معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نقل است که #احمدمسروق گفت:
پیری به نزدیک من آمد و سخن پاکیزه همی گفت:
و شیرین سخن وخوش زبان بود و خاطری نیکو داشت
وگفت: هر خاطری که شمارا درآید با من بگوئید
مسروق گفت: مرا در خاطر آمد که او جهود است و این خاطر از من نمی‌رفت با جریری گفتم او را این موافق نیاید گفتم البته باوی بخواهم گفت: پس او را گفتم که تو گفته ای که هر خاطر که شمارا درآید با من بگوئید اکنون مرا چنین درخاطر آمد که تو جهودی ساعتی سر در پیش افکند پس گفت: راست گفتی و شهادت آورد آنگاه گفت: همه دینها و مذهبها نگه کردم گفتم اگر با هیچ قوم چیزی است با این قوم است به نزدیک شما آمدم تا بیازمایم شمارا بر حق یافتم.

#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
نقل است:
که وقتی به دهی رسید.
آن‌جا زاهدی بود در خود مانده و دماغی در خود پدید کرده.
شیخ او را به دعوت خواند. او اجابت نکرد.
گفت: من زاهدم و سی سال است تا بروزه‌ام
و خلق دانند که چنین است.
شیخ گفت:
«برو و غربالی کاه بدزد تا از خود برهی.»

[= روزه و ریاضت و عبادت، چنان تو را در دام غرور و خودبزرگ‌بینی گرفتار کرده که تنها راه چاره‌ات، گناه است؛ تا از دام این کِبر و خودبزرگ‌بینی‌ رها شوی.]

#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ابوسعید_ابوالخیر
 نقل است که در زندان سیصد کس بودند،
چون شب درآمد گفت:
ای زندانیان شما را خلاص دهم!
گفتند چرا خود را نمی‌دهی؟!
گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم.
اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم.
پس به انگشت اشارت کرد، همه بندها از هم فرو ریخت
ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته‌است.
اشارتی کرد رخنها پدید آمد.
گفت: اکنون سر خویش گیرید.
گفتند تو نمی‌آئی؟
گفت: ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی‌توان گفت.
دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند؟
گفت: آزاد کردیم.
گفتند تو چرا نرفتی؟!
گفت: حق را با من عتابی است نرفتم.
این خبر به خلیفه رسید؛ گفت: فتنه خواهد ساخت، او را بکشید.
پس حسین را ببردند تا بر دار کنند.
صد هزار آدمی گرد آمدند.
او چشم گرد می‌آورد و می‌گفت: حق، حق، اناالحق….
نقلست که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟
گفت: امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی.
آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند،
یعنی عشق اینست
خادم او در آن حال وصیتی خواست.
گفت: نفس را بچیزی مشغول دار که کردنی بود و اگر نه او ترا بچیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست.
پس در راه که می‌رفت می‌خرامید. دست اندازان و عیاروار می‌رفت با سیزده بندگران، گفتند: این خرامیدن چیست؟
گفت: زیرا که بنحرگاه (محل کشتار) می‌روم. چون به زیر دارش بردند بباب الطاق قبله برزد و پای بر نردبان نهاد؛
گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مردان سردار است.
پس میزری در میان داشت و طیلسانی بر دوش، دست برآورد و روی به قبله مناجات کرد و گفت آنچه او داند کس نداند.
پس بر سر دار شد‌...


#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
ذکر #جناب_حلاج
🌻💛🌻
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انس

