یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
#حضرت_حافظ
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
#حضرت_حافظ
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هـــــوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهی توست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر
#وحشی_بافقی
هـــــوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهی توست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر
#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️
عید آمد و عید آمد
میلاد حضرت مهدی (عج)،
تصنیف سرخ ترانه های انتظار،
بر عموم مسلمین جهان مبارک باد.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
عید آمد و عید آمد
میلاد حضرت مهدی (عج)،
تصنیف سرخ ترانه های انتظار،
بر عموم مسلمین جهان مبارک باد.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
۶ اسفند زادروز امیرهوشنگ ابتهاج
(زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶ رشت -- درگذشته ۱۹ امرداد ۱۴۰۱ آلمان) متخلص به «ه.ا.سایه» شاعر و ترانهسرا
او در آغاز همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود، اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، بهویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساساً شاعری غزلسرا بود، همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود، دنبال کرد.
درسال ۱۳۲۵ مجموعه «نخستین نغمهها» را که شامل اشعاری بهشیوه کهن است، انتشار داد. آن زمان که هنوز با نیمایوشیج آشنا نشده بود، «سراب» نخستین مجموعهاش را که به اسلوب جدید بود، در قالب چهارپاره با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی بود، منتشر کرد. مجموعه «سیاه مشق» او نیز
شعرهای سال ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربر میگیرد. وی در این مجموعه، تعدادی از غزلهایش را بهچاپ رسانید و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او، از بهترین غزلهای این دوران بهشمار میرود.
او در مجموعههای بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر که حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ است، به شعر اجتماعی روی آورد و مجموعه «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر را گشود.
وی در سال ۱۳۹۱ خاطراتش را در گفتگو با میلاد عظیمی در کتاب "پیر پرنیاناندیش" عنوان کرد و در این کتاب بهبیان عقاید و نظراتش درباره بسیاری از چهرههای بهنام موسیقی، شعر و سیاست در زمان خود پرداخت.
آرامگاه وی در باغ محتشم رشت است.
(زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶ رشت -- درگذشته ۱۹ امرداد ۱۴۰۱ آلمان) متخلص به «ه.ا.سایه» شاعر و ترانهسرا
او در آغاز همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود، اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، بهویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساساً شاعری غزلسرا بود، همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود، دنبال کرد.
درسال ۱۳۲۵ مجموعه «نخستین نغمهها» را که شامل اشعاری بهشیوه کهن است، انتشار داد. آن زمان که هنوز با نیمایوشیج آشنا نشده بود، «سراب» نخستین مجموعهاش را که به اسلوب جدید بود، در قالب چهارپاره با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی بود، منتشر کرد. مجموعه «سیاه مشق» او نیز
شعرهای سال ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربر میگیرد. وی در این مجموعه، تعدادی از غزلهایش را بهچاپ رسانید و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او، از بهترین غزلهای این دوران بهشمار میرود.
او در مجموعههای بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر که حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ است، به شعر اجتماعی روی آورد و مجموعه «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر را گشود.
وی در سال ۱۳۹۱ خاطراتش را در گفتگو با میلاد عظیمی در کتاب "پیر پرنیاناندیش" عنوان کرد و در این کتاب بهبیان عقاید و نظراتش درباره بسیاری از چهرههای بهنام موسیقی، شعر و سیاست در زمان خود پرداخت.
آرامگاه وی در باغ محتشم رشت است.
مهدویت و موعود در اشعار پارسی
جامعه آرمانی بشارت داده شده در حکومت جهانی حضرت قائم (عج)، بهترین دستمایه و توشه برای امیران کلام بوده تا هرکدام با کلام مخیل، باریکبینی، دقت نظر، پیوند عاطفه و تخیل و بهرهگیری از صور خیال و آفرینشهای ادبی، فضایل و مناقب آن امام همام را به رشته نظم کشند.
موضوع مهدویت و موعود در اشعار شاعران پارسی پرداخته که مشروح آن را اینجا میخوانید:
ابنای بشر در تمام اعصار از هر قوم و نژاد و پیرو هر دین و آیینی «همواره در جستجوی گمشدهای به نام «عدالت» و در انتظار مصلح و دادگری بوده که جهان را از عدل و داد پرکند.
ادیان ابراهیمی، آیینها وگوناگون مذاهب هرکدام با اسامی متفاوتی از موعود و منجی آخرالزمان سخن به میان آوردهاند که سرانجام روزی برای نجات بشریت، برپایی عدل و قسط و حکومت یکپارچه الهی و گسترش آن در تمام جهان خواهد آمد. در این میان، دین مبین اسلام بیش از هر آیین دیگری ظهور آخرین حجت حق را نوید داده و در روایات و احادیث متعدد و متواتری نام و القاب، خصوصیات، شرایط قبل و بعد از ظهور آن حضرت تشریح شده است.
