تا تو عالِم باشی و عادل ، قضا
نامناسب چون دهد داد و سزا ؟
چونکه حاکم این کند اندر گزین
چون کند حُکم اَحْکَمِ این حاکمین ؟
تا وقتی که تو دانا و دادگر باشی ، چگونه ممکن است که قاضی در مورد تو ناعادلانه قضاوت کند و حکمی نامناسب دهد ؟ در جایی که قاضی حکمی مناسب و در خورِ شخص برمیگزیند ، تو ببین خداوندی که احکمِ حاکمان است چگونه حکم میکند ؟
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
اشاره است به اَحْکَمُ الْحٰاکمین (درستْحکمترینِ حکمکنندهگان) آیهی ۸ سورهی تین :
أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ
آیا خدا بهترین داوران نیست؟
احكم الحاكمين بودن خدا به اين معنا است كه او فوق هر حاكم است ، چون حكمش متقنترين حكم است ، و در حقيقت و نفوذ از حكم هر حاكم ديگر برتر است ، حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمیگردد ، خدای تعالی در عالم خلقت و تدبير حكمی میراند كه به مقتضای حكمت بايد رانده شود، حكمی متقن و زيبا و با نفوذ ، و چون از يک سو خدای تعالی احكم الحاكمين ، و از سوی ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند حكمت واجب میسازد كه خدای تعالی بين اين دو طايفه از نظر جزا در حيات باقی آخرت فرق بگذارد ، و همين است كه مساله بعث را واجب ميكند .
انسان در احسن تقويم خلق شده ، و بعد از خلقت ، به دو طايفه تقسيم میشود ، طايفهای كه از تقويم خداداديش كه تقويمی احسن بود خارج و به سوي اسفل سافلين برمیگردد ، و طايفهای كه به همان تقويم احسن الهی و بر صراط فطرت اولش باقی میماند . خدای تعالی مدبر امور ايشان ، احكم الحاكمين است . حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه يک جور معامله نكند ، نتيجه میگيريم كه پس بايد روز جزايی باشد ، تا هر طايفهای به جزای عملی كه كردهاند برسند ، و عقل و فطرت آدمی اجازه نمیدهد و بهانهای ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
نامناسب چون دهد داد و سزا ؟
چونکه حاکم این کند اندر گزین
چون کند حُکم اَحْکَمِ این حاکمین ؟
تا وقتی که تو دانا و دادگر باشی ، چگونه ممکن است که قاضی در مورد تو ناعادلانه قضاوت کند و حکمی نامناسب دهد ؟ در جایی که قاضی حکمی مناسب و در خورِ شخص برمیگزیند ، تو ببین خداوندی که احکمِ حاکمان است چگونه حکم میکند ؟
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
اشاره است به اَحْکَمُ الْحٰاکمین (درستْحکمترینِ حکمکنندهگان) آیهی ۸ سورهی تین :
أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ
آیا خدا بهترین داوران نیست؟
احكم الحاكمين بودن خدا به اين معنا است كه او فوق هر حاكم است ، چون حكمش متقنترين حكم است ، و در حقيقت و نفوذ از حكم هر حاكم ديگر برتر است ، حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمیگردد ، خدای تعالی در عالم خلقت و تدبير حكمی میراند كه به مقتضای حكمت بايد رانده شود، حكمی متقن و زيبا و با نفوذ ، و چون از يک سو خدای تعالی احكم الحاكمين ، و از سوی ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند حكمت واجب میسازد كه خدای تعالی بين اين دو طايفه از نظر جزا در حيات باقی آخرت فرق بگذارد ، و همين است كه مساله بعث را واجب ميكند .
انسان در احسن تقويم خلق شده ، و بعد از خلقت ، به دو طايفه تقسيم میشود ، طايفهای كه از تقويم خداداديش كه تقويمی احسن بود خارج و به سوي اسفل سافلين برمیگردد ، و طايفهای كه به همان تقويم احسن الهی و بر صراط فطرت اولش باقی میماند . خدای تعالی مدبر امور ايشان ، احكم الحاكمين است . حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه يک جور معامله نكند ، نتيجه میگيريم كه پس بايد روز جزايی باشد ، تا هر طايفهای به جزای عملی كه كردهاند برسند ، و عقل و فطرت آدمی اجازه نمیدهد و بهانهای ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
هر چه بر تو آید از ظُلُمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخی است هم
هر که بیباکی کند در راهِ دوست
رَهْزنِ مردان شد و نامرد ، اوست
هر مصیبت و اندوهی که به تو روی آرد تماماً نتیجهی بیپروایی و گستاخی خودِ توست . هر کس در راه دوست گستاخی کند ، راهزن مردان الهی است ، یعنی هم گُمراه است و هم گمراهکننده و البته چنین کسی نامرد است .
مثنوی دفتر اول
کریم زمانی
اشاره است به آیه ۷۹ سورهی نساء :
مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا
آنچه از خوبى ها به تو برسد از طرف خداوند است و آنچه از بدى ها برسد از خود تو است و ما تو را به عنوان رسولى به سوى مردم گسيل داشتيم و در شهادت بر حقانيت رسالت تو خدا كافى است .
بعد از آنكه فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى فهمند، براى اينكه حقيقت امر را بيان كند خطاب را از آنان برگرداند، با اينكه در جمله : (قل كل من عند اللّه ) روى سخن به آنان بود، روى سخن را از آنان برگردانيده و متوجه رسول خدا (ص) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار گيرند و آنگاه به بيان حقيقت حسنات و سيئاتى كه به آن جناب مى رسد از لحاظ مبداء و منشاء آنها پرداخته ، خاطر نشان ساخت كه رسول خدا (ص) فى نفسه و مستقلاً خصوصيتى در اين حقيقت كه خود يكى از احكام وجودى و دائر بين همه و يا حداقل دائر در بين انسانها است ندارد و حسنات و سيئات در بين همه انسانها جريان دارد، چه مؤ من و چه كافر، چه صالح و چه طالح ، چه پيغمبر و چه غير آن .
