نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا
سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا
من اندرگریه...بلبل در فغان...پروانه در سوزش...
تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه ، در یکجا
ز بیم غیر، پی میکنم از من مشو غمگین
اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا
همه اسرار ما را پیش جانان برد لاهوتی
نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا
#لاهوتی
سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا
من اندرگریه...بلبل در فغان...پروانه در سوزش...
تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه ، در یکجا
ز بیم غیر، پی میکنم از من مشو غمگین
اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا
همه اسرار ما را پیش جانان برد لاهوتی
نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا
#لاهوتی
قبلهٔ ذرات عالم روی توست
کعبهٔ اولاد آدم کوی توست
میل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسند و اگر نی سوی توست
چون به جز تو دوست نتوان داشتن
دوستی دیگران بر بوی توست
#حضرت_عطار
کعبهٔ اولاد آدم کوی توست
میل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسند و اگر نی سوی توست
چون به جز تو دوست نتوان داشتن
دوستی دیگران بر بوی توست
#حضرت_عطار
۱۲ دی زادروز ایرج زبردست
(زاده ۱۲ دی ۱۳۵۳ شیراز) رباعیسرای معاصر
او از سال ۱۳۶۸ گفتن شعر را آغاز کرد و بیش ۱۰ مجموعه شعر از او منتشر شده و نیز به زبانهای انگلیسی و تاجیکی هم برگردانده شده است. کتاب حیات دوباره رباعی، مجموعه کاملی درباره او و رباعیات اوست که توسط بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی توسط موسسه انتشارات نگاه انتشار یافته است.
رباعیات زیر از سرودههای اوست:
من: دهکدهها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید
باران که بیاید همه عاشق هستند
شب، ساعت ابری مرا داد بهتو
افتاد نگاهِ خسته باد بهتو
باران زد و خیس شد تنِ خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد بهتو
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
آرام و صبور، پاک و روشن هستی
موسیقی سرشار شکفتن هستی
در چشم تو اشک، بر سرت چادر ابر
باران، تو شبیه مادر من هستی
آن روز، هوا هوای بیصبری شد
خورشید اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد
باران: تبِ هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کی به کارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :
من هرچه که دارم از ندارم دارم
از راز عبور با خبر میگردند
آغاز ادامهای دگر میگردند
ای کاش یکی در این میان میدانست
جز باد همه به خانه بر میگردند
ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید ناامیدیم هنوز
دیدی که جه کرد دست شب با من و تو
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
تا بال و پر عمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی میشکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هرچه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دست تو در دستم بود
سیمین بهبهانی در نامهای به ایرج زبردست در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ اینگونه مینویسد:
چه بهتر که نامت را جامه حضورت کنم ـ و کردم. نخستین بار که یک رباعی از تو خواندم حس کردم سیبی خوش رنگ و بو را آزمودهام که عطری دیگرگون دارد. چندگاهی که گذشت، بیشتر شعرهایت را که درقالب رباعی سروده بودی ـ به وسیله تلفن، یا حضوری، برایم خواندی. امروز تو را درشیوه دلخواهت بسیار موفق میبینم. ایرج زبردست عزیز، به تو تبریک میگویم که توانستهای یک تنه نفسی تازه در این قالب کهن بدمی و همزمان نظر تحسین و قبول اهالی شعر را متوجه رباعیهای خود کنی ـ و هنوز این آغاز راه است: گامهای بعدی تو را برای پیمودن این راه دشوار پر توانتر میخواهم. فراموش نکن که مصراع چهارم عروسی ست که تاج و تور و جامهای برازنده اندام خود میخواهد؛ و تو تا اینجا توانستهای این عروس را به آنچه شایسته اوست خرسند کنی و بیارایی. جوانه نو بر درخت کهن ادامه زندگیست.
