گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
#عطار_نیشابوری
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
#عطار_نیشابوری
در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
#عطار_نیشابوری
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
#عطار_نیشابوری
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تاکجاست آنجاکه من سرگشتهدل آنجاشدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
#شیخ_عطار_نیشابوری
تاکجاست آنجاکه من سرگشتهدل آنجاشدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
#شیخ_عطار_نیشابوری
Kenare Man Bash
Salar Aghili
روزی وفا کنی که نیاید به کارِ من...
شهریارِ سخن
شهریارِ سخن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیا بیا دلدار من
تار: محمدرضا #لطفی
تنبک: احمد #مستنبط
دف: مهرزاد هویدا
دستگاه راست پنجگاه
اجرا ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
سالن برج میلاد
این تصنیف اولین بار در کنسرت قافله سالار در سالن فلورانس ایتالیا سال ۱۳۶۴ اجرا شده است.
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(بیا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من)
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من
بیا بیا درویش من درویش من
مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی همکیش من همکیش من
تویی تویی هم خویش من هم خویش
من
هر جا روم با من روی با من روی
هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی
دام مرا خوش آهوی خوش آهوی
ای شمع من بس روشنی بس روشنی
در خانهام چون روزنی چون روزنی
تیر بلا چون دررسد چون دررسد
هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی
صبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدی
ای فخر من سلطان من سلطان من
فرمانده و خاقان من خاقان من
تار: محمدرضا #لطفی
تنبک: احمد #مستنبط
دف: مهرزاد هویدا
دستگاه راست پنجگاه
اجرا ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
سالن برج میلاد
این تصنیف اولین بار در کنسرت قافله سالار در سالن فلورانس ایتالیا سال ۱۳۶۴ اجرا شده است.
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(بیا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من)
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من
بیا بیا درویش من درویش من
مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی همکیش من همکیش من
تویی تویی هم خویش من هم خویش
من
هر جا روم با من روی با من روی
هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی
دام مرا خوش آهوی خوش آهوی
ای شمع من بس روشنی بس روشنی
در خانهام چون روزنی چون روزنی
تیر بلا چون دررسد چون دررسد
هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی
صبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدی
ای فخر من سلطان من سلطان من
فرمانده و خاقان من خاقان من
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
وحشی بافقی
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
وحشی بافقی
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
حافظ
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
حافظ
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است.
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است.
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند.
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است.
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است.
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرحرف.
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکار است.
و اگر نکند میگویند کافر است و بیدین.
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد....!
شیخ بهایی
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است.
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است.
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند.
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است.
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است.
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرحرف.
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکار است.
و اگر نکند میگویند کافر است و بیدین.
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد....!
شیخ بهایی
بیدف بَرِ ما میا که ما در سوریم
برخیز و دُهل بزن که ما منصوریم
مستیم، نه مستِ بادهی انگوریم
از هر چه خیال کردهای ما دوریم
حضرت مولانا
برخیز و دُهل بزن که ما منصوریم
مستیم، نه مستِ بادهی انگوریم
از هر چه خیال کردهای ما دوریم
حضرت مولانا
انسانی که بتواند حتی در شادمانیاش و زمانی که همه چیز خوب و آرام پیش میرود، خدا را به یاد آورد هوشیار است.
وقتی که دریای زندگی طوفانی است، طبیعی است که همه به یاد خدا میافتند. ولی این یادآوری ارزشی ندارد، زیرا فقط از روی ترس است.
چنین رخ داد که؛ کشتی بزرگی که حامل تعداد زیادی از محمدیان بود به مقصد مکه روی دریا در حرکت بود. همگی به زیارت میرفتند. اما همهی مسافران از یک چیز در تعجب بودند، زیرا آنان هر روز نمازهای پنجگانه را به جا میآوردند به جز یک عارف صوفی.
ولی آن عارف چنان از نور و سرور میدرخشید که هیچ کس جرأت نمیکرد از او بپرسد چرا نماز نمیخواند.
