بزرگترین گناه بنام ایزد
نایْریکیهْ۱
هان پسرِ پاکزاد، بشنو از من
عزّتِ خود را و مُلک، میدان از زن
آنکه دو زن را ز بهرِ خویش روا دید
تربیتِ قرن راست قاتل و دشمن
بیش ز یک زن ز بهرِ مرد در این روز
روحِ وطن راست رنج و درد و زلیفن
ایکه ز حرصت دو زن زبون و اسیرند
ایکه دلت سختتر ز سنگ و ز آهن
ظلم روا داری و هماره سرائی
قرآن آورده این طریقتِ متقن
ساحتِ حقّ را ز سنگ فتنه خبر نیست
شهوت در دست غیر داده فلاخن
وای بر آن مرد کز گنه نهراسد
نیکو داند هرآنچه زشت و فژاکن۲
وای بر آن سرزمین تیره که آنجا
کمتر ارزد زنی ز دانۀ ارزن
بیش ز یک مهر مر بسینه نگنجد
ار نبود دل سرای شهوت و ریمن۳
خاطر زن را ز جرم خدعه میازار
بادت زین جرم پاک دست و دامن
شرمت باد از زمان عصر و تمدّن
تربیت روز و وقت عهد روشن
ننگین آید بچشم اهل زمانه
کز تو رسد بر بچشم دانش سوزن
چشم مبادت بسوی پرتو یزدان
ار نزدایی ز خویش خوی هریمن
ایکه زنی را رفیق عمر گزیدی
رسم وفادان و عهد و پیمان مشکن
مهر و وفا در جهان ودیعۀ حقّ است
لرزند از آن سپرغم و گل و لادن
خانۀ دل را بحرص و آز میالای
جهد کن این خار را ز بستان برکن
روی دو زن بینی و زیانش نبینی
پردۀ شهوت ز پیش چشم بیفکنن
لاجرم از برگزیدن زن دوّم
عشق زن بیش را بسوزی خرمن
عشق چه رو تابد از میانه و گردد دشمنی و کین و خدعه ظلمت افکن
تا که تو در خانه تخم کینه فشانی سازی از خدعه و خیانت مخزن
پاید اوضاع ملک درهم و برهم
ماند بس کار و کوشش از سترون۴
خانه چو از عشق و مهر خالی و عاریست
خانه چو باشد سرای حیله و شیون
ملک از آن نیز بهره یابد و گردد
مأمن مشتی تباه طینت و رهزن
تا که در آن خاک مرد خویش پرستد
بیهده بهر نجات رنجه کند تن
تا منش و طبع دیو و غول بپاید
ماند ایران همی خرابه و گلخن
چشمۀ مهر است آشیانۀ مردم
تابد خورشید عشق از آن روزن
ار نَبُدی مهر این جهان بنمودی
تیره و تاریک و تار چون چَهِ بیژن
گردد از مهر و داد قوم سرافراز
آید زان استوار دوده و میهن۵
ازچه درآن ملک علم صنع و ادب نیست
بهر چه بیغوله گشت خان و نشیمن
اینهمه خواری و بیکسی زکجا خاست
بهر چه کج کرده چون گدایانْ گردن
این نه همان مرزوبوم هست که روزی
رشک ارم بود و جانفزای چو گلشن
اینک مشتی بخانمان بستیزند
مُشتی دیگر برهنه پای ببرزن
شهوتْ فرمانروا و حرصْ شده چیر
عشق نگونسار و مهر وارون گُرزن۶
اینهمه بیچارگی و خواری و پستی
مردِ دوزَنبُرده را بگیرد دامن
زانکه ورا دودمان چو دود سیه گشتْ
زانکه ورا نیست مهر اینکه وایدن۷
لاجرم از کِشتِ خارْ خار زند سر
روید از تخم و کشتِ سوسنْ سوسن
نیکیْ آید ز نیکی و ز بدی بدْ
مهر دهد مهرْ بار و داشن داشن۸
پور میازار حال خویش از این بیش
چون شنوَد مردِ کَر نصیحتِ الکن.
#استادابراهیمپورداود
#استادپورداود
۱. nairikih=زناشویی
۲.پلید و چرکین. ۳. چرکی و پلیدی
۴.عقیم. ه.خان و مان. ۶.تاج و دیهیم.
۷.اکنون. ۸.داد و دهش.
#علامهسیدحسنتقیزاده
#استادسیدحسنتقیزاده
#تقیزاده #کاوه #ایران
#زن
کاوه؛ سالِ پنجم؛ شمارهٔ مسلسل ۴۷؛ شماره ۱۲؛ ۶ امردادماه قدیم ۱۲۹۰ یزدگردی، غره ربیعالثانی سنه ۱۳۳۹ه.ق، ۱۳ دسامبر فرنگی ۱۹۲۰ میلادی؛ بازچاپ ۱۳۶۱؛ نشر ویس.
