الهی
اگر کسی ترا به طلب یافت، من خود طَلب از تو یافتم؛ اَر کس ترا به جُستن یافت، من به گریختن یافتم.

#خواجه_عبدالله_انصاری

بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت


که در عـالم نمی ‌داند کسی احـوال فردا را

#سعدی

همه عالَم نور گرفته؛
چه جای آفتاب؟
و این خَلق در ظلمت،
ایشان را از آن هیچ خبر نه!

شمس تبريزی

یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه بجز توست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده

رباعی مولانا

به جز از علے نباشـد
به جهان گره ‌گشايی
طلب مدد از او ڪن
چو رسد غم و بلايی
چو به ڪار خويش مانی
در رحمت علے زن
به جز او به زخم دلها
ننهد ڪسے دوايی

#پیشاپیش_عید_غدیر_مبارڪ

این عشق چو بارانست
ما برگ و گیا
ای جان

باشـد که دمـــی باران
بر برگ و گیا
کوبــد


مولانــــا

برخیز که جان است و
جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق
قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی

مولانــــا

دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام

زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام

مولانــــا

گفتی
نظر خطاست
تو دل می بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی

سعدی

خاک ره تو حاضر و بازار سرمه گرم ؟‌
رفتم که چشم سرمه فروشان درآورم

طالب_آملی

‌
چه باشد پیشه‌ی عاشق
به‌ جز دیوانگی کردن؟!
چه باشد نازِ معشوقان
به جز بیگانگی کردن؟!

زِ هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مَردانگی کردن



مولانا

تو اگر ملولی، تازه می باید شد؛
و اگر پیری، جوان می باید شد؛
از سر و گوش و هوش باز کردن، تا با نصیب شوی،
هم از معنی بشنوی و هم بخوری.
می گویی این ساعت در کاری دیگرم،
دو کار بهم چون کنند؟
می باید دو کار بهم بکنی.
مرا خدا این داده است که هفت هشت کار مختلف فریضه به یکبار بکنم.
خدا غالب است علی کل شیء.

مقالات
شمس تبریزی

الهی به مستان جام شهود

داریوش

‍ ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشسته‌ام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو

#مولانای_جان

رنگین سخن ز بخشش خلق است بی نیاز
این غنچه بی طلب زدهن زر برآورد

از روی آتشین تو انگشت زینهار
برق تجلی از مژه تر برآورد

تابرخورد ازان لب میگون به کام دل
ساغر ز خویش باده احمر برآورد

مژگان اشکبار شود رشته گهر
چون زان دهان تنگ سخن سربرآورد

صائب تبریزی

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم
مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست

من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم
چه خوش گفت این سخن مرد سخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست از سختیش می ترسم

#ژولیده‌نیشابوری 

سر کوهی بلند فریاد کردم
علی شیر خدا را یاد کردم
علی شیر خدا، یا شاه مردان
دل ناشاد ما را شاد گردان.

عید مبارک ✨.

به غیر عشق هر صورت
که آن سر برزند از دل

ز صحن دل همین ساعت
برون رانم به جان تو

مولانــــا

عید سعید غدیرمبارڪ
تقدیم به همه شما خوبان

خصوصا سادات عزیز
عیدتون مبارڪ