میان سبز پوشان چمن من آن گل زردم
که میخندم به صد شادی ولی آلودهٔ دردم
به صحرای وجود از بی نصیبی گردبادم من
که در دستم همان بادست گر خاکی به سر کردم
اگر چون سرو برخیزی فتم چون سایه در پایت
وگر چون باد بگریزی به دنبال تو چون گَردم
مگر او را ز اشک گرم سازم مهربان با خود
که می دانم نگردد کارگر در او دم سردم
چه حسرت می بری بر آب و رنگ شعر زیبایم
من این گل های رنگین را به آب دیده پروردم
بلای عشق، آتش بود بر شمع وجود من
اگر عاشق شدم گاهی، ستم بر خویشتن کردم
#محمد_قهرمان
که میخندم به صد شادی ولی آلودهٔ دردم
به صحرای وجود از بی نصیبی گردبادم من
که در دستم همان بادست گر خاکی به سر کردم
اگر چون سرو برخیزی فتم چون سایه در پایت
وگر چون باد بگریزی به دنبال تو چون گَردم
مگر او را ز اشک گرم سازم مهربان با خود
که می دانم نگردد کارگر در او دم سردم
چه حسرت می بری بر آب و رنگ شعر زیبایم
من این گل های رنگین را به آب دیده پروردم
بلای عشق، آتش بود بر شمع وجود من
اگر عاشق شدم گاهی، ستم بر خویشتن کردم
#محمد_قهرمان
قصدم به غمزهٔ ستمانگیز میکنی
هردم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکرِ او به غمزهٔ خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگِ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاهِ گرم
بازارِ آرزوی مرا تیز میکنی
«میلی» دمد گیاهِ بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، ص ۱۴۵.
هردم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکرِ او به غمزهٔ خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگِ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاهِ گرم
بازارِ آرزوی مرا تیز میکنی
«میلی» دمد گیاهِ بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، ص ۱۴۵.
سبکپی قاصدی باید، که چون غمنامهی ما را
به دستِ او دهد، کاغذ هنوز از گریه تر باشد
در این وحشتسرایم گوشهی امنی نشد روزی
که همچون شمع هر جا میروم سر در خطر باشد
(#کلیم_همدانی. دیوان. «غزلیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان.
به دستِ او دهد، کاغذ هنوز از گریه تر باشد
در این وحشتسرایم گوشهی امنی نشد روزی
که همچون شمع هر جا میروم سر در خطر باشد
(#کلیم_همدانی. دیوان. «غزلیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان.
کدام بت شده رهزن دل چو سنگ تو را
که آفتابِ محبت شکسته رنگ تو را
شد از عتاب تو افزون امیدواری غیر
زبسکه مصلحتآمیز دید جنگ تو را
درآمدی و ندارم چو بادْ گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ تو را
ز ننگِ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه میکرد نام و ننگ تو را
کرشمههای تو ازبسکه هست نازآمیز
نه آشتیِ تو داند کسی، نه جنگ تو را
دلم ز زخم تو آسوده است و مینالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ تو را
زبسکه «میلی» امّیدوار، سادهدل است
خیالِ مهر و وفا کرده ریو و رنگ تو را
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، صص ۴٢-۴٣.
که آفتابِ محبت شکسته رنگ تو را
شد از عتاب تو افزون امیدواری غیر
زبسکه مصلحتآمیز دید جنگ تو را
درآمدی و ندارم چو بادْ گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ تو را
ز ننگِ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه میکرد نام و ننگ تو را
کرشمههای تو ازبسکه هست نازآمیز
نه آشتیِ تو داند کسی، نه جنگ تو را
دلم ز زخم تو آسوده است و مینالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ تو را
زبسکه «میلی» امّیدوار، سادهدل است
خیالِ مهر و وفا کرده ریو و رنگ تو را
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، صص ۴٢-۴٣.
چو قطرهها که ز مژگان سرمهناک افتد
کشم چو آه، کواکب چنان به خاک افتد
چه احتیاج به ناخن، که از تپیدن دل
به عضوعضوِ تنم پنجهپنجه چاک افتد
(#ناظم_هروی. دیوان. «غزلها». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستان قدس رضوی. ۱۳۷۴. چاپ ۱. صفحهی ۲۰۱.)
کشم چو آه، کواکب چنان به خاک افتد
چه احتیاج به ناخن، که از تپیدن دل
به عضوعضوِ تنم پنجهپنجه چاک افتد
(#ناظم_هروی. دیوان. «غزلها». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستان قدس رضوی. ۱۳۷۴. چاپ ۱. صفحهی ۲۰۱.)
آن سبکروحم که میگیرد صبا را در بغل
همچو خونگرمی که گیرد آشنا را دربغل
درچنین فصلیکههرکس دستدارد مَیکشاست
شیشهای غیر از دل پر نیست ما را در بغل
#دانش_مشهدی
#دیوان #متفرقات
تصحیح #محمد_قهرمان
#زادروز
انتشارات تاسوعا ۱۳۸۹
همچو خونگرمی که گیرد آشنا را دربغل
درچنین فصلیکههرکس دستدارد مَیکشاست
شیشهای غیر از دل پر نیست ما را در بغل
#دانش_مشهدی
#دیوان #متفرقات
تصحیح #محمد_قهرمان
#زادروز
انتشارات تاسوعا ۱۳۸۹
چون چشم احول آینه هم شد دروغگو!
