تا یار مـــرا ربوده از هستی خویش
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشـــق، مستم دارد
که آگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
#قاآنی
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشـــق، مستم دارد
که آگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
#قاآنی
1. نهانی از نظر ای بینظیر از بس عیانستی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
.
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
عید شد ، ساقی بیا ،،، در گردش آوَر جام را ،
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی
چه غم ز بیکلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
#قاآنی
میرزا حبیبالله متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشن از شاعران و قصیدهسرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه، محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار بود. وی تخلص خود را از اباقاآن پسر شجاعالسلطنه گرفته بود.
نام اصلی
میرزا حبیب
زاده
۲۸ مهر ۱۱۸۷
۲۹ شعبان ۱۲۲۳
۲۰ اکتبر ۱۸۰۸
مازز
درگذشته
۱۴ اردیبهشت ۱۲۳۳
۵ شعبان ۱۲۷۰
۴ مهٔ ۱۸۵۴ (۴۵ سال)
تهران
بیماری مالیخولیا
آرامگاه
جوار عبدالعظیم حسنی
شهر ری
لقب
مجتهدالشعراء
حسانالعجم
پیشه
شاعر
ملیت
ایرانی
دوره
فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه
کتابها
پریشان
تأثیرپذیرفته از
سعدی
پدر و مادر
محمدعلی گلشن
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
#قاآنی
میرزا حبیبالله متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشن از شاعران و قصیدهسرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه، محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار بود. وی تخلص خود را از اباقاآن پسر شجاعالسلطنه گرفته بود.
نام اصلی
میرزا حبیب
زاده
۲۸ مهر ۱۱۸۷
۲۹ شعبان ۱۲۲۳
۲۰ اکتبر ۱۸۰۸
مازز
درگذشته
۱۴ اردیبهشت ۱۲۳۳
۵ شعبان ۱۲۷۰
۴ مهٔ ۱۸۵۴ (۴۵ سال)
تهران
بیماری مالیخولیا
آرامگاه
جوار عبدالعظیم حسنی
شهر ری
لقب
مجتهدالشعراء
حسانالعجم
پیشه
شاعر
ملیت
ایرانی
دوره
فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه
کتابها
پریشان
تأثیرپذیرفته از
سعدی
پدر و مادر
محمدعلی گلشن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای به جلالت ز آفرینش برتر
ذات تو تنها به هرچه هست برابر
زادهٔ خیرالوری رسول مکرم
بضعهٔ خیرالنسا بتول مطهر
از تو تسلی گرفته خاطر گیتی
وز تو تجلی نموده ایزد داور
عالم جانی و عالم دو جهانی
اخت رضایی و دخت موسی جعفر
فاطمهات نام و از سلالهٔ زهرا
کز رخ او شرم داشت زهرهٔ ازهر
#قاآنی
🍃🌺میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) مبارک🌺🍃
ذات تو تنها به هرچه هست برابر
زادهٔ خیرالوری رسول مکرم
بضعهٔ خیرالنسا بتول مطهر
از تو تسلی گرفته خاطر گیتی
وز تو تجلی نموده ایزد داور
عالم جانی و عالم دو جهانی
اخت رضایی و دخت موسی جعفر
فاطمهات نام و از سلالهٔ زهرا
کز رخ او شرم داشت زهرهٔ ازهر
#قاآنی
🍃🌺میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) مبارک🌺🍃
بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم
نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم
به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
مگر ای جوان رهانی ز غم جهان پیرم
تو به راه باد گویا سر زلف خود گشودی
که ز مغز جای عطسه همه میجهد عبیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه
همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم
به هوای مهر محمود چو ذره در نشاطم
که چو آفتاب روزی به فلک برد امیرم
#قاآنی
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم
نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم
به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
مگر ای جوان رهانی ز غم جهان پیرم
تو به راه باد گویا سر زلف خود گشودی
که ز مغز جای عطسه همه میجهد عبیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه
همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم
به هوای مهر محمود چو ذره در نشاطم
که چو آفتاب روزی به فلک برد امیرم
#قاآنی
دل ، به مستی ، یک شب از دستم به عیّاری ربود ،
هرچه می گویم بدِه ، امروز و فردا میکند ،
بوسهٔ جانبخش و ، چشمِ جانستانش ، هر نفس ،
کارِ عزرائیل و ،،، اِعجازِ مسیحا ، میکند ،
#قاآنی
هرچه می گویم بدِه ، امروز و فردا میکند ،
بوسهٔ جانبخش و ، چشمِ جانستانش ، هر نفس ،
کارِ عزرائیل و ،،، اِعجازِ مسیحا ، میکند ،
#قاآنی
به جرم عشق تو گر میزنند بر دارم
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم
مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
از آن سبب که زبان راز دل نمیداند
حدیث عشق ترا بر زبان نمیآرم
مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم
صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم صورتی گرفتارم
#قاآنی
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم
مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
از آن سبب که زبان راز دل نمیداند
حدیث عشق ترا بر زبان نمیآرم
مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم
صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم صورتی گرفتارم
#قاآنی