پس حسنات كه عبارت شد از امورى كه انسان به حسب طبع خود آن را حسن و محبوب مى داند، از قبيل : عافيت و نعمت و امنيت و آسايش همه از ناحيه خداى سبحان است ، و سيئات كه عبارت شد از امورى كه انسان از آن تنفر دارد از قبيل : مرض و ذلت و فقر و مسكنت و فتنه و ناامنى ، همه و همه منشاش خود انسانها هستند نه خداى سبحان ، و بنابراين آيه شريفه (قريب المضمون ) به آيه زير است كه مى فرمايد: (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما با نفسهم و ان اللّه سميع عليم ) و اين معنا كه حسنات مستند به خداى تعالى و سيئات مستند به خلق باشد، منافات ندارد كه از يک نظر كلى هر دو قسم مستند به خداى تعالى باشد .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
آن ز بیباکی و گستاخی است هم
هر که بیباکی کند در راهِ دوست
رَهْزنِ مردان شد و نامرد ، اوست
هر مصیبت و اندوهی که به تو روی آرد تماماً نتیجهی بیپروایی و گستاخی خودِ توست . هر کس در راه دوست گستاخی کند ، راهزن مردان الهی است ، یعنی هم گُمراه است و هم گمراهکننده و البته چنین کسی نامرد است .
مثنوی دفتر اول
کریم زمانی
اشاره است به آیه ۷۹ سورهی نساء :
مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا
آنچه از خوبى ها به تو برسد از طرف خداوند است و آنچه از بدى ها برسد از خود تو است و ما تو را به عنوان رسولى به سوى مردم گسيل داشتيم و در شهادت بر حقانيت رسالت تو خدا كافى است .
بعد از آنكه فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى فهمند، براى اينكه حقيقت امر را بيان كند خطاب را از آنان برگرداند، با اينكه در جمله : (قل كل من عند اللّه ) روى سخن به آنان بود، روى سخن را از آنان برگردانيده و متوجه رسول خدا (ص) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار گيرند و آنگاه به بيان حقيقت حسنات و سيئاتى كه به آن جناب مى رسد از لحاظ مبداء و منشاء آنها پرداخته ، خاطر نشان ساخت كه رسول خدا (ص) فى نفسه و مستقلاً خصوصيتى در اين حقيقت كه خود يكى از احكام وجودى و دائر بين همه و يا حداقل دائر در بين انسانها است ندارد و حسنات و سيئات در بين همه انسانها جريان دارد، چه مؤ من و چه كافر، چه صالح و چه طالح ، چه پيغمبر و چه غير آن .
پس حسنات كه عبارت شد از امورى كه انسان به حسب طبع خود آن را حسن و محبوب مى داند، از قبيل : عافيت و نعمت و امنيت و آسايش همه از ناحيه خداى سبحان است ، و سيئات كه عبارت شد از امورى كه انسان از آن تنفر دارد از قبيل : مرض و ذلت و فقر و مسكنت و فتنه و ناامنى ، همه و همه منشاش خود انسانها هستند نه خداى سبحان ، و بنابراين آيه شريفه (قريب المضمون ) به آيه زير است كه مى فرمايد: (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما با نفسهم و ان اللّه سميع عليم ) و اين معنا كه حسنات مستند به خداى تعالى و سيئات مستند به خلق باشد، منافات ندارد كه از يک نظر كلى هر دو قسم مستند به خداى تعالى باشد .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
آن دعا از هفت گردن درگذشت
کارِ آن مسکین به آخر خوب گشت
کان دعایِ شیخ نه چون هر دعاست
فانی است و گفتِ او گفتِ خداست
دعای آن عارف از هفت آسمان گذشت و سرانجام کار آن درمانده سامان یافت . زیرا دعای پیر مانند دعای دیگری نیست ، او فانی است و گفتهی او گفتهی خداوند است ، چون انانیتی ندارد سراپا نور الهی است ، و قهراً هر چه او گوید ، گفتهی حقّ است .
مثنوی دفتر پنجم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۳ سورهی نجم آمدهاست :
وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَٰی
و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد . آنچه مى گويد به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد .
منظور از كلمه (هوى ) هواى نفس و رأی و خواسته آن است ، و جمله (ما ينطق ) هر چند مطلق است، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مـطـلق سـخـنـان پـيـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد (حـتـى در آن سـخـنـان روزمـرهای كـه در داخـل خـانهاش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب (صاحبتان) به مشركين اسـت، مـشـركـيـنـى كـه دعـوت او را و قـرآنـى را كـه بـرايـشـان مـى خـوانـد دروغ و تـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم : منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه از قـرآن بـرايـتـان تـلاوت مـى كـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چـيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
کارِ آن مسکین به آخر خوب گشت
کان دعایِ شیخ نه چون هر دعاست
فانی است و گفتِ او گفتِ خداست
دعای آن عارف از هفت آسمان گذشت و سرانجام کار آن درمانده سامان یافت . زیرا دعای پیر مانند دعای دیگری نیست ، او فانی است و گفتهی او گفتهی خداوند است ، چون انانیتی ندارد سراپا نور الهی است ، و قهراً هر چه او گوید ، گفتهی حقّ است .
مثنوی دفتر پنجم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۳ سورهی نجم آمدهاست :
وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَٰی
و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد . آنچه مى گويد به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد .
منظور از كلمه (هوى ) هواى نفس و رأی و خواسته آن است ، و جمله (ما ينطق ) هر چند مطلق است، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مـطـلق سـخـنـان پـيـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد (حـتـى در آن سـخـنـان روزمـرهای كـه در داخـل خـانهاش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب (صاحبتان) به مشركين اسـت، مـشـركـيـنـى كـه دعـوت او را و قـرآنـى را كـه بـرايـشـان مـى خـوانـد دروغ و تـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم : منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه از قـرآن بـرايـتـان تـلاوت مـى كـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چـيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
مُتّهم کن نَفْس خود را ای فتٰی
مٍتّهم کم کن جزای عدل را
توبه کن ، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه
ای جوان ، نَفْس خود را متّهم کن . یعنی خود را مورد محاسبه و مؤاخذه قرار بده نه آنکه جزایی که با عدل الهی مقرّر شده نکوهش کنی . مردانه توبه کن و به راه هدایت درآی ، زیرا هر کس عملی را به اندازهی ذرّهای انجام دهد ، جزای آن را ببیند .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
مقتبس از آیهی ۷و۸ سورهی زلزال :
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ، وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
پس هر كس به سنگينى يک ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند . و هرکس هموزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند .
كلمه (مثقال ) به معناى هر وسيلهاى است كه با آن وزنها را مىسنجند، و كلمه (ذره ) به معناى آن دانه هاى ريز غبار است، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود، البته اين كلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مىآيد.
آيه مورد بحث مى فهماند كه از كليت ارائه اعمال هيچ عملى نه خير و نه شر نه كوچک و نه بزرگ حتى به سنگينى ذره استثناء نمىشود و نيز حال هر يک از صاحبان عمل خير و عمل شر را در يک جمله مستقل بيان نموده، جمله را به عنوان يک ضابطه و قاعده كلى كه مورد هيچ خصوصيتى ندارد ، ذكر مىفرمايد.