روزی دریا چنان طوفانی شد که ناخدای کشتی اعلام کرد هیچ امکانی نیست که بتوانیم نجات پیدا کنیم. کشتی به زودی غرق خواهد شد. آخرین نمازتان را بخوانید. همگی شروع کردند به نماز خواندن به جز آن عارف صوفی.
تعدادی دور آن عارف حلقه زدند و گفتند تو یک مرد خدا هستی، اما ما تو را دیدهایم که هرگز نماز نخواندی، ولی ما چیزی نگفتیم، چون احساس کردیم بی احترامی است. ولی حالا دیگر قابل تحمل نیست. کشتی دارد غرق میشود، اگر تو نماز بخوانی و دعا کنی دعایت مستجاب میشود و شاید نجات یابیم. چرا نماز نمیخوانی؟
عارف گفت:
نماز خواندن از روی «ترس و نیاز» یعنی از دست دادن تمام حقیقت، من برای همین است که نماز نمیخوانم.
سؤال کردند؛ پس چرا وقتی وحشتی و خطری وجود نداشت نماز نمیخواندی؟
او گفت:
من در نماز هستم، پس نمیتوانم نماز بخوانم، آنانی که در نماز نیستند میتوانند نماز بخوانند، ولی فایدهی نمازشان چیست؟! آن نماز، تشریفات تو خالی خواهد بود.
من همیشه در نماز هستم. در واقع من خودم نماز هستم، هر لحظه برایم نماز است.
نماز برای صوفیان کیفیتی است که آن را «هوشیاری لحظه به لحظه» میخوانند.
اشو
وقتی که دریای زندگی طوفانی است، طبیعی است که همه به یاد خدا میافتند. ولی این یادآوری ارزشی ندارد، زیرا فقط از روی ترس است.
چنین رخ داد که؛ کشتی بزرگی که حامل تعداد زیادی از محمدیان بود به مقصد مکه روی دریا در حرکت بود. همگی به زیارت میرفتند. اما همهی مسافران از یک چیز در تعجب بودند، زیرا آنان هر روز نمازهای پنجگانه را به جا میآوردند به جز یک عارف صوفی.
ولی آن عارف چنان از نور و سرور میدرخشید که هیچ کس جرأت نمیکرد از او بپرسد چرا نماز نمیخواند.
روزی دریا چنان طوفانی شد که ناخدای کشتی اعلام کرد هیچ امکانی نیست که بتوانیم نجات پیدا کنیم. کشتی به زودی غرق خواهد شد. آخرین نمازتان را بخوانید. همگی شروع کردند به نماز خواندن به جز آن عارف صوفی.
تعدادی دور آن عارف حلقه زدند و گفتند تو یک مرد خدا هستی، اما ما تو را دیدهایم که هرگز نماز نخواندی، ولی ما چیزی نگفتیم، چون احساس کردیم بی احترامی است. ولی حالا دیگر قابل تحمل نیست. کشتی دارد غرق میشود، اگر تو نماز بخوانی و دعا کنی دعایت مستجاب میشود و شاید نجات یابیم. چرا نماز نمیخوانی؟
عارف گفت:
نماز خواندن از روی «ترس و نیاز» یعنی از دست دادن تمام حقیقت، من برای همین است که نماز نمیخوانم.
سؤال کردند؛ پس چرا وقتی وحشتی و خطری وجود نداشت نماز نمیخواندی؟
او گفت:
من در نماز هستم، پس نمیتوانم نماز بخوانم، آنانی که در نماز نیستند میتوانند نماز بخوانند، ولی فایدهی نمازشان چیست؟! آن نماز، تشریفات تو خالی خواهد بود.
من همیشه در نماز هستم. در واقع من خودم نماز هستم، هر لحظه برایم نماز است.
نماز برای صوفیان کیفیتی است که آن را «هوشیاری لحظه به لحظه» میخوانند.
اشو