آثار منتشر شده ایرج زبردست :
* باران که بیاید همه عاشق هستند/چاپ هشتم
* شکل دیگر من/نایاب
* خندههای خیس/نایاب
* یک سبد آیینه/نایاب
* حیات دوباره رباعی/بهکوشش بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی. انتشارات نگاه، چاپ پنجم
* نامههای من به اوما /چاپ پنجم
* سرهای بریده بادبادک بودند/این کتاب جمعآوری شد و نایاب
* دفی از پوست ابلیس/نایا
* شهری که در آن مرگ اذان میخواند/چاپ دوم، نشرچشمه
* گزیده رباعیات ایرج زبردست/انتشارات مروارید، چاپ سوم
* برگردان ۹۶ رباعی از ایرج زبردست به خط سیریلیک در تاجیکستان توسط بختیار امینو
* سر بر تن و دنبال سرم میگردم/انتشارات مروارید، چاپ دوم
*یک تکه از آسمان یوش. انتشارات مروارید.
ایرج_زبردست
(زاده ۱۲ دی ۱۳۵۳ شیراز) رباعیسرای معاصر
او از سال ۱۳۶۸ گفتن شعر را آغاز کرد و بیش ۱۰ مجموعه شعر از او منتشر شده و نیز به زبانهای انگلیسی و تاجیکی هم برگردانده شده است. کتاب حیات دوباره رباعی، مجموعه کاملی درباره او و رباعیات اوست که توسط بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی توسط موسسه انتشارات نگاه انتشار یافته است.
رباعیات زیر از سرودههای اوست:
من: دهکدهها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید
باران که بیاید همه عاشق هستند
شب، ساعت ابری مرا داد بهتو
افتاد نگاهِ خسته باد بهتو
باران زد و خیس شد تنِ خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد بهتو
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
آرام و صبور، پاک و روشن هستی
موسیقی سرشار شکفتن هستی
در چشم تو اشک، بر سرت چادر ابر
باران، تو شبیه مادر من هستی
آن روز، هوا هوای بیصبری شد
خورشید اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد
باران: تبِ هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کی به کارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :
من هرچه که دارم از ندارم دارم
از راز عبور با خبر میگردند
آغاز ادامهای دگر میگردند
ای کاش یکی در این میان میدانست
جز باد همه به خانه بر میگردند
ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید ناامیدیم هنوز
دیدی که جه کرد دست شب با من و تو
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
تا بال و پر عمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی میشکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هرچه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دست تو در دستم بود
سیمین بهبهانی در نامهای به ایرج زبردست در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ اینگونه مینویسد:
چه بهتر که نامت را جامه حضورت کنم ـ و کردم. نخستین بار که یک رباعی از تو خواندم حس کردم سیبی خوش رنگ و بو را آزمودهام که عطری دیگرگون دارد. چندگاهی که گذشت، بیشتر شعرهایت را که درقالب رباعی سروده بودی ـ به وسیله تلفن، یا حضوری، برایم خواندی. امروز تو را درشیوه دلخواهت بسیار موفق میبینم. ایرج زبردست عزیز، به تو تبریک میگویم که توانستهای یک تنه نفسی تازه در این قالب کهن بدمی و همزمان نظر تحسین و قبول اهالی شعر را متوجه رباعیهای خود کنی ـ و هنوز این آغاز راه است: گامهای بعدی تو را برای پیمودن این راه دشوار پر توانتر میخواهم. فراموش نکن که مصراع چهارم عروسی ست که تاج و تور و جامهای برازنده اندام خود میخواهد؛ و تو تا اینجا توانستهای این عروس را به آنچه شایسته اوست خرسند کنی و بیارایی. جوانه نو بر درخت کهن ادامه زندگیست.
آثار منتشر شده ایرج زبردست :
* باران که بیاید همه عاشق هستند/چاپ هشتم
* شکل دیگر من/نایاب
* خندههای خیس/نایاب
* یک سبد آیینه/نایاب
* حیات دوباره رباعی/بهکوشش بهاءالدین خرمشاهی و محمد اجاقی. انتشارات نگاه، چاپ پنجم
* نامههای من به اوما /چاپ پنجم
* سرهای بریده بادبادک بودند/این کتاب جمعآوری شد و نایاب
* دفی از پوست ابلیس/نایا
* شهری که در آن مرگ اذان میخواند/چاپ دوم، نشرچشمه
* گزیده رباعیات ایرج زبردست/انتشارات مروارید، چاپ سوم
* برگردان ۹۶ رباعی از ایرج زبردست به خط سیریلیک در تاجیکستان توسط بختیار امینو
* سر بر تن و دنبال سرم میگردم/انتشارات مروارید، چاپ دوم
*یک تکه از آسمان یوش. انتشارات مروارید.