دادگری و عدالت گستری، تامین امنیت کامل، پناهگاه بیپناهان، گرفتن حق مظلومان از ظالمان، برچیدن تومار تبعیض، ظلم و ستم، زدودن بغضها و کینهها از دل انسانها، ریشهکنی فقر و فلاکت، وفور نعمت و رفاه و آسایش و... تصویر دنیا پس از ظهور حضرت مهدی (عج) است که طبعا هر انسان با هر اندیشه، تفکر و مرام و مسلکی را شیفته و مجذوب خود میکند. جامعه آرمانی بشارت داده شده در حکومت جهانی حضرت قائم (عج) بهترین دستمایه و توشه برای امیران کلام بوده تا هر کدام با کلام مخیل، باریکبینی، دقت نظر، پیوند عاطفه و تخیل و بهرهگیری از صور خیال و آفرینشهای ادبی، فضایل و مناقب آن امام همام را به رشته نظم کشند.
خواجه شمسالدین محمدحافظ شیرازی ملقب به لسانالغیب که او را لسانالعرفا نیز نامیدهاند، در غزل معروف خود که بسیاری از اهل ادب مخاطب او را حضرت مهدی (عج) میدانند، آن حضرت را پادشاه کشور زیبارویان و از همه زیباتر به تصویر کشیده و از غم تنهایی و فراق او گلایه و عاجزانه آمدنش را طلب میکند. برای پرهیز از اطاله کلام فقط به چند بیت آن غزل اشاره میکنیم.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
حافظ در غزل دیگری آمدن یار و غمگساری غمزدگان را این چنین نوید میدهد:
زهى خجسته زمانى که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوى آنکه دگر نوبهار باز آید
حافظ شعر معروف دیگری نیز دارد که مراد او را از یوسف گمگشته، حضرت مهدی (عج) میدانند. آنجا که میسراید:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود، دل بد مکن
وین سرشوریده باز آید به سامان غم مخور
ملامحمدمحسن فیض کاشانی، حکیم، محدث، مفسر، شاعر و عارف نامی قرن یازدهم هجری در سرودههای خود به مدح و ثنای حضرت مهدی (عج) پرداخته است. وی در یکی از مهمترین سرودههای خود که اولین بیت دیوان حافظ را تضمین است، این چنین ارادت خود را به صاحب الزمان (عج) ابراز میدارد:
الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بىبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
اگر دانستمى کویت، به سر مىآمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها🕊
جامعه آرمانی بشارت داده شده در حکومت جهانی حضرت قائم (عج)، بهترین دستمایه و توشه برای امیران کلام بوده تا هرکدام با کلام مخیل، باریکبینی، دقت نظر، پیوند عاطفه و تخیل و بهرهگیری از صور خیال و آفرینشهای ادبی، فضایل و مناقب آن امام همام را به رشته نظم کشند.
موضوع مهدویت و موعود در اشعار شاعران پارسی پرداخته که مشروح آن را اینجا میخوانید:
ابنای بشر در تمام اعصار از هر قوم و نژاد و پیرو هر دین و آیینی «همواره در جستجوی گمشدهای به نام «عدالت» و در انتظار مصلح و دادگری بوده که جهان را از عدل و داد پرکند.
ادیان ابراهیمی، آیینها وگوناگون مذاهب هرکدام با اسامی متفاوتی از موعود و منجی آخرالزمان سخن به میان آوردهاند که سرانجام روزی برای نجات بشریت، برپایی عدل و قسط و حکومت یکپارچه الهی و گسترش آن در تمام جهان خواهد آمد. در این میان، دین مبین اسلام بیش از هر آیین دیگری ظهور آخرین حجت حق را نوید داده و در روایات و احادیث متعدد و متواتری نام و القاب، خصوصیات، شرایط قبل و بعد از ظهور آن حضرت تشریح شده است.
دادگری و عدالت گستری، تامین امنیت کامل، پناهگاه بیپناهان، گرفتن حق مظلومان از ظالمان، برچیدن تومار تبعیض، ظلم و ستم، زدودن بغضها و کینهها از دل انسانها، ریشهکنی فقر و فلاکت، وفور نعمت و رفاه و آسایش و... تصویر دنیا پس از ظهور حضرت مهدی (عج) است که طبعا هر انسان با هر اندیشه، تفکر و مرام و مسلکی را شیفته و مجذوب خود میکند. جامعه آرمانی بشارت داده شده در حکومت جهانی حضرت قائم (عج) بهترین دستمایه و توشه برای امیران کلام بوده تا هر کدام با کلام مخیل، باریکبینی، دقت نظر، پیوند عاطفه و تخیل و بهرهگیری از صور خیال و آفرینشهای ادبی، فضایل و مناقب آن امام همام را به رشته نظم کشند.