در اينجا اين سؤال به ذهن مىرسد كه در آيات شريفه قرآن آياتى هست كه با اين ضابطه كلى سازگار نيست، از آن جمله آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بىنتيجه شدن اعمال خير به خاطر پاره اى عوامل، و آياتى كه دلالت دارد بر انتقال اعمال خير و شر اشخاص به ديگران، مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول، و گناهان مقتول به قاتل، و آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در بعضى توبه كاران گناه مبدل به ثواب مى شود .
جواب اين است كه آيات مذكور حاكم بر اين دو آيه است، و بين دليل حاكم و محكوم منافاتى نيست، مثلا آياتى كه دلالت دارد بر حبط اعمال، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مىكند كه عمل خير ندارند، و چنين كسى عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببيند، و همچنين قاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد، اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند، وَ كارى كه گناهش مبدل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه موافق ميل او نبوده، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آن عوامل كار خير، موافق طبعشان نيست، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحد باشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند، پس خوبيهاشان از خودشان نيست، لذا در قيامت بديهاى توبه كاران را به آن عوامل مى دهند، و خوبيهاى آن عوامل را به توبه كاران، در نتيجه توبه كاران گناهى ندارند تا به حكم آيه مورد بحث در قيامت آن را ببينند، و نيز عوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببينند - دقت فرماييد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
مٍتّهم کم کن جزای عدل را
توبه کن ، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه
ای جوان ، نَفْس خود را متّهم کن . یعنی خود را مورد محاسبه و مؤاخذه قرار بده نه آنکه جزایی که با عدل الهی مقرّر شده نکوهش کنی . مردانه توبه کن و به راه هدایت درآی ، زیرا هر کس عملی را به اندازهی ذرّهای انجام دهد ، جزای آن را ببیند .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
مقتبس از آیهی ۷و۸ سورهی زلزال :
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ ، وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
پس هر كس به سنگينى يک ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند . و هرکس هموزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند .
كلمه (مثقال ) به معناى هر وسيلهاى است كه با آن وزنها را مىسنجند، و كلمه (ذره ) به معناى آن دانه هاى ريز غبار است، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود، البته اين كلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مىآيد.
آيه مورد بحث مى فهماند كه از كليت ارائه اعمال هيچ عملى نه خير و نه شر نه كوچک و نه بزرگ حتى به سنگينى ذره استثناء نمىشود و نيز حال هر يک از صاحبان عمل خير و عمل شر را در يک جمله مستقل بيان نموده، جمله را به عنوان يک ضابطه و قاعده كلى كه مورد هيچ خصوصيتى ندارد ، ذكر مىفرمايد.
در اينجا اين سؤال به ذهن مىرسد كه در آيات شريفه قرآن آياتى هست كه با اين ضابطه كلى سازگار نيست، از آن جمله آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بىنتيجه شدن اعمال خير به خاطر پاره اى عوامل، و آياتى كه دلالت دارد بر انتقال اعمال خير و شر اشخاص به ديگران، مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول، و گناهان مقتول به قاتل، و آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در بعضى توبه كاران گناه مبدل به ثواب مى شود .
جواب اين است كه آيات مذكور حاكم بر اين دو آيه است، و بين دليل حاكم و محكوم منافاتى نيست، مثلا آياتى كه دلالت دارد بر حبط اعمال، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مىكند كه عمل خير ندارند، و چنين كسى عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببيند، و همچنين قاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد، اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند، وَ كارى كه گناهش مبدل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه موافق ميل او نبوده، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آن عوامل كار خير، موافق طبعشان نيست، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحد باشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند، پس خوبيهاشان از خودشان نيست، لذا در قيامت بديهاى توبه كاران را به آن عوامل مى دهند، و خوبيهاى آن عوامل را به توبه كاران، در نتيجه توبه كاران گناهى ندارند تا به حكم آيه مورد بحث در قيامت آن را ببينند، و نيز عوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببينند - دقت فرماييد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
در فسونِ نَفْس کم شو غِرّهای
کآفتابِ حقّ نپوشد ذرّهای
هست ذرّاتِ خواطر وَ افتکار
پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار
اینقدر فریب نَفْس امّاره را مخور ، زیرا خورشید عدل الهی حتّی ذرّهای را نمیپوشاند . یعنی هیچ عملی ولو کوچک از نظر عدل الهی مخفی نمیماند . همینطور ذرّات خواطر و اندیشهها در برابر خورشید حقایق کاملاً ظاهر و پیداست . همانطور که ذرّات و موجودات جسمانی در مقابل نور خورشید هویدا میشوند ، نیّات قلبی و افکار و اندیشههای نهانی ما در مقابل خورشید حضرت حقّ کاملاً آشکار است . پس احوال و اعمال خود را بر میزان حقیقت قرار بده و بیراهه مرو .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۴۹ سورهی کهف آمدهاست :
وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا
و نامه ها پيش آرند و گنهكاران را از مندرجات آن هراسان بينى و گويند: اى واى بر ما اين نامه چيست كه گناه كوچک و بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هر چه كردهاند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند .
مشفق كسى را گويند كه نسبت به مشفقعليه محبت و علاقه دارد، و از آثار سوء عملش نسبت به جانش مىترسد، و اين محبت آميخته با ترس اشفاق است . كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است، و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت (ويل ) را (يا ويلاه ) ندا مى كنند و یا گويند : يا ويلتاه .
مقصود از كتاب، كتاب اعمال است، و يا كتابى است كه اعمال در آن است.
و اگر از آنان به (مجرم ) تعبير كرده براى اشاره به علت حكم است، و اينكه اشفاقشان از آن حالى كه به خود گرفتهاند به خاطر اين است كه مجرم بودند. پس اين حال و روزگار مخصوص به آنان نيست، هر كس در هر زمانى مجرم باشد هر چند كه مشرک نباشد چنين روزگارى خواهد داشت.
هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچک است، و مهم نيست، از قلم نينداخته، و هيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است و همه مى دانند فروگذار نكردهاست. و چون مقام، مقام تعجب است مناسب اين است كه از كوچكتر شروع شود. بنابراين، از آن برمى آيد كه آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خود اعمال است، كه هر يک به صورت مناسب خود مجسم مىشود نه كتاب اعمال و نوشته شده آنها . ظلم نكردن بنا بر تجسم اعمال روشنتر است، زيرا وقتى پاداش انسان خود كردههاى او باشد و احدى در آن دخالت نداشته باشد ديگر ظلم معنا ندارد .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
کآفتابِ حقّ نپوشد ذرّهای
هست ذرّاتِ خواطر وَ افتکار
پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار
اینقدر فریب نَفْس امّاره را مخور ، زیرا خورشید عدل الهی حتّی ذرّهای را نمیپوشاند . یعنی هیچ عملی ولو کوچک از نظر عدل الهی مخفی نمیماند . همینطور ذرّات خواطر و اندیشهها در برابر خورشید حقایق کاملاً ظاهر و پیداست . همانطور که ذرّات و موجودات جسمانی در مقابل نور خورشید هویدا میشوند ، نیّات قلبی و افکار و اندیشههای نهانی ما در مقابل خورشید حضرت حقّ کاملاً آشکار است . پس احوال و اعمال خود را بر میزان حقیقت قرار بده و بیراهه مرو .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۴۹ سورهی کهف آمدهاست :
وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا
و نامه ها پيش آرند و گنهكاران را از مندرجات آن هراسان بينى و گويند: اى واى بر ما اين نامه چيست كه گناه كوچک و بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هر چه كردهاند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند .
مشفق كسى را گويند كه نسبت به مشفقعليه محبت و علاقه دارد، و از آثار سوء عملش نسبت به جانش مىترسد، و اين محبت آميخته با ترس اشفاق است . كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است، و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت (ويل ) را (يا ويلاه ) ندا مى كنند و یا گويند : يا ويلتاه .
مقصود از كتاب، كتاب اعمال است، و يا كتابى است كه اعمال در آن است.
و اگر از آنان به (مجرم ) تعبير كرده براى اشاره به علت حكم است، و اينكه اشفاقشان از آن حالى كه به خود گرفتهاند به خاطر اين است كه مجرم بودند. پس اين حال و روزگار مخصوص به آنان نيست، هر كس در هر زمانى مجرم باشد هر چند كه مشرک نباشد چنين روزگارى خواهد داشت.
هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچک است، و مهم نيست، از قلم نينداخته، و هيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است و همه مى دانند فروگذار نكردهاست. و چون مقام، مقام تعجب است مناسب اين است كه از كوچكتر شروع شود. بنابراين، از آن برمى آيد كه آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خود اعمال است، كه هر يک به صورت مناسب خود مجسم مىشود نه كتاب اعمال و نوشته شده آنها . ظلم نكردن بنا بر تجسم اعمال روشنتر است، زيرا وقتى پاداش انسان خود كردههاى او باشد و احدى در آن دخالت نداشته باشد ديگر ظلم معنا ندارد .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
زهد و تقوی را گُزیدم دین و کیش
ز آنکه میدیدم اجل را پیشِ خویش
چون به آخر، فرد خواهم ماندن
خُو نباید کرد با هر مرد و زن
از آن رو که مرگ را کنار خود میدیدم ، یعنی مرگ را به خود نزدیک میدیدم پارسایی و پرهیزگاری و دینداری و دینباوری را برای خود برگزیدم . چنانکه علی (ع) میفرماید : کوچیدن از دنیا نزدیک است . باز فرماید : ای بندگان خدا به هوش باشید از مرگ و نزدیک بودنِ آن .
چون سرانجام تنها خواهم ماند پس نباید با هر مرد و زنی مأنوس شوم .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۹۴ سورهی انعام فرماید :
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
شما تک تک چنانكه نخستين بار خلقتان كردهايم ، اکنون هم تنها به نزد ما آمدید .
اين آيه شريفه خبر از حقيقت زندگى انسانى در نشأت آخرت مىدهد، آنروزى كه با مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته مىفهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهى بوده و خواهد بود . آرى، انسان جزئى از اجزاى عالم است كه مانند همه آن اجزا در تحت تدبير الهى متوجه به سوى غايتى است كه خداى سبحان برايش معين و مقدر كرده، و هيچ موجودى از موجودات عالم دخالت و حكومت در تدبير امور او ندارد، و اسبابى هم كه بر حسب ظاهر مؤثر به نظر مىرسند آثارشان همه از خداى تعالى است و مستقل در تأثير نيست.
اما چه بايد كرد كه انسان وقتى در برابر زينتهاى ظاهرى و مادى زندگى، و اين علل و اسباب صورى قرار مى گيرد يكباره دل به آن لذائذ داده، و تماماً به آن علل و اسباب تمسک مى جويد، و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همين خضوع او را از توجه به مسبب الاسباب و خالق و به وجود آرنده علل باز مى دارد و به تدريج آن اسباب را مستقل در تأثير مى پندارد، به طورى كه ديگر هيچ همى برايش نمى گذارد جز اينكه با خضوع در برابر آنها لذائذ مادى خود را تأمين كند، و همه عمر خود را به سرگرمى با اين اوهام سپرى ساخته و به كلى از حق و حقيقت غافل بماند .
ليكن همين انسان وقتى با فرارسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود، چون همه ارتباط آنها با بدن انسان مى باشد قهراً آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت، و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده، و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.
اينكه فرمود: (و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة ) اشاره است به حقيقت امر و براى او روشن مى شود كه اين اسباب اوهامى بيش نيستند و آدمى آنها را داراى سببيت و اثر مستقل پنداشتهاست .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
ز آنکه میدیدم اجل را پیشِ خویش
چون به آخر، فرد خواهم ماندن
خُو نباید کرد با هر مرد و زن
از آن رو که مرگ را کنار خود میدیدم ، یعنی مرگ را به خود نزدیک میدیدم پارسایی و پرهیزگاری و دینداری و دینباوری را برای خود برگزیدم . چنانکه علی (ع) میفرماید : کوچیدن از دنیا نزدیک است . باز فرماید : ای بندگان خدا به هوش باشید از مرگ و نزدیک بودنِ آن .
چون سرانجام تنها خواهم ماند پس نباید با هر مرد و زنی مأنوس شوم .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
چنانکه در آیهی ۹۴ سورهی انعام فرماید :
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
شما تک تک چنانكه نخستين بار خلقتان كردهايم ، اکنون هم تنها به نزد ما آمدید .
اين آيه شريفه خبر از حقيقت زندگى انسانى در نشأت آخرت مىدهد، آنروزى كه با مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقيقت امر را دريافته مىفهمد كه او فقط مدبر به تدبير الهى بوده و خواهد بود . آرى، انسان جزئى از اجزاى عالم است كه مانند همه آن اجزا در تحت تدبير الهى متوجه به سوى غايتى است كه خداى سبحان برايش معين و مقدر كرده، و هيچ موجودى از موجودات عالم دخالت و حكومت در تدبير امور او ندارد، و اسبابى هم كه بر حسب ظاهر مؤثر به نظر مىرسند آثارشان همه از خداى تعالى است و مستقل در تأثير نيست.