ایرج_زبردست
نور او در جمله اشیاء ظاهر است
ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
روشن است آئینهٔ عالم تمام
در همه اسما مسما ظاهر است
نور روی اوست ما را در نظر
نور آن منظور زیبا ظاهر است
باطن است از چشم نابینا ولی
ظاهراً بر چشم بینا ظاهر است
در خیال دی و فردا مانده ای
از همه فرد آ که فردا ظاهر است
ما ز دریائیم و دریا عین ما
عین ما در عین دریا ظاهر است
نعمتالله باطن و ظاهر بود
باطنش پنهان و پیدا ظاهر است
( حضرت شاه نعمت الله ولی)
ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
روشن است آئینهٔ عالم تمام
در همه اسما مسما ظاهر است
نور روی اوست ما را در نظر
نور آن منظور زیبا ظاهر است
باطن است از چشم نابینا ولی
ظاهراً بر چشم بینا ظاهر است
در خیال دی و فردا مانده ای
از همه فرد آ که فردا ظاهر است
ما ز دریائیم و دریا عین ما
عین ما در عین دریا ظاهر است
نعمتالله باطن و ظاهر بود
باطنش پنهان و پیدا ظاهر است
( حضرت شاه نعمت الله ولی)
Mohammadreza Shajarian Avaz Esfahan [BibakMusic.com]
Mohammadreza Shajarian [BibakMusic.com]
#تصنیف بسیار زیبای محمدرضا شجریان به نام "نگارینا دل و جانم ته داری"
نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری
نمیدونم که این درد از که دارم
همیدانم که درمانم ته داری...
نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری
نمیدونم که این درد از که دارم
همیدانم که درمانم ته داری...
Sajade
Masoud Saberi
/#حس_خوب_آرامش/
خدایا ...
فقط تو هستی که همیشه در دسترسی،
همیشه کنارمی...
معبودم...
نگذارکه از تو
فقط نامت را بدانم
و نگذارکه از تو
تنها مشق کردن
اسمت را به یاد داشته باشم
همواره
در من جاری باش
همانگونه
که خون در رگهایم جاری است
آمین
خدایا ...
فقط تو هستی که همیشه در دسترسی،
همیشه کنارمی...
معبودم...
نگذارکه از تو
فقط نامت را بدانم
و نگذارکه از تو
تنها مشق کردن
اسمت را به یاد داشته باشم
همواره
در من جاری باش
همانگونه
که خون در رگهایم جاری است
آمین
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمیشمارد.
زمین از عشق و دوستی سرشار است.
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند.
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
از هر نژادی که هستی
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است.
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را بر میآورد.
چنین است دنیای رویای من!
لنگستن هیوز
ترجمه: احمدشاملو
دیگر را خوار نمیشمارد.
زمین از عشق و دوستی سرشار است.
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند.
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
از هر نژادی که هستی
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است.
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی ِ بشریت را بر میآورد.
چنین است دنیای رویای من!
لنگستن هیوز
ترجمه: احمدشاملو
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#حضرت_سعدی
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#حضرت_سعدی
بهانه می آوری که من خودرا به کارهای عالی صرف می کنم، علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره تحصیل می کنم. آخر، این همه برای توست. اگر فقه است، برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید و جامه ات را نکند و تو را نکشد تا تو به سلامت باشی. و اگر نجوم است، احوال فلک و تأثیر آن در زمین، از ارزانی و گرانی، و امن و خوف، همه تعلق به احوال تو دارد، هم برای توست. و اگر ستاره است، از سعد و نحس، به طالع تو تعلق دارد، هم برای توست. چون تأمل کنی، اصل تو باشی و اینها همه فرع تو.
چون فرع تورا چندین تفاضیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجب بینهایت باشد، بنگر که تورا که اصلی چه احوال باشد. چون فرعهای تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد، تو را که اصلی بنگر که چه عروج و هبوط در عالم ارواح و سعد و نحس و نفع و ضرر باشد که فلان روح آن خاصیت دارد و از او این آید، فلان کار را می شاید.
فیه ما فیه
چون فرع تورا چندین تفاضیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجب بینهایت باشد، بنگر که تورا که اصلی چه احوال باشد. چون فرعهای تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد، تو را که اصلی بنگر که چه عروج و هبوط در عالم ارواح و سعد و نحس و نفع و ضرر باشد که فلان روح آن خاصیت دارد و از او این آید، فلان کار را می شاید.
فیه ما فیه
روزى ابليس بر حضرت عيسى مسيح ظاهر شد، و به او گفت:
مگر تو نمی گویی هيچ چیزی به انسان نمیرسد مگر اين كه خداوند آن را برايش مقدر كرده باشد.
حضرت عيسى پاسخ داد: « آرى ، چنين است.
ابليس گفت:
پس بيا خودت را از بالاى اين قلهی كوه به پایین پرت كن . اگر براى تو سلامتى مقدر شده باشد سالم خواهى ماند، و اگر سلامتى مقدر نشده بود كه ...
حضرت
عيسى فرمودند:« اى ملعون،خداوند بندهاش را امتحان میکند، نه بنده،خدايش را ...!
مگر تو نمی گویی هيچ چیزی به انسان نمیرسد مگر اين كه خداوند آن را برايش مقدر كرده باشد.
حضرت عيسى پاسخ داد: « آرى ، چنين است.
ابليس گفت:
پس بيا خودت را از بالاى اين قلهی كوه به پایین پرت كن . اگر براى تو سلامتى مقدر شده باشد سالم خواهى ماند، و اگر سلامتى مقدر نشده بود كه ...
حضرت
عيسى فرمودند:« اى ملعون،خداوند بندهاش را امتحان میکند، نه بنده،خدايش را ...!
نرگس شیراز_هایده
@Euterpe_Calliope
ترانهٔ "نرگس شیراز "
یکی از قشنگترین های نامیاد بانو هایده
یکی از قشنگترین های نامیاد بانو هایده
ای درویش!عشق عصای موسی است ،و دنیا ساحر است،و همه روز در سحر است؛یعنی همه روز خیال بازی می کند،و مردم به خیال بازی دنیا فریفته می شوند.عشق دهان باز می کند و دنیا را،و هر چه در دنیاست به یک بار فرو می برد،و سالک را پاک و صافی و مجرد می گرداند.اکنون سالک را نام صافی می شود.تا اکنون صوفی نبود،از جهت آن که صافی نبود،و چون صافی شد،صوفی گشت.
کتاب_الانسان_الکامل
کتاب_الانسان_الکامل
یا رب!
مرا از ذل معصیت به عز طاعت آور.
میگفتی: الهی! آه، من عرفک فلم یعرفک فکیف حال من لم یعرفک.
آه! آنکه تو را میداند نمیداند، پس چگونه باشد حال کسی که تو را نداند.
مناجات ابراهیم ادهم
مرا از ذل معصیت به عز طاعت آور.
میگفتی: الهی! آه، من عرفک فلم یعرفک فکیف حال من لم یعرفک.
آه! آنکه تو را میداند نمیداند، پس چگونه باشد حال کسی که تو را نداند.
مناجات ابراهیم ادهم
Majnoon
Moein (Www.BestMusik.Org)
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
* مجنون *
با صدای : معین
* مجنون *
با صدای : معین
Yekdoone Dokhtar
Andy (Www.BestMusik.Org)
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
* یکدونه دختر *
با صدای :اندی
* یکدونه دختر *
با صدای :اندی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیلی برونته
تا آن هنگام که ستارگان میدرخشند،
جای نومیدی نیست
تا آن هنگام که شبها
بر برگها شبنم مینشانند
و آفتاب چهرهٔ صبح را زرّین میکند
جای نومیدی نیست.
هرچند که سیل اشک بر گونهها روان شود.
وقتی تو آه میکشی، بادها آه میکشند
و زمستانْ غصههای خود را چون برف
بر گور برگهای پاییزی فرو میبارد.
امّا زمین بار دیگر زنده میشود
و سرنوشتِ تو از کائنات جدا نیست
پس همچنان در سیر و سفر باش
و اگر چندان شاد و سرخوش نیستی
نومید و دلشکسته نیز مباش.
تا آن هنگام که ستارگان میدرخشند،
جای نومیدی نیست
تا آن هنگام که شبها
بر برگها شبنم مینشانند
و آفتاب چهرهٔ صبح را زرّین میکند
جای نومیدی نیست.
هرچند که سیل اشک بر گونهها روان شود.