خواجه شمسالدین محمدحافظ شیرازی ملقب به لسانالغیب که او را لسانالعرفا نیز نامیدهاند، در غزل معروف خود که بسیاری از اهل ادب مخاطب او را حضرت مهدی (عج) میدانند، آن حضرت را پادشاه کشور زیبارویان و از همه زیباتر به تصویر کشیده و از غم تنهایی و فراق او گلایه و عاجزانه آمدنش را طلب میکند. برای پرهیز از اطاله کلام فقط به چند بیت آن غزل اشاره میکنیم.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
حافظ در غزل دیگری آمدن یار و غمگساری غمزدگان را این چنین نوید میدهد:
زهى خجسته زمانى که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوى آنکه دگر نوبهار باز آید
حافظ شعر معروف دیگری نیز دارد که مراد او را از یوسف گمگشته، حضرت مهدی (عج) میدانند. آنجا که میسراید:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود، دل بد مکن
وین سرشوریده باز آید به سامان غم مخور
ملامحمدمحسن فیض کاشانی، حکیم، محدث، مفسر، شاعر و عارف نامی قرن یازدهم هجری در سرودههای خود به مدح و ثنای حضرت مهدی (عج) پرداخته است. وی در یکی از مهمترین سرودههای خود که اولین بیت دیوان حافظ را تضمین است، این چنین ارادت خود را به صاحب الزمان (عج) ابراز میدارد:
الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بىبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
اگر دانستمى کویت، به سر مىآمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها🕊
فریدالدین ابوحامد عطار نیشابوری از عرفا و شعرای بلند مرتبه ادب پارسی نیز اشعار خود را به کرامات و فضایل آن امام همام تبرک کرده و ظهور آن حضرت را خواسته تمام اولیا میداند و در سرودهای میگوید:
صد هزاران اولیا ، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی ، مهدیم ، از غیب ، آر
تا جهان عدل گردد آشکار
ای تو ختم اولیای این زمان
وز همه معنی نهانی ، جانِ جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده " عطار " ت ثنا خوان آمده
شیخ عطار نیشابوری
صد هزاران اولیا ، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی ، مهدیم ، از غیب ، آر
تا جهان عدل گردد آشکار
ای تو ختم اولیای این زمان
وز همه معنی نهانی ، جانِ جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده " عطار " ت ثنا خوان آمده
شیخ عطار نیشابوری
می محبت او نوش کن که نوشت باد
بیا و خدمت او نوش کن که نوشت باد
شراب پاک هلال است و ساقی سرمست
زلال نعمت او نوش کن که نوشت باد
همیشه رحمت او آبرو دهد ما را
ز آب رحمت او نوش کن که نوشت باد
چو جای جام و صراحی بیا به میخانه
به قدر همت او نوش کن که نوشت باد
بیا که قسمت ما کرده اند جام شراب
خوشست قسمت او نوش کن که نوشت باد
رسید ساقی کوثر حیات می بخشد
ز دست حضرت او نوش کن که نوشت باد
شراب سید ما جرعه ای به صد جان است
به یاد قیمت او نوش کن که نوشت باد
حضرت شاه نعمتالله ولی
بیا و خدمت او نوش کن که نوشت باد
شراب پاک هلال است و ساقی سرمست
زلال نعمت او نوش کن که نوشت باد
همیشه رحمت او آبرو دهد ما را
ز آب رحمت او نوش کن که نوشت باد
چو جای جام و صراحی بیا به میخانه
به قدر همت او نوش کن که نوشت باد
بیا که قسمت ما کرده اند جام شراب
خوشست قسمت او نوش کن که نوشت باد
رسید ساقی کوثر حیات می بخشد
ز دست حضرت او نوش کن که نوشت باد
شراب سید ما جرعه ای به صد جان است
به یاد قیمت او نوش کن که نوشت باد
حضرت شاه نعمتالله ولی
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با مِی و ساغر بلی
نوبهار حُسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین
پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن برِ سیمین و این روی چو زر
اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست
مست گردد زان مِی اَحمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر
روشنی یابد از آن منظر بلی
گوشها که حلقه در گوش وی است
حلقهها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
یابد ایمان این دل کافر بلی
چون بُراق عشق از گردون رسید
وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم
تا ابد روید نی و شکر بلی
#حضرت_مولانا
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با مِی و ساغر بلی
نوبهار حُسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین
پر شود از مشک و از عنبر بلی
آن برِ سیمین و این روی چو زر
اندرآمیزند سیم و زر بلی
این سر مخمور اندیشه پرست
مست گردد زان مِی اَحمر بلی
این دو چشم اشکبار نوحه گر
روشنی یابد از آن منظر بلی
گوشها که حلقه در گوش وی است
حلقهها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