اما چه بايد كرد كه انسان وقتى در برابر زينتهاى ظاهرى و مادى زندگى، و اين علل و اسباب صورى قرار مى گيرد يكباره دل به آن لذائذ داده، و تماماً به آن علل و اسباب تمسک مى جويد، و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همين خضوع او را از توجه به مسبب الاسباب و خالق و به وجود آرنده علل باز مى دارد و به تدريج آن اسباب را مستقل در تأثير مى پندارد، به طورى كه ديگر هيچ همى برايش نمى گذارد جز اينكه با خضوع در برابر آنها لذائذ مادى خود را تأمين كند، و همه عمر خود را به سرگرمى با اين اوهام سپرى ساخته و به كلى از حق و حقيقت غافل بماند .
ليكن همين انسان وقتى با فرارسيدن مرگ جان از كالبدش جدا شود، چون همه ارتباط آنها با بدن انسان مى باشد قهراً آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت، و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده، و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.
اينكه فرمود: (و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة ) اشاره است به حقيقت امر و براى او روشن مى شود كه اين اسباب اوهامى بيش نيستند و آدمى آنها را داراى سببيت و اثر مستقل پنداشتهاست .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن
تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن
در آبِ ذکر حقّ ، نَفَس خود را نگهدار و صبر پیشهکن تا از اندیشهها و وسوسههای دیرین و کهنهی نجات پیدا کنی . «دَم بخور» یعنی نَفَسِ خود را نگهدار ، و این کنایه است از اینکه در ذکر حقّ ، مداوم باش زیرا شخص تا وقتی میتواند زیر آب بماند که نَفَس نکشد ، و یکی از شروط تأثیر «ذکر» را قرآن کریم «ذکر کثیر» میداند . «دم بخور» در عین حال میتواند به مسألهی حَبْس دَم نیز اشاره داشته باشد که از موضوعات مهم در اذکار صوفیه است و تقریباً مورد قبول و تأکید غالب سلاسل و سابقهی این امر به مرتاضان هندو میرسد . چنانکه در کتاب «اوپانیشاد» فصولی در بیان حبس دَم در هنگام ذکر آمده است .
مثنوی دفتر چهارم
کریم زمانی
مناسب است با قسمتی از آیهی ۲۸ سورهی رعد :
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند .
اطمینان به معناى سكون و آرامش است، و اطمينان به چيزى به اين است كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود.
هدايت از ناحيه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و يا صدر و يا نفس آدمى دارد كه نسبت آن امر با آن هدايت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول، که آيه مورد بحث آن را ايمان و اطمينان قلب ناميده، و آن عبارت از اين است كه آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنيت ببيند و قلبش با آن تسكين و آرامش يابد، و آن امر در قلبش راه پيدا كند و در آن جاى گزين شود، بدون اينكه قلب مضطرب و يا روى گردان شود. جمله (و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه ) عطف تفسيرى بر جمله (آمنو) است، و در نتيجه مى فهماند كه ايمان به خدا ملازم به اطمينان قلب به وسيله ياد خداست.
مقصود از ذكر، اعم از ذكر لفظى است و بلكه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اينكه به مشاهده آيتى و برخوردن به حجتى باشد، و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد. شاهدش اين است كه بعد از آنكه مى فرمايد: (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه ) بعنوان قاعده كلى مى فرمايد: (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب - با ياد خدا دلها آرام مى گيرد) و اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه انحاء ذكر مى باشد، چه اينكه لفظى باشد، و چه غير آن، و چه اينكه قرآن باشد و يا غير قرآن.
هر قلبى به طورى كه جمع محلى بالف و لام (القلوب ) افاده مى كند با ذكر خدا اطمينان مى يابد، و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. آرى، اين معنا حكمى است عمومى كه هيچ قلبى از آن مستثناء نيست، مگر اينكه كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش ديگر نتوان آن را قلب ناميد، البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمت طمأنينه و سكون محروم خواهد بود .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن
در آبِ ذکر حقّ ، نَفَس خود را نگهدار و صبر پیشهکن تا از اندیشهها و وسوسههای دیرین و کهنهی نجات پیدا کنی . «دَم بخور» یعنی نَفَسِ خود را نگهدار ، و این کنایه است از اینکه در ذکر حقّ ، مداوم باش زیرا شخص تا وقتی میتواند زیر آب بماند که نَفَس نکشد ، و یکی از شروط تأثیر «ذکر» را قرآن کریم «ذکر کثیر» میداند . «دم بخور» در عین حال میتواند به مسألهی حَبْس دَم نیز اشاره داشته باشد که از موضوعات مهم در اذکار صوفیه است و تقریباً مورد قبول و تأکید غالب سلاسل و سابقهی این امر به مرتاضان هندو میرسد . چنانکه در کتاب «اوپانیشاد» فصولی در بیان حبس دَم در هنگام ذکر آمده است .
مثنوی دفتر چهارم
کریم زمانی
مناسب است با قسمتی از آیهی ۲۸ سورهی رعد :
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند .
اطمینان به معناى سكون و آرامش است، و اطمينان به چيزى به اين است كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود.
هدايت از ناحيه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و يا صدر و يا نفس آدمى دارد كه نسبت آن امر با آن هدايت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول، که آيه مورد بحث آن را ايمان و اطمينان قلب ناميده، و آن عبارت از اين است كه آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنيت ببيند و قلبش با آن تسكين و آرامش يابد، و آن امر در قلبش راه پيدا كند و در آن جاى گزين شود، بدون اينكه قلب مضطرب و يا روى گردان شود. جمله (و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه ) عطف تفسيرى بر جمله (آمنو) است، و در نتيجه مى فهماند كه ايمان به خدا ملازم به اطمينان قلب به وسيله ياد خداست.
مقصود از ذكر، اعم از ذكر لفظى است و بلكه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اينكه به مشاهده آيتى و برخوردن به حجتى باشد، و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد. شاهدش اين است كه بعد از آنكه مى فرمايد: (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه ) بعنوان قاعده كلى مى فرمايد: (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب - با ياد خدا دلها آرام مى گيرد) و اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه انحاء ذكر مى باشد، چه اينكه لفظى باشد، و چه غير آن، و چه اينكه قرآن باشد و يا غير قرآن.