و گفت: اگر تو را به خلق انس است طمع مدار که هرگزت به خدای انس پدید آید.
و گفت: هیچ چیز ندیدم رساننده تر به اخلاص از خلوت، که هر که خلوت گرفت جز خدای هیچ نبیند، و هرکه خلوت دوست دارد تعلق گیرد. به عمود اخلاص، و دست زند بر رکنی از ارکان صدق.
و گفت: انس آن است که صاحب او را وحشت پدید آید از دنیا و از خلق، مگر از اولیا ء حق از جهت آنکه انس گرفتن با اولیا، انس گرفتن است به خدای.
و گفت: علامت انس آن است که به خلقت انس ندهند. انس با نفس خویشت دهند تا با خلقت وحشت دهند، پس با نفس خویشت انس دهند.
و گفت: هرکه به خلق انس گرفت بر بساط فرعون ساکن شد، و هرکه غایب ماند از گوش با نفس داشتن از اخلاص دور افتاد، و هرکه را از جمله چیزها نصیب حق آمد، پس هیچ باک ندارد اگر همه چیزی او را فوت شود، دون حق. چون حضور حق حاصل دارد.

ذکر ذالنون
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
و گفت: همه چیز اندر دو چیز یافتم؛
یکی مرا، و یکی نه مرا.
آن که مراست اگر بسیار از آن گریزم همی سوی من آید،
و آن که نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.

اندکی از دنیا تو را مشغول گرداند از بسیاری ِ آخرت.

#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
ذکر #ابوحازم_مکی
"نقل است که از #ابراهیم_ادهم پرسیدند روزگار چون می‌گذرانی؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته.
چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش وی باز روم
و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و‌ پیش وی باز شوم
و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم
و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز شوم."

#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
چاپ شفیعی کدکنی،
نشر سخن، ص ۱۲۰
و ازو شیخ ابوبکر شِبلی می آید
که یک روز طهارت کرده،
عزمِ مسجد کرد.
به سرّش ندا کردند که
طهارتِ آن داری که بدین گستاخی
در خانه‌ی ما خواهی آمد؟
این بشنید بازگشت. ندا آمد
که از درگاهِ ما بازمی گردی؟
کجا خواهی شد؟
نعره‌ای درگرفت. ندا آمد
که بر ما تشنیع می‌ زنی؟
بر جای بایستاد و خاموش شد.
ندا آمد که
دعویِ تحمّل و صبر میکنی؟

گفت:المُستغاثُ مِنکَ اِلیک.

#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر_ابوبکر_شبلی
و گفت:

الهی ؛
هرچه تو با من گویی من با خلق تو گویم،
و هرچه تو با من دهی من خلق تو را دهم.

الهی ؛
هر چیزی که از آن من‌ست در کار تو کردم
و هرچه از آن تو است در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد و همه تو باشی ...


ذکر #شیخ_ابوالحسن_خرقانی
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
و از او "ابوبکر واسطی" می‌آید
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانه‌ای دید ها و هوی می‌کرد
و نعره می‌زد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.



#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
و گفت: میان هواجس نفسانی و وساوس شیطانی فرق آنست که نفس به چیزی "الحاح" کند و تو "منع" می‌کنی و او "معاودت" می‌کند، اگرچه بعد از مدتی بود تا وقتی که به مراد خود رسد.
اما شیطان چون دعوت کند به خلافی، اگر تو خلاف آن کنی او ترک آن دعوت کند.

این نفس بدی فرماینده است به هلاک خواند و یاری دشمنان کند
و متابع هوا بود و به همه بدیها متهم بود.
هر که نفس خود را بشناخت، عبودیت بر وی آسان بود....


#جناب_جنید_بغدادی
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
هو
و گفت:
خواطر چهار است
خاطری است از حق که بنده را
دعـوت کـنـد بـه "انتباه".
و خاطری است از فرشته که
بنده را دعوت کند به طاعت.
و خـاطری است از نفس که دعوت کند
به آرایش و تنعّمِ در دنیا
و خاطری است از شیطان که دعوت کند
به حقد و حسد و عداوت.


#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر جنید بغدادی
صوفیان آن قوم‌اند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از آفت نفس صافی شده و از هوی خلاص یافته تا در صف اول و درجه اعلی به حق بیارامیده‌اند و از غیر او رمیده نه ملک بودند و نه مملوک.

و گفت: صوفی آن بود که هیچ چیز در بند او نبود و او در بند هیچ چیز نشود.

