کدام آغوشِ پُر مهری، پناهم میشود امشب؟
بر و دوشِ که آیا تکیهگاهم میشود امشب؟
در این برفِ خزانی یا زمستانی! که میبارد
کدامین چترِ گیسویی، پناهم میشود امشب؟
رسد تا رستمی از ره، منیژهوار، رویِ که
امیدِ زیستن، در قعرِ چاهم میشود امشب؟
نسوزد تا سمومِ وحشتِ پاییزش از ریشه
چه کس پرچینِ باغِ بیگناهم میشود امشب؟
تبِ خواهش، تنم را میگدازد، کو؟ کدام آغوش،
حریفِ تا سحرگاهِ گناهم میشود امشب؟
بخوانم تا کتابِ عشق را، در روشنیهایش
چه کس شمعِ شبستانِ سیاهم میشود امشب؟
شراب و شاهد و شیرینی، این است آنچه میخواهم
کُجا؟ پیشِ که این عشرت فراهم میشود امشب؟
«شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل»
چه چشمِ روشنی، فانوسِ راهم میشود امشب؟
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲۶
بر و دوشِ که آیا تکیهگاهم میشود امشب؟
در این برفِ خزانی یا زمستانی! که میبارد
کدامین چترِ گیسویی، پناهم میشود امشب؟
رسد تا رستمی از ره، منیژهوار، رویِ که
امیدِ زیستن، در قعرِ چاهم میشود امشب؟
نسوزد تا سمومِ وحشتِ پاییزش از ریشه
چه کس پرچینِ باغِ بیگناهم میشود امشب؟
تبِ خواهش، تنم را میگدازد، کو؟ کدام آغوش،
حریفِ تا سحرگاهِ گناهم میشود امشب؟
بخوانم تا کتابِ عشق را، در روشنیهایش
چه کس شمعِ شبستانِ سیاهم میشود امشب؟
شراب و شاهد و شیرینی، این است آنچه میخواهم
کُجا؟ پیشِ که این عشرت فراهم میشود امشب؟
«شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل»
چه چشمِ روشنی، فانوسِ راهم میشود امشب؟
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲۶
دوست دارم زندگی رو
سیروان خسروی
دوست دارم زندگی رو
#سیروان_خسروی
امروزو زندگی کن
فردا دیگه دیره
سیروان خسروی (زادهٔ ۴ مرداد ۱۳۶۱ در تهران) آهنگساز، تنظیمکننده، خواننده پاپ، راک،موسیقی الکترونیک و بازیگراهل ایران است.
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
مولانا
بی دلیل نیست که حضرت مولانا را انسان کامل مینامند چون به تمام زوایا و ابعاد معنوی انسان اشراف دارد. علم روانشناسی ریشه تمام غم ها و رنج ها را در احساسات منفی از جمله ترس و احساس گناه و... می داند و اینها همه از منیت (ego) فرد سرچشمه می گیرد. مرگ ارادی عرفا همین رهایی از انانیت و تعلقات هست.
سخنرانی از دکتر سروش به یاد دارم درخصوص تفسیر مثنوی میگفت از نظر فلاسفه هستی همراه با رنج هست و راه رهایی از این رنج (هستی) رهایی از تعلقات خواهد بود.
در کتاب" رهایی، طریقت تسلیم" دکتر دیوید هاوکینز راه رهایی و از بین بردن احساسات منفی را تنها در رها کردن آنها می داند و می گوید یک احساس می تواند هزاران فکر را در ذهن ایجاد کند. اگر این احساس و افکار ناشی از آن منفی هست باید اولا پذیرفت و در ثانی رهایشان کرد و با آن ها درگیر نشد. پس از رهایی بلافاصله آن احساس و افکار مربوطه ضعیف و محو (از ناخوداگاه) خواهد شد.
حضرت مولانا در داستانی به این نکته اشاره می کند و افکار را همانند مهمانی از جانب خدا می داند که نباید با آنها نامهربانی کرد و کلنجار رفت بلکه باید سکوت کرد تا خودشان بروند.
