معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تو را برای وفای تو دوست می دارم!

وگرنه دلبر ِ پیمان شکن فراوان است...

معینی_کرمانشاهی
مهستی - فکر نکنی
@moziku
صبحتون به عشق
رفت شب تا پرده از رخسار بگشاید صباح

بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح

سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم

عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح

زنگ شب را مهر بردارد ز مرآت سپهر

پرده شرم از رخ اسرار بگشاید صباح

در مکافاتش دو در بر روی می‌بندد فلک

بر رخ هرکس دری یک ‌بار بگشاید صباح

می‌دهد در یک نفس ایام بر باد فنا

غنچه‌ای را چون به صد آزار بگشاید صباح

غنچه از خجلت نیارد از گریبان سر برون

در چمن بند قبا چون یار بگشاید صباح

می‌نشیند تا به شب قصاب در خون جگر

چون نظر بر تارک دلدار بگشاید صباح

#قصاب_کاشانی
عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت؛ دل‌، همزبانی از غم تو خوب‌تر نداشت

این درد جانگداز زمن روی برنتافت، وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در این سال‌های سخت، من بودم و نوای دل بینوای من

دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق، دیر آشنا دل تو‌، نشد آشنای من

از یاد تو کجا بگریزم که بی‌گمان، تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم

با چشم دل به چهرهٔ خود می‌کنم نگاه، کاین صورت مجسم، رنج است یا منم‌؟

امروز این تویی که به یاد گذشته‌ها، در چشم رنجدیدهٔ من می‌کنی نگاه

چشم گناهکار تو گوید که «آن زمان، نشناختم صفای تو را» آه ازین گناه‌!

امروز این منم که پریشان و دردمند، می ‌سوزم و ز عهد کهن یاد می‌ کنم

فرسوده شانه‌های پر از داغ و درد را، نالان ز بار عشق تو آزاد می‌ کنم

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه‌ای، بنگر که غم به وادی مرگم کشانده است

تنها مرا به «تشنه طوفان» من مبین، ای بس حدیث تلخ که ناگفته مانده است

گفتم‌: به سرنوشت بیندیش و آسمان، گفتی‌: غمین مباش که آن کور و این کر است!

دیدی که آسمان کر و سرنوشت کور، صدها هزار مرتبه از ما قوی‌تر است‌


#فریدون_مشیری
#تشنه_طوفان
#دیدار
چشمت ستاره‌اش را

چندان چراغِ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانویِ رنگ‌های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته‌ای که عشق آفاق را

به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می‌بینم

و چشم‌هایت آن‌سویِ مه همچون چراغ‌هایِ دریایی می‌سوزد

مه در میانه رازی است

مه را شعورِ خاک نمی‌داند

باران زبان گنگی دارد

و خاک نیز رازش را از این‌همه کنایه نمی‌خواند

باید چگونه گفت که عشق

با نامِ یک فرشته فرود آمده است

تا پاسدار دریاها باشد؟

باید چکونه گفت که بانویِ من

چشمش صراحتِ سخنی است که در سکوت می‌بالد؟

باید چگونه گفت که مِه آبی است؟

باران زبان گنگی دارد

اما دنیا اگر نداند

باری تو

رازِ مِه گرفتهٔ او را می‌دانی

بی‌گمان
همزادِ آفتابیِ باران!

رنگین کمان!

#حسین_منزوی
#با_عشق_تاب_می_آورم(گزیده اشعار نیمایی)
#آبی_۳
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم

نه صبر ماند و نه هوشم

#سعدی
بار الها
نمی دانم در کدامین جا به دنبالت بگردم
وچه قدر از راز دلم بگویم
جهان پراز بی عدالتی هاشده ولب ها کمتر خندان است
غصه ها و دردها بیشمارند و تاجران فخر فروشی و ملکه های عذاب براین بازار مکاره چیره شده اند
دنیا ی گذرا این روزها متاع مهر وعشقش کم شده و نا مهربانی و بی مهری آسمان دل ها را تیره کرده است
گاهی از این همه تاریکی خسته می شوم
می خواهم دست بشویم از همه چیز ، از همه آن هایی که آزار می دهند و صورتک پوشالی دارند .....
اما باز به خود می گویم
هنوز تعلقاتی هست که دلخوشم کند یا تبسمی را بر لبم بنشاند ..‌.
می گویم در پس پرده نا کامی ها باز کامیابی هست
پس به گذشته پشت می کنم تا حال وآینده ام را تار نکند
این بار چشمم را به روی بدی ها می بندم تا کمی رنگ ها را روشن تر ببینم
می خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم.