وقتی تو آه میکشی، بادها آه میکشند
و زمستانْ غصههای خود را چون برف
بر گور برگهای پاییزی فرو میبارد.
امّا زمین بار دیگر زنده میشود
و سرنوشتِ تو از کائنات جدا نیست
پس همچنان در سیر و سفر باش
و اگر چندان شاد و سرخوش نیستی
نومید و دلشکسته نیز مباش.
بی رُخَت ،
جان ، در میان نتوان نهاد ،
بی یقین ،
پا ، بر گمان ، نتوان نهاد ،
جان بباید داد و ،
بِستَد بوسهای ،
بی کنارت ،
در میان نتوان نهاد ،
#عراقی
سلام
صبح بخیر
جان ، در میان نتوان نهاد ،
بی یقین ،
پا ، بر گمان ، نتوان نهاد ،
جان بباید داد و ،
بِستَد بوسهای ،
بی کنارت ،
در میان نتوان نهاد ،
#عراقی
سلام
صبح بخیر
نقل است که گفت: شبی در مسجد بیت المقدس خویش را در میان بوریایی پنهان کردم که خادمان میگذاشتند تا کسی در مسجد باشد. چون پاره ای از شب بگذشت در مسجد گشاده شد. پیری درآمد، پلاسی پوشیده بود و چهل تن در قفای او هر یک پلاسی پوشیده. آن پیر در محراب شد، و دو رکعت نماز گزارد، و پشت به محراب بازنهاد. یکی از ایشان گفت: امشب یکی در این مسجد است که نه از ماست.
آن پیر تبسم کرد و گفت: پسر ادهم است. چهل روز است تا حلاوت عبادت نمییابد. چون این بشنودم بیرون آمدم و گفتم: چون نشان میدهی به خدای بر تو که بگوی به چه سبب است.
گفت: فلان روز در بصره خرما خرید ی. خرمایی افتاده بود. پنداشتی که از آن توست. برداشتی و در خرمای خود بنهادی.
چون این بشنودم، به بر خرما فروش رفتم و از او بحلی خواستم. خرما فروش را بحل کرد و گفت: چون کار بدین باریکی است، من ترک خرما فروختن گفتم از آن کار توبه کرد و دکان برانداخت و از جمله ابدال گشت.
تذکره الاولیاء
ذکر ابراهیم ادهم️️ ️ ️ ️ ️ ️️ ️ ️ ️
آن پیر تبسم کرد و گفت: پسر ادهم است. چهل روز است تا حلاوت عبادت نمییابد. چون این بشنودم بیرون آمدم و گفتم: چون نشان میدهی به خدای بر تو که بگوی به چه سبب است.
گفت: فلان روز در بصره خرما خرید ی. خرمایی افتاده بود. پنداشتی که از آن توست. برداشتی و در خرمای خود بنهادی.
چون این بشنودم، به بر خرما فروش رفتم و از او بحلی خواستم. خرما فروش را بحل کرد و گفت: چون کار بدین باریکی است، من ترک خرما فروختن گفتم از آن کار توبه کرد و دکان برانداخت و از جمله ابدال گشت.
تذکره الاولیاء
ذکر ابراهیم ادهم️️ ️ ️ ️ ️ ️️ ️ ️ ️
پادشاهی دو شاهین گرفت، آنها را به مربی پرندگان سپرد تا آموزش شکار ببینند. اما یکی از آنها از روی شاخه ای که نشسته بود پرواز نمی کرد...
پادشاه اعلام کرد هرکس شاهین را درمان کند پاداش خوبی می گیرد.
کشاورزی موفق شد! پادشاه از او پرسید: چگونه درمانش کردی؟
کشاورز گفت: شاخه ای که به آن وابسته شده بود را بریدم!
گاهی اوقات باید شاخه عادتها و باورهای غلط را ببریم تا بتوانیم آسوده و رها زندگی کنیم.
پادشاه اعلام کرد هرکس شاهین را درمان کند پاداش خوبی می گیرد.
کشاورزی موفق شد! پادشاه از او پرسید: چگونه درمانش کردی؟
کشاورز گفت: شاخه ای که به آن وابسته شده بود را بریدم!
گاهی اوقات باید شاخه عادتها و باورهای غلط را ببریم تا بتوانیم آسوده و رها زندگی کنیم.