1. نهانی از نظر ای بینظیر از بس عیانستی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
.
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
عید شد ، ساقی بیا ،،، در گردش آوَر جام را ،
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی
چه غم ز بیکلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
#قاآنی
میرزا حبیبالله متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشن از شاعران و قصیدهسرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه، محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار بود. وی تخلص خود را از اباقاآن پسر شجاعالسلطنه گرفته بود.
نام اصلی
میرزا حبیب
زاده
۲۸ مهر ۱۱۸۷
۲۹ شعبان ۱۲۲۳
۲۰ اکتبر ۱۸۰۸
مازز
درگذشته
۱۴ اردیبهشت ۱۲۳۳
۵ شعبان ۱۲۷۰
۴ مهٔ ۱۸۵۴ (۴۵ سال)
تهران
بیماری مالیخولیا
آرامگاه
جوار عبدالعظیم حسنی
شهر ری
لقب
مجتهدالشعراء
حسانالعجم
پیشه
شاعر
ملیت
ایرانی
دوره
فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه
کتابها
پریشان
تأثیرپذیرفته از
سعدی
پدر و مادر
محمدعلی گلشن
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
#قاآنی
میرزا حبیبالله متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشن از شاعران و قصیدهسرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه، محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار بود. وی تخلص خود را از اباقاآن پسر شجاعالسلطنه گرفته بود.
نام اصلی
میرزا حبیب
زاده
۲۸ مهر ۱۱۸۷
۲۹ شعبان ۱۲۲۳
۲۰ اکتبر ۱۸۰۸
مازز
درگذشته
۱۴ اردیبهشت ۱۲۳۳
۵ شعبان ۱۲۷۰
۴ مهٔ ۱۸۵۴ (۴۵ سال)
تهران
بیماری مالیخولیا
آرامگاه
جوار عبدالعظیم حسنی
شهر ری
لقب
مجتهدالشعراء
حسانالعجم
پیشه
شاعر
ملیت
ایرانی
دوره
فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه
کتابها
پریشان
تأثیرپذیرفته از
سعدی
پدر و مادر
محمدعلی گلشن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای به جلالت ز آفرینش برتر
ذات تو تنها به هرچه هست برابر
زادهٔ خیرالوری رسول مکرم
بضعهٔ خیرالنسا بتول مطهر
از تو تسلی گرفته خاطر گیتی
وز تو تجلی نموده ایزد داور
عالم جانی و عالم دو جهانی
اخت رضایی و دخت موسی جعفر
فاطمهات نام و از سلالهٔ زهرا
کز رخ او شرم داشت زهرهٔ ازهر
#قاآنی
🍃🌺میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) مبارک🌺🍃
ذات تو تنها به هرچه هست برابر
زادهٔ خیرالوری رسول مکرم
بضعهٔ خیرالنسا بتول مطهر
از تو تسلی گرفته خاطر گیتی
وز تو تجلی نموده ایزد داور
عالم جانی و عالم دو جهانی
اخت رضایی و دخت موسی جعفر
فاطمهات نام و از سلالهٔ زهرا
کز رخ او شرم داشت زهرهٔ ازهر
#قاآنی
🍃🌺میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) مبارک🌺🍃
بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم
نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم
به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
مگر ای جوان رهانی ز غم جهان پیرم
تو به راه باد گویا سر زلف خود گشودی
که ز مغز جای عطسه همه میجهد عبیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه
همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم
به هوای مهر محمود چو ذره در نشاطم
که چو آفتاب روزی به فلک برد امیرم
#قاآنی
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم
نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم
به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
مگر ای جوان رهانی ز غم جهان پیرم
تو به راه باد گویا سر زلف خود گشودی
که ز مغز جای عطسه همه میجهد عبیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه
همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم
به هوای مهر محمود چو ذره در نشاطم
که چو آفتاب روزی به فلک برد امیرم
#قاآنی
دل ، به مستی ، یک شب از دستم به عیّاری ربود ،