هر قلبى به طورى كه جمع محلى بالف و لام (القلوب ) افاده مى كند با ذكر خدا اطمينان مى يابد، و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. آرى، اين معنا حكمى است عمومى كه هيچ قلبى از آن مستثناء نيست، مگر اينكه كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش ديگر نتوان آن را قلب ناميد، البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمت طمأنينه و سكون محروم خواهد بود .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
ور نیآری خشک بر عجزی مَایست
دان که به عاجز ، گُزیده مُعْجِزیست
عجز زنجیری است ، زنجیرت نهاد
چشم در زنجیرْ نِه ، باید گشاد
پس تضرّع کن که ای هادیّ ِزیست
باز بودم ، بسته گشتم، این ز چیست ؟
سختتر افشردهام در شَر قَدَم
که لَفی خُسْرم ز قهراً دَم به دَم
اگر نتوانستی خود را از اغراض نفسانی پاک کنی ، در عجز و ناتوانیِ خود جامد و بیحرکت نمان . بدان که با هر موجود عاجز و ناتوانی ، عاجز کنندهی قاهری وجود دارد . باید بکوشی موانع برطرف شود .
باید بدانی عاجز کنندهی موجودات حضرت حقّ است ، پس از او بخواه عجز تو را برطرف کند . عجز ، زنجیری است که خداوند بر تو نهاده . باید دیدهی باطنی خود را باز کنی و کسی را که این زنجیر به دست و پای روحِ تو بسته است ، ببینی .
پس ناله سر کن و بگو ای هدایت کنندهی راه حیات طیبه ، من که پیش ازاین باز شکاری بودم ، بالهایم بسته شد ، دلیل این امر چیست ؟ خداوندا من در طریق شرّ و بدی با گامهای محکمتری حرکت میکنم ، چرا که به جهت قهر تو لحظه به لحظه در زیانکاری به سر میبرم .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
مقتبس از آیهی ۲ سورهی عصر است :
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ
كه انسانها همه در خسران و زيانند .
مراد از كلمه (انسان ) جنس انسان است، و كلمه (خسر) و (خسران ) و (خسار) (خساره ) همه به معناى نقص در سرمايه است.
راغب مى گويد: اين كلمه هم در مورد انسان استعمال مى شود، و گفته مى شود: فلانى خسران كرد، و هم در مورد عمل انسان بكار مى رود و مى گويند: تجارت فلانى خسران كرد.
و اگر در آيه مورد بحث كلمه (خسر) بدون الف و لام آمده به منظور بزرگداشت آن بوده، و خواسته است بفهماند انسان در خسرانى عظيم است، احتمال هم دارد به منظور تنويع باشد، و بفهماند آدمى در نوعى مخصوص از خسران قرار دارد، غير خسران مالى و آبرويى، بلكه خسران در ذات كه خداى تعالى در باره اش فرموده : (الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمه الا ذلك هو الخسران المبين «زُمَر / ۱۵» ، زیانکاران واقعی کسانی هستند که روز قیامت سرمایه وجودشان و کسانشان را به تباهی داده باشند؛ آگاه باشید! که آن همان زیان آشکار است.)
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
ای دهندهی اصلها ، فریادرَس
تا نخواهی تو نخواهد هیچکس
هم طلب از توست و هم آن نیکویی
ما کهایم ؟ اوّل تویی ، آخر تویی
ای عطاکنندهی عقول به فریاد ما برس ، زیرا تا تو نخواهی هیچکس نخواهد .
هم طلب از تو به ظهور میرسد و هم نیکی ، ما کیستیم ؟ یعنی ما هیچ چیز به حساب نیاییم . هم اوّل تویی و هم آخر تویی .
مثنوی دفتر ششم
کریم زمانی
چنانکه در آیه ی ۲۹ سورهی تکویر فرماید :
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ
و شما نخواهید خواست مگر آنکه خدا پروردگار جهانیان بخواهد.
گفتار در اينكه انسان در مشيت خود مستقل از مشيت خداى تعالى نيست . اين آيه شريفه به حسب آنچه سياق افاده مى كند به منزله دفع دخل، و پاسخ از سؤالى است كه ممكن است به ذهن كسى بيفتد، و آن اين است كه كسى توهم كند جمله (لمن شاء منكم ان يستقيم )، انسانها را در مشيت و خواستن استقامت، استقلال دارند، هر كس بخواهد مى تواند مستقيم باشد، و هر كس نخواهد مستقيم نمى شود، پس در نتيجه خداى تعالى محتاج استقامتى است كه از ايشان خواسته .
بنابر اين، اين توهم را دفع نموده مى فرمايد: مشيت انسانها وابسته و موقوف بر مشيت خداى سبحان است، و انسانها استقامت را نمى خواهند، مگر اينكه خدا بخواهد كه ايشان بخواهند، اگر خداى تعالى بخواهد، آنان هم مى خواهند، پس افعال ارادى انسان مراد خداى تعالى نيز هست، يعنى خدا هم در آنها اراده دارد، اگر خدا اراده كند كه انسان فلان عمل را انجام دهد انسان آن عمل را مى خواهد، و انجام هم مى دهد، و وقتى كه انجام مى دهد به اراده خودش انجام مى دهد.
و اشاره به آیهی ۳ سورهی حدید :
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.
اوليّت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونش زمـانـى و مـكـانـى نـيـسـت، و چـنـيـن نـيـسـت كـه در ظـرف زمـان اول و آخر باشد، وگرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد، و حال آنكه منزه از آن است، چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجودات اسـت، بـلكه منظور از اوليّت و آخريّت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه : او محيط بـه تـمـام اشـيـاء اسـت، هـر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصور بـكـنـى . ايـن اسـمـاى چـهـارگـانـه يـعـنـى اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام (محيط) است، و محيط هم شاخه اى از اطـلاق قـدرت او اسـت، چـون قدرتش محيط به هر چيز است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
بارها در دام ِحرص افتادهای
حلق ِخود را در بُریدن دادهای
بازت آن توّاب ِلطف، آزاد کرد
توبه پذرفت و، شما را شاد کرد
گفت: اِنْ عُدْتُمْ کذا، عُدْنا کَذٰا
نَحْنُ زَوَّجْنَا الْفِعالَ بِالْجَزا
تاکنون چندین بار به سبب عدم دوراندیشی به دام حرص و طمع افتادهای و گلوی خود را به تیغ هلاکت و پریشانی ِروحی سپردهای . اما لطف و کرم خداوند ِتوبهپذیر ، شامل حال ِتو شد و از بند ِاسارت ِآن ، آزادت کرد . حق تعالی فرمود: اگر دوباره به اعمال ناپسند پیشین ِخود بازگردید، ما نیز به کیفر دادن ِشما بازمیگردیم ، ما اعمال آدمیان را با جزای مخصوص آن مقارن و همساز کردهایم.