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
مولانا
بی دلیل نیست که حضرت مولانا را انسان کامل مینامند چون به تمام زوایا و ابعاد معنوی انسان اشراف دارد. علم روانشناسی ریشه تمام غم ها و رنج ها را در احساسات منفی از جمله ترس و احساس گناه و... می داند و اینها همه از منیت (ego) فرد سرچشمه می گیرد. مرگ ارادی عرفا همین رهایی از انانیت و تعلقات هست.
سخنرانی از دکتر سروش به یاد دارم درخصوص تفسیر مثنوی میگفت از نظر فلاسفه هستی همراه با رنج هست و راه رهایی از این رنج (هستی) رهایی از تعلقات خواهد بود.
در کتاب" رهایی، طریقت تسلیم" دکتر دیوید هاوکینز راه رهایی و از بین بردن احساسات منفی را تنها در رها کردن آنها می داند و می گوید یک احساس می تواند هزاران فکر را در ذهن ایجاد کند. اگر این احساس و افکار ناشی از آن منفی هست باید اولا پذیرفت و در ثانی رهایشان کرد و با آن ها درگیر نشد. پس از رهایی بلافاصله آن احساس و افکار مربوطه ضعیف و محو (از ناخوداگاه) خواهد شد.
حضرت مولانا در داستانی به این نکته اشاره می کند و افکار را همانند مهمانی از جانب خدا می داند که نباید با آنها نامهربانی کرد و کلنجار رفت بلکه باید سکوت کرد تا خودشان بروند.
مباد جانم بیغم اگر "فدای" تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به "غیـــر تو" است
خراب باد "وجودم" اگر برای تو نیست
مولانا
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به "غیـــر تو" است
خراب باد "وجودم" اگر برای تو نیست
مولانا
@smsu43کانال تلگرامی
علی تفریشی - این کیست این؟
این کیست این؟
علی تفرشی
ای معدنِ آتش بیا
آتش چه میجویـی ز ما؟
والله که مکر اسـت و دغا
ای ناگه اینجا آمده
خاموش کن، خاموش کن
از راهِ دیگر جوش کن
ای دودِ آتشهای تو
ســودای ســرها آمده
مولانا
علی تفرشی
ای معدنِ آتش بیا
آتش چه میجویـی ز ما؟
والله که مکر اسـت و دغا
ای ناگه اینجا آمده
خاموش کن، خاموش کن
از راهِ دیگر جوش کن
ای دودِ آتشهای تو
ســودای ســرها آمده
مولانا
هر شبی را که به پایان برسد روزی هست
جز شب عاشق مهجور که بی پایان است
سامان_احتشامی
.
جز شب عاشق مهجور که بی پایان است
سامان_احتشامی
.
نفسی وجود دارم که تو را سجود آرم
که سجود توست جانا دعوات مستجابم
به سحر تویی صبوحم به سفر تویی فتوحم
به بدل تویی بهشتم به عمل تویی ثوابم
مولانا
که سجود توست جانا دعوات مستجابم
به سحر تویی صبوحم به سفر تویی فتوحم
به بدل تویی بهشتم به عمل تویی ثوابم
مولانا
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
قاآنی
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
قاآنی
جانا به جان رسید ز عشـــق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگـــار ما
در کار تو ز دست زمانه غـــمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کــار ما
انوری
دردا که نیستت خبر از روزگـــار ما
در کار تو ز دست زمانه غـــمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کــار ما
انوری
خفته بودم ڪه خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
ڪاش آن دولتِ بیدارِ مرا
بود دوامی...!
شفیعی_ڪدڪنی
ڪاش آن دولتِ بیدارِ مرا
بود دوامی...!
شفیعی_ڪدڪنی
عشق قدرت است، و تنها او که با عشق زندگی میکند، واقعاً زندگی میکند.
هر جا که عشق باشد، خدا هست، چونکه عشق، نوری است که توسط حضور خدا ایجاد میشود.
