معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج

ستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند دانیمش ار بی هنر

اگر مرگ داد است بیداد چیست؟
زداداین همه بانگ وفریاد چیست؟

ازاین راز جان تو اگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست

همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشداین در راز باز

به رفتن مگربهترآیدش جای
چو آرام یابد به دیگرسرای

دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک

درین جای رفتن نه جای درنگ ،
براسب فنا گر کشد مرگ تنگ،

چنان دان که داداست وبیدادنیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست

جوانی و پیری بنزدیک مرگ
یکی دان که ایدربدن نیست برگ

شاهنامه ،دیباچه داستان سهراب

شجریان بخشی ازتاریخ سرزمین ماست ،نه او نمرده است ونخواهد مرد.

شکارشیر گوزن است و آن یوز آهو
ومردبخرد را علم ودانش است شکار

که مردم علم بگور اندرون نه مرده بود
و مرد جهل ابر تخت بر بود مردار


#رودکی سمرقندی
Sine Malamale Dardast Ey Darigha Marhami(BEsfahan)
Marziye & Banan @MiraseAvaz
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

#حافظ

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی


#رودکی_سمرقندی
#مرضیه و #غلامحسین_بنان
#حبیب‌الله_بدیعی
#مرتضی_خان_محجوبی
#روح‌الله_خالقی
برگرفته از گل‌های رنگارنگ شماره ۲۵۴
#بیات_اصفهان
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامُشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فِتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سرِ انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

#رودکی_سمرقندی
اثر دوست هنرمند: #Mo_Rasoulipour
جناب محمد رسولی پور(ممد نقاش باشی)
سرگذشت یک شاعر
(شرح زندگی #رودکی سمرقندی)
A Poets Fate 1959

کارگردان: بوریس کیمیاگرف
بازیگر نفش رودکی: مراد اریپف
محصول کشور تاجیکستان
به زبان فارسی-تاجیکی(دری)
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود

سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود

یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود

جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است
همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود

همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!

به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود

چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز
بشد که باز نیامد، عزیز مهمان بود

بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود

شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود

همی خرید و همی سخت، بیشمار درم
به شهر، هر گه یک ترک نار پستان بود

بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود

به روز چون که نیارست شد به دیدن او
نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود

دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود

همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود


#رودکی_سمرقندی