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهی ۸ سورهی اِسراء :
عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا
امید است که پروردگارتان به شما رحم کند و اگر به طغیان و فساد برگردید، ما هم بازگردیم، و دوزخ را برای کافران، زندانی تنگ قرار دادیم.
حصير از ماده (حصر) و به طورى كه گفته اند به معناى حبسكردن و در مضيقه قراردادن است همچنانكه در جاى ديگر قرآن فرموده: (و احصروهم ) يعنى برايشان تنگ بگيريد.
و معناى جمله (عسى ربكم ان يرحمكم ) - بطورى كه از سياق برمى آيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند، و اين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند. به دليل جمله (و ان تعودوا نعد) كه تهديد مى كند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت و نكال بر مىگرديم و ما جهنم را براى كافران حصير و محلى محصور قرار مىدهيم تا نتوانند از آن خارج شوند.
و در جمله (عسى ربكم ان يرحمكم از تكلم ) با غير به غيبت التفات شده است، و گويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى اقتضاى آن را دارد و آن اصل اين است كه: بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث مىشد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود لازم بود سياق تكلم با غير (ما چنين و چنان مى كنيم ) به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت (پروردگارتان چنين و چنان كند) مبدل شود، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلى برگردد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
هر یکی تاریخ ِعُمر اِبدا کنید
پیرتر اولٰیست باقی تن ز نید
گفت قچ: مَرج ِمن اندر آن عهود
با قُچ ِقربان ِاسمعیل بود
گاو گفتا: بودهام من سالخَورد
جفت ِآن گاوی کِش آدم جفت کرد
یکایک تاریخ زندگی خود را آشکار کنید و آن را در بیان آرید. آنکه تاریخ حیاتش طولانیتر است به خوردن این علف سزاوارتر است و باقیان باید کنار کشند و ادّعایی نداشته باشند. قوچ برای نشان دادن ِسالمندتر بودن خود گفت: در روزگاران پیشین، چراگاه ِمن با قوچی که به جای حضرت اسماعیل (ع) قربانی شد، یکی بود! قوچ با این ادّعای گزاف خود را پیرتر از سایرین معرّفی کرد. گاو به اصطلاح روی ِدست قوچ بلند شد و ادّعای عجیبتری کرد و گفت: اصلاً من از همهی شما سالخوردهترم، چون من جُفت ِهمان گاوی هستم که حضرت آدم (ع) با آن زراعت میکرد!
مثنوی دفتر ششم
استاد کریم زمانی
بیت دوم اشارت است به آیات ۱۰۲ تا ۱۰۷ سورهی صافّات:
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرکم! همانا من در خواب میبینم که تو را ذبح میکنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شدهای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت.
خداى تعالى پـسـرى به ابراهیم (ع) داد و آن پسر نشو و نمو كرد و به حد سعى و كوشش رسيد، یعنی به آن حد از عمر ، كه آدمى عادتاً مى تواند براى حوائج زندگى خود كوشش كند و اين همان سن بلوغ است، ابراهيم (ع) به او گفت اى پسرم...(قـال يـا بـنـى انـى ارى فـى المـنـام انى اذبحك ) - اين جمله حكايت رويايى است كه ابراهيم (ع) در خواب ديد، و تعبير به (انى ارى ) دلالت دارد بر اينكه اين صحنه را مكرر در خـواب ديـدهاست؛ ابراهيم (ع) در روياى خود فهميده كه خداى تـعـالى او را امـر كـرده فـرزنـدش را قـربـانـى كـند و گرنه صرف اين كه خواب ديده فـرزنـدش را قـربـانـى مىكند، دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد. پـس در حـقـيـقـت امـرى كـه در خـواب بـه او شـده بـه صـورت نـتـيـجـه امـر در بـرابـرش مـمـثـل شـده اسـت، و بـه هـمين جهت كه چنين مطلبى را فهميده، فرزندش را امتحان كرد، تا ببيند او چه جوابى مىدهد ، و جمله (پدرجان ! انجام بده آنچه بدان مأمور شدهاى ) اظـهـار رضـايـت اسـمـاعـيـل است نسبت به ذبح خودش، چيزى كه هست اين اظـهـار رضايت را به صورت امر آورد. و نيز اگر گفت: (بكن آنچه را كه بدان مأمور شـده اى،) و نـگـفـت: (مـرا ذبـح كـن )، براى اشاره به اين است كه بفهماند پدرش مأمور به اين امر بوده و به جز اطاعت چاره اى نداشت.
اسـمـاعـيـل مى خواهد به پدر بگويد: من از اينكه قـربـانـىام كـنـى بـه هـيـچ وجـه اظهار ترس نمى كنم، و اين كلام خود را كه يک دنيا صفا در آن بود با قيد ان شاء اللّه مقيد كرد، تا صفاى بيشترى پيدا كند، چون با آوردن اين قيد معناى كلامش چنين مى شود: من اگر گفتم در اين حادثه صبر مىكنم، اتـصـافـم به اين صفت پسنديده از خودم نيست و زمام امرم به دست خودم نيست، بلكه هر چه دارم از مواهبى است كه خدا به من ارزانى داشته، و از منتهايى است كه خدا بر من نهادهاست، اگـر او بـخـواهد من داراى چنين صبرى خواهم شد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
پیرتر اولٰیست باقی تن ز نید
گفت قچ: مَرج ِمن اندر آن عهود
با قُچ ِقربان ِاسمعیل بود
گاو گفتا: بودهام من سالخَورد
جفت ِآن گاوی کِش آدم جفت کرد
یکایک تاریخ زندگی خود را آشکار کنید و آن را در بیان آرید. آنکه تاریخ حیاتش طولانیتر است به خوردن این علف سزاوارتر است و باقیان باید کنار کشند و ادّعایی نداشته باشند. قوچ برای نشان دادن ِسالمندتر بودن خود گفت: در روزگاران پیشین، چراگاه ِمن با قوچی که به جای حضرت اسماعیل (ع) قربانی شد، یکی بود! قوچ با این ادّعای گزاف خود را پیرتر از سایرین معرّفی کرد. گاو به اصطلاح روی ِدست قوچ بلند شد و ادّعای عجیبتری کرد و گفت: اصلاً من از همهی شما سالخوردهترم، چون من جُفت ِهمان گاوی هستم که حضرت آدم (ع) با آن زراعت میکرد!
