معرفی عارفان
1.16K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
سخن بی‌پایان است،
اما به قدر طالب فرو می‌آید.
حكمت همچو باران است.
در معدن خویش بی‌پایان است،
اما به قدر مصلحت فرود آید
- در زمستان و در بهار و در تابستان و در پاییز، به قدر او و بیشتر و کمتر.

اما از آن‌جا که می‌آید، آنجا بی‌حد است.

شکر را در کاغذ کنند یا داروها را عطاران.

اما شکر آن قدر نباشد که در کاغذ است - کانهای شکر و کانهای دارو بی‌حد است.
و بی‌نهایت در کاغذ کی گنجد ؟

#مقالات مولانا
با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در سبزه و گل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، ترا در عالم خویش کشد. و از این روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.

#مقالات_شمس
خلل از این است
که خدا را به نظرِ محبت نمی نگرند،
به نظرِ علم می نگرند
و به نظرِ معرفت
و به نظرِ فلسفه!

نظرِ محبّت کارِ دیگر است.


#شمس_تبریزی
#مقالات
خوشی های عالم را قیمت کرده اند که هریک به چند است.
ای جان! این ناخوشی به چند است...

#مقالات شمس
Forwarded from Mina
اشتهای صادق و کاذب
اشتهای آب را اگر ندانی که صادق است یا کاذب، حلواهای شکر پیش او بنه، اگر به او التفات کرد صادق نیست.

#مقالات_شمس

 تشنگی حقیقی مارو از هرچه غیر از آب دلزده میکن. 
سوال اینست که آیا ما در ادعای محبتمون به حق صادقیم؟ اگر صادقیم چگونه غیر او چیز دیگری میخواهیم؟!

درود بزرگوار شبتون بخیر🙏🌺👌👌✌️✌️
خلل از این است
که خدا را به نظرِ محبت نمی نگرند،
به نظرِ علم می نگرند
و به نظرِ معرفت
و به نظرِ فلسفه!

نظرِ محبّت کارِ دیگر است.



#مقالات
#شمس_تبريزي
‍ ‍ تا خود را به چیزی ندادی بکلیت آن چیز صعب و دشوار می نماید؛ چون خود را بکلی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند. معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشکر ها باشد و شهرها و دیهها؟ نی. بلکه ولایت آن‌ باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و بر احوال خویشتن و بر صفات خویشتن و بر کلام خویشتن و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و چون عارفان جبری آغاز نکند که من عاجزم او قادرست. نی، می باید که تو قادر باشی بر همه ی صفات خود، و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محل جواب و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و اگر نه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چو محکومِ او نبُوَد حاکمِ او بُوَد.


#مقالات_شمس
‍ تغییر در حق نیست. تغییر در توست. چنانکه نان را گهی دوست داری و طالب باشی و گاهی رو بگردانی.
با یاری گاهی گرم باشی، محبوبت نماید، گویی او محبوب شد. این ساعت باز تو دگرگون شوی، گویی مبغوض شد.
اگر تو هم بر آن حال مستقیم بماندی پیوسته مطلوب و محبوب بودی.

#مقالات_شمس
مرا اگر بر در بهشت بیارند، اول در نگرم که او در آن‌جا هست؟ اگر نباشد گویم «او کو؟»


#مقالات_شمس
مرا اگر بر در بهشت بیارند، اول در نگرم که او در آن‌جا هست؟ اگر نباشد گویم «او کو؟»


#مقالات_شمس
"اهلِ جنگ را چه گونه محرمِ اسرار کنند؟"

ترکِ جنگ و مخالفت بگو!

ماده‌ی (اساسِ) جنگ هواست؛

هر کجا
جنگی دیدی،
از متابعتِ هوا باشد.

کسی (که) در بندِ صلح باشد،
چنین معامله کند؟
چنین سخن‌ها گوید؟

(بایست) سخنی گوید
و کاری کند که
اگر به گوشِ آن کس برسد،
او را به صلح رغبت افتد.

(و) گوید که
«من سخت خجالت دارم از کرده‌ها
و گفته‌های خویش.

آن هَمَزاتِ (مهمیزِ) شیطان بود،
مکرِ شیطان بود.

یا ربّ
چه بد کردم!

آن
چه (کاری) بود که من کردم؟

چه وسوسه‌ٔ شوم(ی) بود
که از من سخنی آمد،
و کاری آمد که خاطرِ او برنجید؟»

و
پشیمانی
خود در دلِ او
سخن‌های لطیف اندازد؛

و (پشیمانی)
حرکاتِ لطیفش تلقین کند،
که آن حرکات (لطیف)
و آن سخن‌های لطیف
صلح‌جوی باشد.

آن ابله
کاری می‌کند
و سخنی می‌گوید،
سردی‌ش (بی‌رغبتی) آشکار می‌شود.

همچو دزدی که
بی شکنجه و پرسشی،
زودزود مُقِر می‌آید.

اِلّا آن دزدی که
اندرون او
صفای محبت دزدیده باشد.
[قلب او ربایندهٔ محبت و صفا است]

اگر
بر دزدیِ او واقف شوند،
صدهزار جانِ مقدس
در پای چنين دزدی ریزند.

#مقالات_شمس
آمد «ب»
در پای «الف» افتاد
گفت:«به چه آمدی؟»
گفت:«من شرحِ تو دهم
یکی نقطه
و آن مهرِ توست-
در جان دارم

همان معنیِ اَلِف‌اَم...»



#مقالات_شمس_تبریزی