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
#سلیم_تهرانی
#دیوان
به تصحیح و انتخاب #محمد_قهرمان
انتشارات نگاه۱۳۸۵
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
#سلیم_تهرانی
#دیوان
به تصحیح و انتخاب #محمد_قهرمان
انتشارات نگاه۱۳۸۵
قدم برون نگذارم ز آستانهی خویش
چو آینه همه عمرم چراغِ خانهی خویش
به کار خویش کنم ناله، گو کسی مشنو
کمان کشیدهام، اما خودم نشانهی خویش
چو مرغ باش در آیین عافیتطلبی
که وقت شام چو شد، میرود به خانهی خویش
چهگونه سرزند از دل نوای آزادی
مرا که حلقهی دام است آشیانهی خویش
به دست خویش کن اصلاح خود، که مغروران
به موی خود نگذارند غیر شانهی خویش
چه فرق از وطن و غربت، اینچنین که منام
چو عکس آینه، دائم غریبِ خانهی خویش
به زیر چرخ، ترقی سلیم ممکن نیست
در آسیا نتوان سبز کرد دانهی خویش
(#سلیم_تهرانی. دیوان. «غزلها». با مقدمه و تصحیح #محمد_قهرمان. تهران: نگاه. ١٣٨٩. چاپ ١. صفحهی ٢۴٧.)
چو آینه همه عمرم چراغِ خانهی خویش
به کار خویش کنم ناله، گو کسی مشنو
کمان کشیدهام، اما خودم نشانهی خویش
چو مرغ باش در آیین عافیتطلبی
که وقت شام چو شد، میرود به خانهی خویش
چهگونه سرزند از دل نوای آزادی
مرا که حلقهی دام است آشیانهی خویش
به دست خویش کن اصلاح خود، که مغروران
به موی خود نگذارند غیر شانهی خویش
چه فرق از وطن و غربت، اینچنین که منام
چو عکس آینه، دائم غریبِ خانهی خویش
به زیر چرخ، ترقی سلیم ممکن نیست
در آسیا نتوان سبز کرد دانهی خویش
(#سلیم_تهرانی. دیوان. «غزلها». با مقدمه و تصحیح #محمد_قهرمان. تهران: نگاه. ١٣٨٩. چاپ ١. صفحهی ٢۴٧.)
غزلی از استاد محمّد قهرمان:
دم تو بوی بهار آورد به خانۀ من
گلِ ترانه شود، نالۀ شبانۀ من
چه نعمتی ست عزیزم، اگر نصیب شود
که لحظه ای بنهی سر به روی شانۀ من
ز همنشینی من، دامن از چه برچینی؟
نه آتشم که بسوزد ترا زبانۀ من
شبی حکایتی از دل به گوش تو خواندم
به خوابِ ناز فرو رفتی از فسانۀ من
امیدِ نغمه سرایی ز من مدار ای گل!
که بی تو ناله شده در گلو، ترانۀ من
مرا چو شاخۀ خشکیده نذرِ آتش کن
که بر نکرد سر از خواب، یک جوانۀ من
مرا جدا ز تو، دل از بهانه گیری کُشت
خدا کند که نگیرد دلت بهانۀ من!
برای گریه اگر جایِ دِنج می طلبی
کنار من بنشین، سر بنه به شانۀ من
چو دلگشاییِ باغ از خزان به یغما رفت
قفس شود به من از تنگی، آشیانۀ من
ز برقِ آه، نشان من آشکار شود
کجا روم که نیابد کسی نشانۀ من؟
گرسنه ماندن و آزاد پر زدن، زان به
که در قفس برسانند آب و دانۀ من
بغل گشوده به سوی تو آمدم چون موج
مرا بگیر در آغوش، ای کرانۀ من!
#محمد_قهرمان
چون شمعْ خودم آتشِ پیراهنِ خویش
برقام، اما فتاده در خرمنِ خویش
خود را دائم بر آب و آتش زدهام
پروانه کجاست همچو من دشمنِ خویش؟
(ابوطالب #کلیم_همدانی. دیوان. «رباعیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستانِ قدسِ رضوی. ١٣٧۵. چاپِ ٢. صفحهی ۵٧٣.)
برقام، اما فتاده در خرمنِ خویش
خود را دائم بر آب و آتش زدهام
پروانه کجاست همچو من دشمنِ خویش؟
(ابوطالب #کلیم_همدانی. دیوان. «رباعیات». مقدمه، تصحیح و تعلیقات از #محمد_قهرمان. مشهد: آستانِ قدسِ رضوی. ١٣٧۵. چاپِ ٢. صفحهی ۵٧٣.)
قصدم به غمزهٔ ستمانگیز میکنی
هردم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکرِ او به غمزهٔ خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگِ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاهِ گرم
بازارِ آرزوی مرا تیز میکنی
«میلی» دمد گیاهِ بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، ص ۱۴۵.
هردم به خون من مژه را تیز میکنی
دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است
گر فکرِ او به غمزهٔ خونریز میکنی
نومیدیام ببین که به کین میدهم قرار
با من چو جنگِ مصلحتآمیز میکنی
افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاهِ گرم
بازارِ آرزوی مرا تیز میکنی
«میلی» دمد گیاهِ بلا از زمین عشق
چون رو درین زمین بلاخیز میکنی
#میلی_مشهدی. دیوان. «غزلها». بهتصحیح #محمد_قهرمان. تهران: امیرکبیر، ١٣٨٣، چ ١، ص ۱۴۵.