یابد ایمان این دل کافر بلی
چون بُراق عشق از گردون رسید
وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
من خمش کردم ولیکن در دلم
تا ابد روید نی و شکر بلی
#حضرت_مولانا
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانهای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانهای هست
#رضی_الدین_ارتیمانی
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانهای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانهای هست
#رضی_الدین_ارتیمانی
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیهرو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمیدانم
#عطار_نیشابوری
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیهرو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمیدانم
#عطار_نیشابوری
یکنفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا
سربسر گشتم جهانرا خشک وتر دیدم بسی
جز جمال او بچشم تر نمی آید مرا
هم محبت جان ستاندهم محبت جان دهد
بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا
شربت شهد شهادت کی بکام دل رسد
ضربتی از عشق تا برسر نمی آید مرا
جان بخواهم دادآخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمی آید مرا
تانفس دارم نخواهم داشت دست ازعاشقی
یکنفس بی عیش و عشرت سرنمی آید مرا
غیروصف عاشق و معشوق و حرف عشق فیض
درّی از دریای فکرت بر نمی آید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا
#فیض_کاشانی
ساعتی بی شور و مستی سرنمی آید مرا
سربسر گشتم جهانرا خشک وتر دیدم بسی
جز جمال او بچشم تر نمی آید مرا
هم محبت جان ستاندهم محبت جان دهد
بی محبت هیچ کاری بر نمی آید مرا
شربت شهد شهادت کی بکام دل رسد
ضربتی از عشق تا برسر نمی آید مرا
جان بخواهم دادآخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمی آید مرا
تانفس دارم نخواهم داشت دست ازعاشقی
یکنفس بی عیش و عشرت سرنمی آید مرا
غیروصف عاشق و معشوق و حرف عشق فیض
درّی از دریای فکرت بر نمی آید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمی آید مرا
#فیض_کاشانی
Kaameto Shirin Kon
Pouya Bayati
پویا بیاتی
ڪامتو شیرین ڪن
نیمہ شعبان بر همگے مبارڪ
ڪامتو شیرین ڪن
نیمہ شعبان بر همگے مبارڪ
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
افتاده میان ریگ سوزان
چون باشد شهر شهریارا
بی دولت داد و عدل سلطان
من بیتو نیم ولیک خواهم
آن باتویی که هست پنهان
شب پرتو آفتاب هم هست
خاصه به تموز گرم و تفسان
قانع نشود به گرمی او
جز خفاشی ز بیم مرغان
گرمی خواهند و روشنی هم
مرغان که معودند با آن
ما وصف دو جنس مرغ گفتیم
بنگر ز کدامی ای غزل خوان
دیوان_شمس
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
افتاده میان ریگ سوزان
چون باشد شهر شهریارا
بی دولت داد و عدل سلطان
من بیتو نیم ولیک خواهم
آن باتویی که هست پنهان
شب پرتو آفتاب هم هست
خاصه به تموز گرم و تفسان
قانع نشود به گرمی او
جز خفاشی ز بیم مرغان
گرمی خواهند و روشنی هم
مرغان که معودند با آن
ما وصف دو جنس مرغ گفتیم
بنگر ز کدامی ای غزل خوان
دیوان_شمس
چو از شوق تو یک شب خواب در چشمم نمی آید
اجازت ده که : شبها گرد کویت پاسبان باشم
غم هجر تو دارم، یک زمان از وصل شادم کن
چه باشد غم برآید، من زمانی شادمان باشم؟
#هلالی_جغتایی
اجازت ده که : شبها گرد کویت پاسبان باشم
غم هجر تو دارم، یک زمان از وصل شادم کن
چه باشد غم برآید، من زمانی شادمان باشم؟
#هلالی_جغتایی
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکتهای هست در این پرده که عاشق داند
ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
هیچکس ره به میان تو ز موی تو نبرد
با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست
گر نهان عشوهٔ چشم تو نگردد پیدا
فتنهانگیزی پیدا و نهان این همه نیست
تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان
زان که در حوصلهٔ وهم و گمان این همه نیست..
#فروغی_بسطامی
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نکتهای هست در این پرده که عاشق داند
ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
هیچکس ره به میان تو ز موی تو نبرد
با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست
گر نهان عشوهٔ چشم تو نگردد پیدا
فتنهانگیزی پیدا و نهان این همه نیست
تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان
زان که در حوصلهٔ وهم و گمان این همه نیست..
#فروغی_بسطامی
Dar An Cheshmha
Alireza Ghorbani
.
در آن چشمها با صدای علیرضا قربانی
در آن چشمها با صدای علیرضا قربانی