هرچه می گویم بدِه ، امروز و فردا میکند ،
بوسهٔ جانبخش و ، چشمِ جانستانش ، هر نفس ،
کارِ عزرائیل و ،،، اِعجازِ مسیحا ، میکند ،
#قاآنی
هرچه می گویم بدِه ، امروز و فردا میکند ،
بوسهٔ جانبخش و ، چشمِ جانستانش ، هر نفس ،
کارِ عزرائیل و ،،، اِعجازِ مسیحا ، میکند ،
#قاآنی
به جرم عشق تو گر میزنند بر دارم
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم
مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
از آن سبب که زبان راز دل نمیداند
حدیث عشق ترا بر زبان نمیآرم
مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم
صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم صورتی گرفتارم
#قاآنی
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم
مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
از آن سبب که زبان راز دل نمیداند
حدیث عشق ترا بر زبان نمیآرم
مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم
صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم صورتی گرفتارم
#قاآنی
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان
میباید از او رشتهٔ پیوند گسستن
چون یار ندارد خبر از یار چه حاصل
نالیدن و خون خوردن و بر خاک نشستن
#قاآنی
میباید از او رشتهٔ پیوند گسستن
چون یار ندارد خبر از یار چه حاصل
نالیدن و خون خوردن و بر خاک نشستن
#قاآنی
قاآنے » غزلیات
چہ غم ز بے ڪلهے ڪآسمان ڪلاہ منست
زمین بساط و در و دشت بارگاہ منست
گداے عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسڪنت و عجز و غم سپاہ منست
بہ راہ عشق نتابم سر از ارادت دوست
ڪہ عشق مملڪت و دوست پادشاہ منست
زنند طعنہ ڪہ اندر جهان پناهت نیست
بہ جان دوست همان نیستے پناہ منست
بهروز حشرڪہ اعمال خویش عرضہ دهند
سواد زلف بتان نامہ ے سیاہ من است
بہ مستے ار ز لبت بوسهاے طلب ڪردم
لب پیالہ درین جرم عذرخواہ منست
قلدرانہ گنہ میڪنم ندارم باڪ
از آنڪہ رحمت حق ضامن گناہ منست
بهرندے این هنرم بس ڪه عیب ڪس نڪنم
ڪس ار ز من نپذیرد خدا گواہ منست
مرا بہ حالت مستے نگر ڪہ تا بینی
جهان و هرچہ درو هست دستگاہ منست
دمے ڪہ مست زنم تڪیہ در برابر دوست
هزار راز نهانے بہ هر نگاہ منست
چگونہ ترڪ ڪنم بادہ را بہ شام و سحر
ڪہ آن دعاے شب و ورد صبحگاہ منست
هزار مرتبہ بر تربتم گذشت و نگفت
ڪہ این بلاڪش افتادہ خاڪ راہ منست
مرا ڪہ تڪیہ بر ایام نیست قاآنی
ولاے خواجهٔ ایام تڪیہ گاہ منست
امیر ڪشور جم صاحب اختیار عجم
ڪہ در شداید ایام دادخواہ منست...
#قاآنی✍🏻
چہ غم ز بے ڪلهے ڪآسمان ڪلاہ منست
زمین بساط و در و دشت بارگاہ منست
گداے عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسڪنت و عجز و غم سپاہ منست
بہ راہ عشق نتابم سر از ارادت دوست
ڪہ عشق مملڪت و دوست پادشاہ منست
زنند طعنہ ڪہ اندر جهان پناهت نیست
بہ جان دوست همان نیستے پناہ منست
بهروز حشرڪہ اعمال خویش عرضہ دهند
سواد زلف بتان نامہ ے سیاہ من است
بہ مستے ار ز لبت بوسهاے طلب ڪردم
لب پیالہ درین جرم عذرخواہ منست
قلدرانہ گنہ میڪنم ندارم باڪ
از آنڪہ رحمت حق ضامن گناہ منست
بهرندے این هنرم بس ڪه عیب ڪس نڪنم
ڪس ار ز من نپذیرد خدا گواہ منست
مرا بہ حالت مستے نگر ڪہ تا بینی
جهان و هرچہ درو هست دستگاہ منست
دمے ڪہ مست زنم تڪیہ در برابر دوست
هزار راز نهانے بہ هر نگاہ منست
چگونہ ترڪ ڪنم بادہ را بہ شام و سحر
ڪہ آن دعاے شب و ورد صبحگاہ منست
هزار مرتبہ بر تربتم گذشت و نگفت
ڪہ این بلاڪش افتادہ خاڪ راہ منست
مرا ڪہ تڪیہ بر ایام نیست قاآنی
ولاے خواجهٔ ایام تڪیہ گاہ منست
امیر ڪشور جم صاحب اختیار عجم
ڪہ در شداید ایام دادخواہ منست...
#قاآنی✍🏻
بگذارکه تا می خورم و مست شوم
چون مست شوم به عشق پابست شوم
پابست شوم به کلی از دست شوم
از دست شوم نیست شوم هست شوم
#قاآنی
چون مست شوم به عشق پابست شوم
پابست شوم به کلی از دست شوم
از دست شوم نیست شوم هست شوم
#قاآنی