و گفت: تصوف نه رسوم است و نه علوم لیکن اخلاقی است یعنی اگر رسم بودی به مجاهده بدست آمدی و اگر علم بودی به تعلم حاصل شدی بلکه اخلاقی است که تخلقوا باخلاق الله بخلق خدای بیرون آمدن نه برسوم دست دهد و نه بعلوم.

و گفت: تصوف آزادی است و جوانمردی و ترک تکلف و سخاوت.

وگفت: تصوف ترک جمله نصیبهاء نفس است برای نصیب حق.


#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر ابوالحسن نوری
بار دیگرش "شیخ ابوبکر شبلی"
را به خواب دیدند. پرسیدند که
«کَیفَ وَجدتَ سوقَ الآخرة؟»
گفتند: «بازار آخرت چگونه یافتی؟»
گفت: بازاری است که
رونق ندارد درین بازار،

مگر جگرهای سوخته و دل‌های شکسته.

و باقی همه هیچ است.
که اینها سوخته را مرهم می‌نهند
و شکسته را بازمی‌بندند

و به هیچ التفات نمی‌کنند.

#تذکرة‌الاولیاءعطارنیشابوری
نقل است که جنید بغدادی جامه به رسم علما پوشیدی اصحاب گفتند ای پیر طریقت چه باشد اگر برای خاطر اصحاب مرقع درپوشی گفت: اگر بدانمی که به مرقع کاری برآمدی از آهن و آتش لباسی سازمی و درپوشمی و لکن به هر ساعت در باطن ما ندا می‌کنند که لیس الاعتبار بالخرقه انما الاعتبار بالحرقه چون سخن جنید عظیم شد سری سقطی گفت: ترا وعظ باید گفت: جنید متردد شد و رغبت نمی‌کرد و می‌گفت: با وجود شیخ ادب نباشد سخن گفتن تا شبی مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم به خواب دید که گفت: سخن گوی! بامداد برخاست تا پاسی می‌گوید, سری را دیدم بر در ایستاده گفت: در بند آن بودی که دیگران بگویند که سخن گوی اکنون باید گفت: که سخن ترا سبب نجات عالمی گردانیده‌اند چون به گفتار مریدان نگفتی و به شفاعت مشایخ بغداد نگفتی و من بگفتم و نگفتی اکنون چون پیغمبر علیه السلام فرمود بباید گفت. جنید اجابت کرد و استغفار کرد سری را گفت: تو چه دانستی که من پیغمبر را به خواب دیدم سری گفت: من خدای را به خواب دیدم فرمود که رسول را فرستادم تا جنید را بگوید تا بر منبر سخن گوید جنید گفت: بگویم به شرط آنکه از چهل تن زیادت نبود روزی مجلس ,گفت: چهل تن حاضر بودند هژده تن جان بدادند و بیست و دو بیهوش شدند و ایشان را بر گردن نهادند و بخانه‌ها بردند و روزی در جامع, مجلس می‌گفت: و غلامی ترسا درآمد چنانکه کس ندانست که او ترسا است و گفت: ایها الشیخ قول پیغامبر است اتقو فراسه المومن فانه ینظر بنور الله بپرهیزید از فراست مومن که او به نور خدای می‌نگرد جنید گفت: قول آنست که مسلمان شوی و زنار ببری که وقت مسلمانی است و در حال مسلمان شد خلق غلو کردند چون مجلسی چند گفت: ترک کرد و در خانه متواری شد هرچند درخواست کردند اجابت نکرد گفت: مرا خوش میاید خود را هلاک نتوانم کرد. بعد از آن به مدتی بر منبر شد و سخن آغاز کرد بی‌آنکه گفتند پس سوال کردند که در این چه حکمت بود؟ گفت: در حدیث یافتم که رسول علیه السلام فرموده است که در آخرالزمان زعیم قوم آنکس بود که بترین ایشان بود و ایشان را وعظ گوید و من خود را بترین خلق می‌دانم برای سخن پیغامبر علیه السلام می‌گویم تا سخن او را خلاف نکرده باشم.


#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری