نیمشب از چاه هست آمد سوی الست
جانش جان خدا، رقصش خوش، مستِ مست
چون آن دم جانِ جان فارغ شد از مکان
گفت که جانم برست از غم و اندوهِ هست
خواند اجل را به جان، آن روح لامکان
فارغ شد از جهان وین دم و غوغای جان
جان چو به جانان رسید آن همه غم دود شد
بود چو نابود شد پاره شد آن ریسمان
از پس آن راه دور سرخوش شد از حضور
انجمنش باز یافت از دل آن صید جور
گفت که پیدا منم ، آنِ شما آن تنم
روحم و پیراهنم بافته از صوت و نور
صید شدن این چنین در دام جان خوشست
جانم آمد به دست چون جامم برشکست
چرخ کجا میرسد تا قد و بالای من؟
این را گفت و تن مردهش در گل نشست
آواز عشق بود آن چه که بشنودهای
روحی تو، جان خود را به تن آلودهای
چون روزی از ستیغ افتادی در مغاک
چون باز آیی به خود آن دم آسودهای
یک آن درمشت آب، آن دگر پرکشان
پندش پندی گران بود آن ماهی جان
"جان تو روح است و این تن همه پیراهنش
پیرهن افتاد چون، برخیزی از میان"
این جمع زارٍ زار، خام رنگ و غبار
هر دم زو مرگها گیرد جان نزار
چون جمع ماهیان بر کف بازار جان
تسلیم آی و خموش، بشنو آوای یار
هر ساعت بشنوی صوت خدا، گوش کن
چشم میان برگشا، بادهی جان نوش کن
این همه غوغا ز چیست؟ جان زین غوغا بریست
وقتش چون دررسید جان را آغوش کن
صحبت آگاه شد با تو و این فاش نیست
آنچه به روح آردت حاصل کنکاش نیست
رود به دریا رسد گر ز خود آگه شود
ورنه چون باتلاق اندُه اینهاش نیست
تسلیم عشق بود آنکه به دام اوفتاد
ورنه صیّاد را لقمه حرام اوفتاد
بیهمه، بیخود رسید تا ز خود آزاد گشت
موعد عهد آمد و قرعه به نام اوفتاد
حلمی
#چهارپاره
#ماهی
جانش جان خدا، رقصش خوش، مستِ مست
چون آن دم جانِ جان فارغ شد از مکان
گفت که جانم برست از غم و اندوهِ هست
خواند اجل را به جان، آن روح لامکان
فارغ شد از جهان وین دم و غوغای جان
جان چو به جانان رسید آن همه غم دود شد
بود چو نابود شد پاره شد آن ریسمان
از پس آن راه دور سرخوش شد از حضور
انجمنش باز یافت از دل آن صید جور
گفت که پیدا منم ، آنِ شما آن تنم
روحم و پیراهنم بافته از صوت و نور
صید شدن این چنین در دام جان خوشست
جانم آمد به دست چون جامم برشکست
چرخ کجا میرسد تا قد و بالای من؟
این را گفت و تن مردهش در گل نشست
آواز عشق بود آن چه که بشنودهای
روحی تو، جان خود را به تن آلودهای
چون روزی از ستیغ افتادی در مغاک
چون باز آیی به خود آن دم آسودهای
یک آن درمشت آب، آن دگر پرکشان
پندش پندی گران بود آن ماهی جان
"جان تو روح است و این تن همه پیراهنش
پیرهن افتاد چون، برخیزی از میان"
این جمع زارٍ زار، خام رنگ و غبار
هر دم زو مرگها گیرد جان نزار
چون جمع ماهیان بر کف بازار جان
تسلیم آی و خموش، بشنو آوای یار
هر ساعت بشنوی صوت خدا، گوش کن
چشم میان برگشا، بادهی جان نوش کن
این همه غوغا ز چیست؟ جان زین غوغا بریست
وقتش چون دررسید جان را آغوش کن
صحبت آگاه شد با تو و این فاش نیست
آنچه به روح آردت حاصل کنکاش نیست
رود به دریا رسد گر ز خود آگه شود
ورنه چون باتلاق اندُه اینهاش نیست
تسلیم عشق بود آنکه به دام اوفتاد
ورنه صیّاد را لقمه حرام اوفتاد
بیهمه، بیخود رسید تا ز خود آزاد گشت
موعد عهد آمد و قرعه به نام اوفتاد
حلمی
#چهارپاره
#ماهی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ماهی_سیاه_کوچولو (تصویری)
تقدیم شده به #صمد_بهرنگی
#گوگوش
آهنگ از #بابک_امینی
شعر از #عباس_هژیر
فوق العاده زیباست👌
تقدیم شده به #صمد_بهرنگی
#گوگوش
آهنگ از #بابک_امینی
شعر از #عباس_هژیر
فوق العاده زیباست👌
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM