زندگی شاید
عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر
با لبخندی بی معنی میگوید: صبح بخیر...
#فروغ_فرخزاد
عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر
با لبخندی بی معنی میگوید: صبح بخیر...
#فروغ_فرخزاد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
#فروغ_فرخزاد
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
#فروغ_فرخزاد
اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما..
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم،
نه برای نیاز...
نه از روی اجبار...
و نه از روی تنهایی...
فقط برای اینکه ارزشش را دارد...
#فروغ_فرخزاد⚘
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم،
نه برای نیاز...
نه از روی اجبار...
و نه از روی تنهایی...
فقط برای اینکه ارزشش را دارد...
#فروغ_فرخزاد⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکشب
ز ماورای سیاهیها
چون اختری به سوی تو میآیم
بر بال بادهای جهانپیما
شادان به جستجوی تو میآیم...
#فروغ_فرخزاد
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست؟!
#فروغ_فرخزاد
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست؟!
#فروغ_فرخزاد
Ghazal 3 (M Omid)
Forough Farokhzad
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من...
شعری از #مهدی_اخوان_ثالث
با صدای #فروغ_فرخزاد
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من...
شعری از #مهدی_اخوان_ثالث
با صدای #فروغ_فرخزاد
پیشانی از_داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سرریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهرفریب خلق
بگویی…
خدا
خدا
#فروغ_فرخزاد
بهتر ز داغ مهر نماز از سرریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهرفریب خلق
بگویی…
خدا
خدا
#فروغ_فرخزاد
شـبانگاهان که مَـه می رقصٖد آرام
میان آســمانِ گنـگ و خـامــــوش
تو درخوابی و من مست هوس ها
تـن مـهـتاب را گیرم در آغـوش
#فروغ_فرخزاد
شـبانگاهان که مَـه می رقصٖد آرام
میان آســمانِ گنـگ و خـامــــوش
تو درخوابی و من مست هوس ها
تـن مـهـتاب را گیرم در آغـوش
#فروغ_فرخزاد
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
#فروغ_فرخزاد
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
#فروغ_فرخزاد
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
من مثل دانشآموزی
که درس هندسهاش را
دیوانهوار دوست میدارد تنها هستم
و فکر میکنم…
و فکر میکنم…
و فکر میکنم…
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست
و ذهن باغچه دارد آرامآرام
از خاطرات سبز تهی میشود.
#فروغ_فرخزاد.
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
من مثل دانشآموزی
که درس هندسهاش را
دیوانهوار دوست میدارد تنها هستم
و فکر میکنم…
و فکر میکنم…
و فکر میکنم…
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست
و ذهن باغچه دارد آرامآرام
از خاطرات سبز تهی میشود.
#فروغ_فرخزاد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سهم من گردش حزن آلودی
در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دست هایت را دوست می دارم
دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد،
می دانم، می دانم، می دانم ...
#فروغ_فرخزاد
در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دست هایت را دوست می دارم
دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد،
می دانم، می دانم، می دانم ...
#فروغ_فرخزاد
آن روزها رفتند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها ، در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست..!
#فروغ_فرخزاد
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها ، در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست..!
#فروغ_فرخزاد
🕊🕊🕊
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصهٔ عشق :
تو را می خواهم ای جانانهٔ من
تو را می خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانهٔ من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
#فروغ_فرخزاد
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصهٔ عشق :
تو را می خواهم ای جانانهٔ من
تو را می خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانهٔ من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
#فروغ_فرخزاد
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم...
#فروغ_فرخزاد
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم...
#فروغ_فرخزاد
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دلِ پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود...
#فروغ_فرخزاد
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دلِ پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود...
#فروغ_فرخزاد
.
از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طريق عشق مي آموزم
يكشب چو نوري از دل تاريكي
در كلبه ات شراره ميافروزم
آه اي دو چشم خيره به ره مانده
آري منم كه سوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم...
#فروغ_فرخزاد
از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طريق عشق مي آموزم
يكشب چو نوري از دل تاريكي
در كلبه ات شراره ميافروزم
آه اي دو چشم خيره به ره مانده
آري منم كه سوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم...
#فروغ_فرخزاد
✧ ✧ ✧
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
#فروغ_فرخزاد
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
#فروغ_فرخزاد