آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند هفت دریا در راه پیش امد بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
از ان همه دو مرغ بماندند. منی کردند که:
همه فرورفتند و ما خواهیم رسیدن به سیمرغ
همین که سیمرغ را بدیدند. دو قطره خون از منقارشان فروچکید و جان بدادند.
آخر این سیمرغ ان سوی کوه قاف ساکن نشسته است . اما پرواز او ، از انسو ، خدا داند که کجاست
این همه مرغان ، جان بدهند ، تا گرد کوه قاف دریابند
دعوی حالت میکنند
اگر در همه عمر ، یک روز بوی حالت رسیده باشد، جان او دگرگون شده باشد
#مقالات_شمس_تبریزی
در این عالَم جهت نظاره آمده بودم؛
و هر سخنی میشنیدم،
بیحرف سین و خا و نون.
کلامی،
بیکاف و لام، الف و میم.
و از این جانب سخنها میشنیدم.
میگفتم:
که ای سخنِ بیحرف اگر تو سخنی پس اینها چیست؟
گفت:
نزد من بازیچه.
گفتم:
پس مرا به بازیچه فرستادی؟
گفت:
نی، تو خواستی.
خواست تو که تو را خانه باشد در آب و گِل و من ندانم و نبینم.
اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم و مرتبۀ هر سخنی.
#مقالات
شمس_الحق_تبریزی
و هر سخنی میشنیدم،
بیحرف سین و خا و نون.
کلامی،
بیکاف و لام، الف و میم.
و از این جانب سخنها میشنیدم.
میگفتم:
که ای سخنِ بیحرف اگر تو سخنی پس اینها چیست؟
گفت:
نزد من بازیچه.
گفتم:
پس مرا به بازیچه فرستادی؟
گفت:
نی، تو خواستی.
خواست تو که تو را خانه باشد در آب و گِل و من ندانم و نبینم.
اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم و مرتبۀ هر سخنی.
#مقالات
شمس_الحق_تبریزی
هر که را خلق و خوی فراخ دیدی،
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
متابعتِ محمّد آن است که او به معراج رفت، تو هم بر بروی در پیِ او.
#مقالات شمس تبریزی
ملولان همه رفتند، در خانه ببندید!
بر آن عقلِ ملولانه همه جمع بخندید!
به معراج برآیید چو از آلِ رسولاید
رُخِ ماه ببوسید چو بر بامِ بلندید
چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟!
چو او چست و ظریفست، شما چون هَلَپَندید؟
#مولانا
.
ای نادره مهمانِ ما،
بُردی قَرار از جانِ ما
آخِر کجا میخوانیاَم،
گفتا بُرون از جان و جا
از پایِ این زندانیان،
بیرون کُنم بَنْدِ گِران
بر چَرخ بِنْهَم نردبان،
تا جان بَرآیَد بر عُلا...
مقالات شمس:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهتِ مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در معرض آن نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم رنج سفر را جهت صلاح کار شما. زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته میشود که آنقدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در برابر این مشقت فراق...من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآید کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت؟ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فِراق پخته میکند و مهذب میکند.»
#مقالات_شمس
#مولانا #شمس_تبریزی
بُردی قَرار از جانِ ما
آخِر کجا میخوانیاَم،
گفتا بُرون از جان و جا
از پایِ این زندانیان،
بیرون کُنم بَنْدِ گِران
بر چَرخ بِنْهَم نردبان،
تا جان بَرآیَد بر عُلا...
مقالات شمس:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهتِ مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در معرض آن نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم رنج سفر را جهت صلاح کار شما. زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته میشود که آنقدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در برابر این مشقت فراق...من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآید کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت؟ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فِراق پخته میکند و مهذب میکند.»
#مقالات_شمس
#مولانا #شمس_تبریزی
با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در سبزه و گل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، ترا در عالم خویش کشد. و از این روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.
#مقالات_شمس
#مقالات_شمس