن یار میان،یعنی هیچ!
در پاش فگندم دل و جان،یعنی هیچ!
گویند که:در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان،یعنی هیچ!
#اوحدی_مراغهای
#هیچ
در پاش فگندم دل و جان،یعنی هیچ!
گویند که:در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان،یعنی هیچ!
#اوحدی_مراغهای
#هیچ
دیریست ، تا ز دستِ غمت ، جان نمیبریم ،
وقت است ، کز وصالِ تو ،،، جانی بیروریم ،
نه نه ، چه جایِ وصل؟ ، که ما را ، روزگار ،
این مایه بس ، که یادِ تو در خاطر آوریم ،
#اوحدی
وقت است ، کز وصالِ تو ،،، جانی بیروریم ،
نه نه ، چه جایِ وصل؟ ، که ما را ، روزگار ،
این مایه بس ، که یادِ تو در خاطر آوریم ،
#اوحدی
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم ...
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که از عشق مَنت حاصل چیست؟
حاصل آنست: که از تخت به خاک افتادم!
کردم اندیشه ی خود، مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم ...
#اوحدی
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که از عشق مَنت حاصل چیست؟
حاصل آنست: که از تخت به خاک افتادم!
کردم اندیشه ی خود، مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم ...
#اوحدی
ﻣﻨﺰﻭﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﺯ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺧﯿﺎﻟﺖ
ﺩﺭ ﺿﻤﯿﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﯽﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻭﯾﺪﻡ
ﺗﺎ ﺗﻮﯾﯽ، ﺯﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﯼ
ﺗﺎ ﻣﻨﻢ، ﺻﻌﺐﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﯼ ﻧﮑﺸﯿﺪﻡ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺁﯾﻢ ﺯ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﭼﻮ ﻧﺸﺎﻧﻢ
ﺑﺎﺯ ﭘﺮﺳﯽ ﺯ ﺧﻼﯾﻖ، ﻫﻤﻪ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻧﺪﯾﺪﻡ
اوحدی ﺭﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻥ، ﮐَﺲ
ﮔﺮ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﻋﯿﺐ ﺧﺮﯾﺪﻡ
#اوحدی
ﺩﺭ ﺿﻤﯿﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﯽﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻭﯾﺪﻡ
ﺗﺎ ﺗﻮﯾﯽ، ﺯﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﯼ
ﺗﺎ ﻣﻨﻢ، ﺻﻌﺐﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﯼ ﻧﮑﺸﯿﺪﻡ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺁﯾﻢ ﺯ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﭼﻮ ﻧﺸﺎﻧﻢ
ﺑﺎﺯ ﭘﺮﺳﯽ ﺯ ﺧﻼﯾﻖ، ﻫﻤﻪ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻧﺪﯾﺪﻡ
اوحدی ﺭﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻥ، ﮐَﺲ
ﮔﺮ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﻋﯿﺐ ﺧﺮﯾﺪﻡ
#اوحدی