نایْریکیهْ۱
هان پسرِ پاکزاد، بشنو از من
عزّتِ خود را و مُلک، میدان از زن
آنکه دو زن را ز بهرِ خویش روا دید
تربیتِ قرن راست قاتل و دشمن
بیش ز یک زن ز بهرِ مرد در این روز
روحِ وطن راست رنج و درد و زلیفن
ایکه ز حرصت دو زن زبون و اسیرند
ایکه دلت سختتر ز سنگ و ز آهن
ظلم روا داری و هماره سرائی
قرآن آورده این طریقتِ متقن
ساحتِ حقّ را ز سنگ فتنه خبر نیست
شهوت در دست غیر داده فلاخن
وای بر آن مرد کز گنه نهراسد
نیکو داند هرآنچه زشت و فژاکن۲
وای بر آن سرزمین تیره که آنجا
کمتر ارزد زنی ز دانۀ ارزن
بیش ز یک مهر مر بسینه نگنجد
ار نبود دل سرای شهوت و ریمن۳
خاطر زن را ز جرم خدعه میازار
بادت زین جرم پاک دست و دامن
شرمت باد از زمان عصر و تمدّن
تربیت روز و وقت عهد روشن
ننگین آید بچشم اهل زمانه
کز تو رسد بر بچشم دانش سوزن
چشم مبادت بسوی پرتو یزدان
ار نزدایی ز خویش خوی هریمن
ایکه زنی را رفیق عمر گزیدی
رسم وفادان و عهد و پیمان مشکن
مهر و وفا در جهان ودیعۀ حقّ است
لرزند از آن سپرغم و گل و لادن
خانۀ دل را بحرص و آز میالای
جهد کن این خار را ز بستان برکن
روی دو زن بینی و زیانش نبینی
پردۀ شهوت ز پیش چشم بیفکنن
لاجرم از برگزیدن زن دوّم
عشق زن بیش را بسوزی خرمن
عشق چه رو تابد از میانه و گردد دشمنی و کین و خدعه ظلمت افکن
تا که تو در خانه تخم کینه فشانی سازی از خدعه و خیانت مخزن
پاید اوضاع ملک درهم و برهم
ماند بس کار و کوشش از سترون۴
خانه چو از عشق و مهر خالی و عاریست
خانه چو باشد سرای حیله و شیون
ملک از آن نیز بهره یابد و گردد
مأمن مشتی تباه طینت و رهزن
تا که در آن خاک مرد خویش پرستد
بیهده بهر نجات رنجه کند تن
تا منش و طبع دیو و غول بپاید
ماند ایران همی خرابه و گلخن
چشمۀ مهر است آشیانۀ مردم
تابد خورشید عشق از آن روزن
ار نَبُدی مهر این جهان بنمودی
تیره و تاریک و تار چون چَهِ بیژن
گردد از مهر و داد قوم سرافراز
آید زان استوار دوده و میهن۵
ازچه درآن ملک علم صنع و ادب نیست
بهر چه بیغوله گشت خان و نشیمن
اینهمه خواری و بیکسی زکجا خاست
بهر چه کج کرده چون گدایانْ گردن
این نه همان مرزوبوم هست که روزی
رشک ارم بود و جانفزای چو گلشن
اینک مشتی بخانمان بستیزند
مُشتی دیگر برهنه پای ببرزن
شهوتْ فرمانروا و حرصْ شده چیر
عشق نگونسار و مهر وارون گُرزن۶
اینهمه بیچارگی و خواری و پستی
مردِ دوزَنبُرده را بگیرد دامن
زانکه ورا دودمان چو دود سیه گشتْ
زانکه ورا نیست مهر اینکه وایدن۷
لاجرم از کِشتِ خارْ خار زند سر
روید از تخم و کشتِ سوسنْ سوسن
نیکیْ آید ز نیکی و ز بدی بدْ
مهر دهد مهرْ بار و داشن داشن۸
پور میازار حال خویش از این بیش
چون شنوَد مردِ کَر نصیحتِ الکن.
#استادابراهیمپورداود
#استادپورداود
۱. nairikih=زناشویی
۲.پلید و چرکین. ۳. چرکی و پلیدی
۴.عقیم. ه.خان و مان. ۶.تاج و دیهیم.
۷.اکنون. ۸.داد و دهش.
#علامهسیدحسنتقیزاده
#استادسیدحسنتقیزاده
#تقیزاده #کاوه #ایران
#زن
کاوه؛ سالِ پنجم؛ شمارهٔ مسلسل ۴۷؛ شماره ۱۲؛ ۶ امردادماه قدیم ۱۲۹۰ یزدگردی، غره ربیعالثانی سنه ۱۳۳۹ه.ق، ۱۳ دسامبر فرنگی ۱۹۲۰ میلادی؛ بازچاپ ۱۳۶۱؛ نشر ویس.