این را باید به یاد داشت که هرگاه ذهن شما پر از نفرت است، ناتوان میشوید و ارتباط شما با خدا ضعیف میشود.
به همین دلیل است که از خشم و نفرت و حسادت، بدبختی و پشیمانی متولد میشود.
حالت پشیمانی هنگامی متولد میشود که ریشه های شخص از هستیِ کل، جدا هستند.
عشق، شما را از شادی و خوشحالی پر میکند، از سروری که موسیقیای دارد و ترحمی که عطری دارد که به این زمین تعلق ندارند.
چرا؟
چونکه با همراهی کردن با آنها، شما به روح کیهانی بسیار نزدیک میشوید، چونکه از طریق آنها شما مکانی در قلب خدا مییابید، شما خودتان باقی نمیمانید و خودِ خدا توسط شما خود را متجلی میکند.
بنابراین من میگویم که در زندگی، کسی که بتواند عشق شکست ناپذیر و بی پایان را بیابد، همه چیز را مییابد.
کتاب_فانوسهای_سفالين
OSHO
هر جا که عشق باشد، خدا هست، چونکه عشق، نوری است که توسط حضور خدا ایجاد میشود.
این را باید به یاد داشت که هرگاه ذهن شما پر از نفرت است، ناتوان میشوید و ارتباط شما با خدا ضعیف میشود.
به همین دلیل است که از خشم و نفرت و حسادت، بدبختی و پشیمانی متولد میشود.
حالت پشیمانی هنگامی متولد میشود که ریشه های شخص از هستیِ کل، جدا هستند.
عشق، شما را از شادی و خوشحالی پر میکند، از سروری که موسیقیای دارد و ترحمی که عطری دارد که به این زمین تعلق ندارند.
چرا؟
چونکه با همراهی کردن با آنها، شما به روح کیهانی بسیار نزدیک میشوید، چونکه از طریق آنها شما مکانی در قلب خدا مییابید، شما خودتان باقی نمیمانید و خودِ خدا توسط شما خود را متجلی میکند.
بنابراین من میگویم که در زندگی، کسی که بتواند عشق شکست ناپذیر و بی پایان را بیابد، همه چیز را مییابد.
کتاب_فانوسهای_سفالين
OSHO
کانال تلگرامیsmsu43@
بنان - آن نه روی است که من وصف جمالش دان
غلامحسین بنان
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوان
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سال است که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوان
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سال است که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
گنج حسن دگران را چه کنم بي رخ تو؟
من براي تو خرابم، تو براي دگران...
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران...
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک به پاي دگران..
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي به جفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران...
#هلالی_جغتایی
من براي تو خرابم، تو براي دگران...
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران...
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک به پاي دگران..
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي به جفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران...
#هلالی_جغتایی
مر حسودت را اگر چه آن منم
جان مده تا همچنین جان میکنم
ای حسام الدّین، هرگز به کسی که برتو حسد می ورزد جان مبخش، اگر چه آن حسود من باشم. آنقدر به من جان نبخش تا بمیرم.
آنک او باشد حسود آفتاب
وانک میرنجد ز بود آفتاب
آن کس که نسبت به خورشید حسد می ورزد، و آن کس که از وجود خورشید رنج می برد.
اینت درد بیدوا کوراست آه
اینت افتاده ابد در قعر چاه
ببین چه درد بی درمانی دارد! وای بر او! ببین که او تا ابد در ژرفای چاه فرو افتاده است.
نفی خورشید ازل بایست او
کی برآید این مراد او بگو
او لزوماً می خواهد خورشید ازلی را نفی کند. بگو ببینم این خواسته او چه موقع بر آورده می شود؟
تمثیل: بازی بس زیبا از ساعد شاه به پرواز در می آید و راه گم می کند و به ویران سرایِ جغدان فرود می آید. جغدان که به ویرانه خود دل بسته اند پندارند که باز آمده است جای آنان گیرد. بدین سبب بر او حمله می آرند و پر و بال نازنینش را می کنند تا او را برمانند. امّا جغدان نمی دانند که باز، از ویرانکده آنان نژند و ملول است. باز با حسرتی جان سوز آرزو می کند که به سوی صاحب خود باز گردد، امّا جغدان سخنان او را یاوه می پندارند و ریشخندش می کنند. پس با لحنی طنز آمیز می گویند: آخر این مرغک حقیر را با سلطان عظیم چه کار؟! اما باز می داند که آن سلطان هرگز تحمّل نمی کند که باز عزیزش به دست جغدان ویرانه نشین، خوار و زبون گردد و می داند که سلطان به خاطر او جغدِستان را زیر و زبر خواهد کرد.
در این مثال: حالِ عارفانِ نورانی و غافلان ظلمانی بخوبی بیان شده است.
باز : کنایه از عارفانی که به اراده الهی بدنیا امده اند و زندگی می کنند.
ویرانه: کنایه از دنیا
جغدان: کنایه از
دنیا دوستان
شاه: کنایه از خداوند
انسانهای عادی تصور می کنند عارفان واصل مانند آنها شیفته دنیا هستند که زندگی می کنند در صورتیکه انها دل در گرو خداوند دارند
شرح مثنوی
جان مده تا همچنین جان میکنم
ای حسام الدّین، هرگز به کسی که برتو حسد می ورزد جان مبخش، اگر چه آن حسود من باشم. آنقدر به من جان نبخش تا بمیرم.
آنک او باشد حسود آفتاب
وانک میرنجد ز بود آفتاب
آن کس که نسبت به خورشید حسد می ورزد، و آن کس که از وجود خورشید رنج می برد.
اینت درد بیدوا کوراست آه
اینت افتاده ابد در قعر چاه
ببین چه درد بی درمانی دارد! وای بر او! ببین که او تا ابد در ژرفای چاه فرو افتاده است.
نفی خورشید ازل بایست او
کی برآید این مراد او بگو
او لزوماً می خواهد خورشید ازلی را نفی کند. بگو ببینم این خواسته او چه موقع بر آورده می شود؟
تمثیل: بازی بس زیبا از ساعد شاه به پرواز در می آید و راه گم می کند و به ویران سرایِ جغدان فرود می آید. جغدان که به ویرانه خود دل بسته اند پندارند که باز آمده است جای آنان گیرد. بدین سبب بر او حمله می آرند و پر و بال نازنینش را می کنند تا او را برمانند. امّا جغدان نمی دانند که باز، از ویرانکده آنان نژند و ملول است. باز با حسرتی جان سوز آرزو می کند که به سوی صاحب خود باز گردد، امّا جغدان سخنان او را یاوه می پندارند و ریشخندش می کنند. پس با لحنی طنز آمیز می گویند: آخر این مرغک حقیر را با سلطان عظیم چه کار؟! اما باز می داند که آن سلطان هرگز تحمّل نمی کند که باز عزیزش به دست جغدان ویرانه نشین، خوار و زبون گردد و می داند که سلطان به خاطر او جغدِستان را زیر و زبر خواهد کرد.
در این مثال: حالِ عارفانِ نورانی و غافلان ظلمانی بخوبی بیان شده است.
باز : کنایه از عارفانی که به اراده الهی بدنیا امده اند و زندگی می کنند.
ویرانه: کنایه از دنیا
جغدان: کنایه از
دنیا دوستان
شاه: کنایه از خداوند
انسانهای عادی تصور می کنند عارفان واصل مانند آنها شیفته دنیا هستند که زندگی می کنند در صورتیکه انها دل در گرو خداوند دارند
شرح مثنوی
َ
در نان بسی برفتی، در آب هم برو
از بعد سیر آب یقین مفرشت سماست
زینسان طبق طبق، متعالی همی شوی
اما علای مرتبه جز صورت علاست
مولانــــا
در نان بسی برفتی، در آب هم برو
از بعد سیر آب یقین مفرشت سماست
زینسان طبق طبق، متعالی همی شوی
اما علای مرتبه جز صورت علاست
مولانــــا