ﻣﺮﺍ ﻋﻈﯿﻢﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟُﺴﺘﺠﻮﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩﯼ ﮔﻢﺷﺪﻩ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ
ﺑﺎ ﯾﺎﺭﯼِ ﻓﺎﻧﻮﺳﯽ ﺧُﺮﺩ
ﯾﺎ ﺑﯽﯾﺎﺭﯼِ ﺁﻥ،
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ
ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ .
ﻓﺮﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﻢﺷﺒﯽ
ﺍﺯ ﺳﺮِ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﻧﯿﺎﺯِ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺑﺮﺁﻣﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍ ﮔﺮﯾﺨﺖ ...
ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽِ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ !
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﺎﻓﺘﻦِ ﻓﺮﯾﺎﺩِ ﮔﻢﺷﺪﻩﯼ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﺪﺩﯼ ﮐﻨﯿﺪ !
#شاملو
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟُﺴﺘﺠﻮﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩﯼ ﮔﻢﺷﺪﻩ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ
ﺑﺎ ﯾﺎﺭﯼِ ﻓﺎﻧﻮﺳﯽ ﺧُﺮﺩ
ﯾﺎ ﺑﯽﯾﺎﺭﯼِ ﺁﻥ،
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ
ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ .
ﻓﺮﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﻢﺷﺒﯽ
ﺍﺯ ﺳﺮِ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﻧﯿﺎﺯِ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺑﺮﺁﻣﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍ ﮔﺮﯾﺨﺖ ...
ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽِ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ !
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﺎﻓﺘﻦِ ﻓﺮﯾﺎﺩِ ﮔﻢﺷﺪﻩﯼ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﺪﺩﯼ ﮐﻨﯿﺪ !
#شاملو
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانهخوردهی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار میکند.
#شاملو
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانهخوردهی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار میکند.
#شاملو
روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم
و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم
#شاملو
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم
و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم
#شاملو
دردا! نماند از آن همه، جز یادی
منسوخ و لغو و باطل و نامفهوم،
چون سایه کز هیاکلِ ناپیدا
گردد به عمقِ آینهیی معلوم...
ریزد اگر نه بر تو نگاهم هیچ
باشد به عمقِ خاطرهام جایت
فریادِ من به گوشت اگر ناید
از یادِ من نرفته سخنهایت...
#شاملو
منسوخ و لغو و باطل و نامفهوم،
چون سایه کز هیاکلِ ناپیدا
گردد به عمقِ آینهیی معلوم...
ریزد اگر نه بر تو نگاهم هیچ
باشد به عمقِ خاطرهام جایت
فریادِ من به گوشت اگر ناید
از یادِ من نرفته سخنهایت...
#شاملو
غزل ۴۴۱ دیوان شمس - صدای احمد شاملو / بربط
🎤#شاملو
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
#مولانا_جان
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
#مولانا_جان
تکیه کلامش بود؛
فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت:
"تنور دلت گرم..."
معنی این جمله را بعدها فهمیدم...
هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.
انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری!
هرچه دلت گرمتر،
مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است...
#شاملو
فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت:
"تنور دلت گرم..."
معنی این جمله را بعدها فهمیدم...
هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.
انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری!
هرچه دلت گرمتر،
مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است...
#شاملو
بنمای رخ که باغ گلستانم آرزوست- شاملو
@injaZanVojuddarad
🎤#شاملو
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
✍ #مولانا_جان❤️🍃
🍀
🍃🍀🍃🍀🌹🍀🍃🍀🍃
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
✍ #مولانا_جان❤️🍃
🍀
🍃🍀🍃🍀🌹🍀🍃🍀🍃
من چنان آينه وار
در نظرگاه تو ايستاده ام
كه چو رفتى زِ بَرم
چيزى از ماحصل عشق تو
برجاى نماند
در خيال و نظرم
غير حزنى در دل
غير نامى به زبان
#شاملو
در نظرگاه تو ايستاده ام
كه چو رفتى زِ بَرم
چيزى از ماحصل عشق تو
برجاى نماند
در خيال و نظرم
غير حزنى در دل
غير نامى به زبان
#شاملو
شاملو: اهمیت و ارج زندگی در اینه که موقته... تو باید جاودانگی خودت رو در جای دیگری دنبال کنی...
محمود دولت آبادی: اونجا کجاست؟!
#شاملو: انسانیت...
در این عصر زیبـا براتون
هفت چیز را خـواستارم
1 سایه خـدا بر سرتون
2 سلامتی بر وجودتون
3 سرسبزی در خانه ها تون
4 سخاوت خدا در مال تون
5 سرنوشت نیکو در عمرتون
6 سبد سنبل در دسـت تون
7 سیب خنـده رو لباتون
#سلام و درود
#عصر زیبـاتـون به شـادی
محمود دولت آبادی: اونجا کجاست؟!
#شاملو: انسانیت...
در این عصر زیبـا براتون
هفت چیز را خـواستارم
1 سایه خـدا بر سرتون
2 سلامتی بر وجودتون
3 سرسبزی در خانه ها تون
4 سخاوت خدا در مال تون
5 سرنوشت نیکو در عمرتون
6 سبد سنبل در دسـت تون
7 سیب خنـده رو لباتون
#سلام و درود
#عصر زیبـاتـون به شـادی
با چشم ها
ز حیرتِ این صبحِ نابهجای،
خشکیده بر دریچهٔ خورشید چارتاق
بر تارکِ سپیدهٔ این روزِ پا به زای
دستانِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب
#شاملو
ز حیرتِ این صبحِ نابهجای،
خشکیده بر دریچهٔ خورشید چارتاق
بر تارکِ سپیدهٔ این روزِ پا به زای
دستانِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب
#شاملو
#شاملو و #ایران_درودی
احمد شاملو در سال ۱۳۵۱ با مخاطب قرار دادن خانم درودی این شعر زیبا را سروده است:
به #ایران_درودی
"پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزهی برگها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایهیی
رمهیی
که شباناش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مهآلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ میکشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی تازیانه به نیشخطِ رنج؛
همسایهی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!"
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
احمد شاملو در سال ۱۳۵۱ با مخاطب قرار دادن خانم درودی این شعر زیبا را سروده است:
به #ایران_درودی
"پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزهی برگها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایهیی
رمهیی
که شباناش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مهآلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ میکشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی تازیانه به نیشخطِ رنج؛
همسایهی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!"
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
شب ندارد سرِ خواب
میدود در رگِ باغ
باد، با آتشِ تیزابش، فریادکشان
پنجه میساید بر شیشهی در
شاخِ یک پیچکِ خشک
از هراسی که ز جایش نرباید توفان!
#شاملو
میدود در رگِ باغ
باد، با آتشِ تیزابش، فریادکشان
پنجه میساید بر شیشهی در
شاخِ یک پیچکِ خشک
از هراسی که ز جایش نرباید توفان!
#شاملو