چه بود بیداری
که زندگی اش نام کرده بودند.

#شمـس_لنگـرودی
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند، کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند، یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه ی مُهرها.

آن دیگری گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد.

گفتند امتحانش می کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.

مرد که حرفهای آن دو نفر را شنیده بود خودش را به خواب زد آنها هم کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.

دزدها گفتند پس خوابه طلاها را بگذاریم زیر جعبه مُهرهای نماز.

بعد از رفتن آن دو دزد، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو نفر را بردارد که دید اثری از طلا نیست و متوجه شد که همه ی این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند.

آیا ما هم خودمان را بخواب میزنیم؟
#فیه_ما_فیه

سخنانی که سرچشمه ی الهی داشته باشد پایان ندارد.

چون امیر می آید، مولانا سخن های عظیم می فرماید که سخن منقطع نیست،از آن که اهل سخن است.

دائماً سخن به وی می رسد و سخن به وی متصل است.

در زمستان اگر درخت ها برگ و بَر ندهند، تا نپنداری که در کار نیستند! ایشان دائماً بر کارند.

زمستان هنگام دخل است، تابستان هنگام خرج! خرج را همه بینند، دخل را نبینند.

چنان که شخصی مهمانی کند و خرج ها کند.
این را همه بینند و اما آن دخل را که اندک اندک جمع کرده بود برای مهمانی، نبینند و ندانند.

و اصل، دخل است که خرج از دخل می آید.

ما را با آن کس که اتصال باشد دم به دم با وی در سخنیم و یگانه و متصلیم.

در خموشی و در غیبت و در حضور.

در اینجا حضرت مولانا میفرماید: سخنان حکمت آموزی که از عارفان راستین سرازیر می شود از آن روست که به منبع معارف وصل شده اند.

و این اتصال نهانی را اغلب کسان ندانند.
چنان‌ که درختان در فصلِ زمستان به ظاهر خفته اند و بیکار، اما در خفا و به دور از چشم عموم ذخیره می کنند و ذخایر خود را در بهاران عرضه می دارند.

اصل، همدلی و اتصالِ درونی ست.
که اگر میان آدمیان برقرار شود حتی در سکوت نیز حاضر و ناطق اند.
همانند چشم نباشیم
همه را می‌بیند
الا خودش.


شمس تبریزی
همه موسم تفرّج،
به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نِه،
بنشین کنار جویی

فصیح الزمان شیرازی
ما را سر باغ و بوستان نیست

هر جا که تویی تفرج آن جاست


حضرت سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حالمان بهتر مى‌شود،
روحيه‌مان شاداب‌تر و قوی‌تر مى‌شود،
و زندگی زیباتر می‌شود،
به شرطی که یادمان نرود،  ...
جز خودمان، برای ديگران هم آرزوهای خوب داشته باشیم
مـژده ای دل پیکِ جـانـان می رسد
کُشتـه گان عشـق را جـان می رسد

صبحِ وصل آمد شبِ هجران گذشت
دردِ بی درمان بـه درمـان می رسـد

فروغی_بسطامی‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ڪلیپ زیبا رو تقدیم میڪنم
به حضور تک تک دوستان گلم
عشق تو چون درآمد اندیشه مرد پیشش
عشق تو صبح صادق اندیشه صبح کاذب

ای عقل باش حیران نی وصل جو نه هجران
چون وصل گوش داری زان کس که نیست غایب

#حضرت_مولانا
کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟
شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟
کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

#صائب_تبریزی
پاسبان حرم دل - شجريان
ای آفتاب آهسته نه... پا در حریم یار من ...
ترسم صدای پای تو ...خواب است و بیدارش کند...

#فایز_دشتستانی
عارف _ مگه عاشقی ننگه
کانال باغ موسیقی
#عارف
مگه عاشقی ننگه
ترانه : نظام فاطمی
آهنگ و تنظیم : همایون خرم
آهنگ فیلم قربون هر چی خوشگله به کارگردانی نظام فاطمی و با هنرمندی
بانو #مرجان #عارف #پرویز_فنی_زاده #جمشید_مهرداد