درد درمان جان عاشق است
عشق دلبر جان جان عاشق است
بی سر و سامان شدم در عاشقی
بی سر و سامان جان عاشق است
مقدم خیل خیالش هر شبی
تا به روز مهمان جان عاشق است
دولت وصلش به هر دل کی رسد
این سعادت آن جان عاشق است
پادشاه عقل دور اندیش ما
بندهٔ فرمان جان عاشق است
کاسته خورشید و قرص و ماه عشق
روز و شب بر خوان جانان عاشق است
نقشبند معنی جان جهان
صورت ایوان جان عاشق است
جان سید از عیان حال و دل
عاشق جانان جان عاشق است
حضرت شاه نعمتالله ولی
عشق دلبر جان جان عاشق است
بی سر و سامان شدم در عاشقی
بی سر و سامان جان عاشق است
مقدم خیل خیالش هر شبی
تا به روز مهمان جان عاشق است
دولت وصلش به هر دل کی رسد
این سعادت آن جان عاشق است
پادشاه عقل دور اندیش ما
بندهٔ فرمان جان عاشق است
کاسته خورشید و قرص و ماه عشق
روز و شب بر خوان جانان عاشق است
نقشبند معنی جان جهان
صورت ایوان جان عاشق است
جان سید از عیان حال و دل
عاشق جانان جان عاشق است
حضرت شاه نعمتالله ولی
صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش
چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش
آن خدایست تعالی، ملک الملک قدیم
که تغییر نکند ملکت جاویدانش
جای گریهست برین عمر که چون غنچهٔ گل
پنجروزست بقای دهن خندانش
دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون در نبرد دندانش
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش
هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش
گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش
دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار
هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش
معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی
چه به از دولت باقی بده و بستانش
دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی
دولت آنست که محمود بود پایانش
خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند
مشک دارد نتواند که کند پنهانش
حضرت سعدی
گوی خیری که توانی ببر از میدانش
چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آنست که دایم نبود دورانش
آن خدایست تعالی، ملک الملک قدیم
که تغییر نکند ملکت جاویدانش
جای گریهست برین عمر که چون غنچهٔ گل
پنجروزست بقای دهن خندانش
دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون در نبرد دندانش
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسر نشود درمانش
هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش
گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش
دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار
هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش
معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی
چه به از دولت باقی بده و بستانش
دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی
دولت آنست که محمود بود پایانش
خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند
مشک دارد نتواند که کند پنهانش
حضرت سعدی
سخن را به مقدار ظرفیت و استعداد شنونده باید گفت
سُخن به قَدرِ آدمی میآید.
سُخنِ ما همچون آبی است که میراب، آن را روان میکند،
آب چه داند که او را به کدام دشت میراب رَوان کرده است؟
در خیارزاری یا کلمزاری یا در پیاززاری یا گلستانی؟
این دانم که چون آب بسیار آید، آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اَندک آید، دانم که زمین اندک است
باغچهای است یا چاردیواریِ کوچک.
یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِ هِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ
من کفشدُوزم، چرم بسیار است، اِلّا به قَدرِ پا بُرَّم و دُوزم
فیه ما فیه
سُخن به قَدرِ آدمی میآید.
سُخنِ ما همچون آبی است که میراب، آن را روان میکند،
آب چه داند که او را به کدام دشت میراب رَوان کرده است؟
در خیارزاری یا کلمزاری یا در پیاززاری یا گلستانی؟
این دانم که چون آب بسیار آید، آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اَندک آید، دانم که زمین اندک است
باغچهای است یا چاردیواریِ کوچک.
یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِ هِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ
من کفشدُوزم، چرم بسیار است، اِلّا به قَدرِ پا بُرَّم و دُوزم
فیه ما فیه
دارم شبی که دوزخ از آن علامتست
از روز من مپرس که آن خود قیامتست
یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دلشکستهایم و ز هر سو ملامتست
بر آستان عشق سر ما بلند شد
وین سربلندی از قد آن سروقامتست
رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب
این هم که رفت و باز نیامد کرامتست
ثابتقدم فتاده هلالی به راه عشق
او را درین طریق عجب استقامتست!
هلالی جغتایی 57
از روز من مپرس که آن خود قیامتست
یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دلشکستهایم و ز هر سو ملامتست
بر آستان عشق سر ما بلند شد
وین سربلندی از قد آن سروقامتست
رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب
این هم که رفت و باز نیامد کرامتست
ثابتقدم فتاده هلالی به راه عشق
او را درین طریق عجب استقامتست!
هلالی جغتایی 57
آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت
آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت
دیوانهٔ عشق را چه هجران چه وصال
از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت
شیخ ابی سعید #ابوالخیر ...
آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت
دیوانهٔ عشق را چه هجران چه وصال
از خویش گذشته را چه دوزخ چه بهشت
شیخ ابی سعید #ابوالخیر ...
گل به گل نقل کند نازکی روی ترا
غنچه هرسو که رَوی کوچه دهد بوی ترا
از تماشای گل و لاله تسلّی نشدیم
آفریدند برای دل ما روی ترا
همچو شکل تو گرفتیم که نقّاش کشید
به چه اندام کشد نازکی خوی ترا
میفرستند بههم شام و سحر عنبر و عود
میرسانند بههم سوختگان بوی ترا
ما گرفتار رَمِ وحشی این صحراییم
آسمان رام بهما گو مکن آهوی ترا
سرکشی را من از این سلسله میدارم دوست
گر بگیرم چه کنم حلقۀ گیسوی ترا
ندهد گَردِ رهت را فرجالله به باد
همه در چشم کشد خاک سر کوی ترا.
#فرجالله_شوشتری
غنچه هرسو که رَوی کوچه دهد بوی ترا
از تماشای گل و لاله تسلّی نشدیم
آفریدند برای دل ما روی ترا
همچو شکل تو گرفتیم که نقّاش کشید
به چه اندام کشد نازکی خوی ترا
میفرستند بههم شام و سحر عنبر و عود
میرسانند بههم سوختگان بوی ترا
ما گرفتار رَمِ وحشی این صحراییم
آسمان رام بهما گو مکن آهوی ترا
سرکشی را من از این سلسله میدارم دوست
گر بگیرم چه کنم حلقۀ گیسوی ترا
ندهد گَردِ رهت را فرجالله به باد
همه در چشم کشد خاک سر کوی ترا.
#فرجالله_شوشتری
به باغ رفتم و گل دیدم وفغان کردم
زیارتِ دلِ مجروحِ بلبلان کردم
متاع مهر ومحبّت به هیچ کس مفروش
که این معامله من کردم و زیان کردم
ملا سالک
زیارتِ دلِ مجروحِ بلبلان کردم
متاع مهر ومحبّت به هیچ کس مفروش
که این معامله من کردم و زیان کردم
ملا سالک
Adamak
Ramesh
ترانهی «آدمک»
خواننده: رامش
ترانهسرا: شکوه قاسمنیا
آهنگ و تنظیم: پرویز مقصدی
خواننده: رامش
ترانهسرا: شکوه قاسمنیا
آهنگ و تنظیم: پرویز مقصدی
DelAhangaan
هایده _ آواز تنهایی
خواننده : هایده
آهنگ و تنظیم و اجرای پیانو :
انوشیروان_روحانی
غمت در نهانخانه دل نشیند
طبیب_اصفهانی
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد
مهین_عمید
هفت آسمان را بردرم از هفت دریا بگذرم ای شعله ی تابان من
هم رهزنی هم رهبری هم این سری هم آن سری ای نور بی پایان من
شعر با تغییراتی در شعر مولانا
🎼
آهنگ و تنظیم و اجرای پیانو :
انوشیروان_روحانی
غمت در نهانخانه دل نشیند
طبیب_اصفهانی
از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد
مهین_عمید
هفت آسمان را بردرم از هفت دریا بگذرم ای شعله ی تابان من
هم رهزنی هم رهبری هم این سری هم آن سری ای نور بی پایان من
شعر با تغییراتی در شعر مولانا
🎼
یکی شیخ را گفت: دل، صافی کن تا با تو سخنی گویم!
شیخ گفت: ۳۰سال است که از حق، صاف دلی می خواهم و هنوز نیافته ام;
به یک ساعت، از برای تو، دل صافی از کجا آرم؟
تذکره_اولیا
عطار_نیشابوری
شیخ گفت: ۳۰سال است که از حق، صاف دلی می خواهم و هنوز نیافته ام;
به یک ساعت، از برای تو، دل صافی از کجا آرم؟
تذکره_اولیا
عطار_نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ره میخانه و مسجد کدامست؟
که هر دو ، بر من مسکین، حرامست
نه در مسجد گذارندم که : رند است
نه در میخانه : کاین خمار ، خام است
جان جانان استاد شجریان
عطار
که هر دو ، بر من مسکین، حرامست
نه در مسجد گذارندم که : رند است
نه در میخانه : کاین خمار ، خام است
جان جانان استاد شجریان
عطار
《 هو 》
ای عزیز ؛
قرآن
غمزۀ جمالِ خود
با دلی زَنَد ، که اهل باشد ...
عین القضات همدانی
ای عزیز ؛
قرآن
غمزۀ جمالِ خود
با دلی زَنَد ، که اهل باشد ...
عین القضات همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من
مولانا جانم
قند منی لایق دندان من
مولانا جانم