مثنوی دفتر ششم
استاد کریم زمانی
بیت دوم اشارت است به آیات ۱۰۲ تا ۱۰۷ سورهی صافّات:
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرکم! همانا من در خواب میبینم که تو را ذبح میکنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شدهای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت.
خداى تعالى پـسـرى به ابراهیم (ع) داد و آن پسر نشو و نمو كرد و به حد سعى و كوشش رسيد، یعنی به آن حد از عمر ، كه آدمى عادتاً مى تواند براى حوائج زندگى خود كوشش كند و اين همان سن بلوغ است، ابراهيم (ع) به او گفت اى پسرم...(قـال يـا بـنـى انـى ارى فـى المـنـام انى اذبحك ) - اين جمله حكايت رويايى است كه ابراهيم (ع) در خواب ديد، و تعبير به (انى ارى ) دلالت دارد بر اينكه اين صحنه را مكرر در خـواب ديـدهاست؛ ابراهيم (ع) در روياى خود فهميده كه خداى تـعـالى او را امـر كـرده فـرزنـدش را قـربـانـى كـند و گرنه صرف اين كه خواب ديده فـرزنـدش را قـربـانـى مىكند، دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد. پـس در حـقـيـقـت امـرى كـه در خـواب بـه او شـده بـه صـورت نـتـيـجـه امـر در بـرابـرش مـمـثـل شـده اسـت، و بـه هـمين جهت كه چنين مطلبى را فهميده، فرزندش را امتحان كرد، تا ببيند او چه جوابى مىدهد ، و جمله (پدرجان ! انجام بده آنچه بدان مأمور شدهاى ) اظـهـار رضـايـت اسـمـاعـيـل است نسبت به ذبح خودش، چيزى كه هست اين اظـهـار رضايت را به صورت امر آورد. و نيز اگر گفت: (بكن آنچه را كه بدان مأمور شـده اى،) و نـگـفـت: (مـرا ذبـح كـن )، براى اشاره به اين است كه بفهماند پدرش مأمور به اين امر بوده و به جز اطاعت چاره اى نداشت.
اسـمـاعـيـل مى خواهد به پدر بگويد: من از اينكه قـربـانـىام كـنـى بـه هـيـچ وجـه اظهار ترس نمى كنم، و اين كلام خود را كه يک دنيا صفا در آن بود با قيد ان شاء اللّه مقيد كرد، تا صفاى بيشترى پيدا كند، چون با آوردن اين قيد معناى كلامش چنين مى شود: من اگر گفتم در اين حادثه صبر مىكنم، اتـصـافـم به اين صفت پسنديده از خودم نيست و زمام امرم به دست خودم نيست، بلكه هر چه دارم از مواهبى است كه خدا به من ارزانى داشته، و از منتهايى است كه خدا بر من نهادهاست، اگـر او بـخـواهد من داراى چنين صبرى خواهم شد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
فایدهی دیگر که هر خشتی کزین
بر کَنَم، آیم سوی ِماء ِمَعین
پستی ِدیوار قربی میشود
فصل ِاو درمان ِوصلی میبود
سجده آمد کندن ِخشت ِلَزِب
موجب ِقربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
سجده نتوان کرد بر آب ِحیات
تا نیابم زین تن ِخاکی نجات
فایدهی دیگر آب آنکه هر خشتی که از این دیوار برمیکَنم به آب صاف و گوارا نزدیکتر میشوم. کوتاه شدن دیوار، راهی است به سوی قُرب و از میان رفتن مانع، سبب وصال میشود. هستی مجازی و مادی انسان حکم حجابی دارد که نمیگذارد روح ِطالب به آب ِحیات و جانبخش حقیقت واصل شود، پس باید این حجاب از سر راه برداشتهشود. کندن این سنگهای چسبنده همانند سجدهآوردن است و سجود، موجب قرب بنده به حقّ میشود. تا از این جسم عنصری و خاکی رهایی پیدا نکنم، نمیتوانم بر آب ِحیات، سجده آورم.
مثنوی دفتر دوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۳۰ سورهی مُلک:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ
بگو: به من خبر دهید اگر آب مورد بهرهبرداری شما در زمین فرو رود، پس کیست که برایتان آب روان و گوارا بیاورد؟!
كـلمـه (غـور) بـه مـعـنـاى فـرورفـتـن آب در زمـيـن اسـت، و مـنـظـور از ايـن مـصدر اسم فـاعـل - غـائر - اسـت، و كـلمه (معين) به معناى آب جارى در روى زمين است . و معناى آيه اين است كه : مرا خبر دهيد اگر آب شما به زمين فرو رود، و روى زمين آبى نماند، چه كسى كه در روى زمين برايتان آب جارى سازد؟
زمين متشكّل از بخشهاى نفوذپذير ونفوذناپذير است. اگر تمام قسمتهاى آن نفوذناپذير بود، آبى ذخيره نمىشد و اگر تمام زمين نفوذپذير بود، زمين به صورت باتلاق در مىآمد. نمونه رحمت را آب روان، ذكر مىكند. دليل توكل بر او اين است كه اگر آب مورد نياز به زمين فرو رود، هيچ كس نمىتواند آن را بياورد.
و آیهی ۱۹ سورهی علق:
كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
این چنین نیست، هرگز از او اطاعت مکن، و سجده کن و به خدا تقرب جوی.
معنای جمله (لا تطعه): تو اى پيامبر او را در نهيش از نماز اطاعت مكن، و اين خود قرينهاى است بر اينكه مراد از جمله و (اسجد) سجده كردن در نماز است، و چه بسا نمازى كه رسول خدا (ص) در آن ايام مىخوانده مركب از همين دو عنوان يعنى سجده و تسبيح بودهاست.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين سجده كردن، نمازخواندن نيست بلكه سجدهاى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است، و به آن چهار سوره، (عزائم چهارگانه ) مىگويند، و كلمه (اقترب) امر از مصدر اقتراب است، كه به معناى تقرب به خداى تعالى است، و نزديکشدن به ثواب خداىتعالى است.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
بر کَنَم، آیم سوی ِماء ِمَعین
پستی ِدیوار قربی میشود
فصل ِاو درمان ِوصلی میبود
سجده آمد کندن ِخشت ِلَزِب
موجب ِقربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
سجده نتوان کرد بر آب ِحیات
تا نیابم زین تن ِخاکی نجات
فایدهی دیگر آب آنکه هر خشتی که از این دیوار برمیکَنم به آب صاف و گوارا نزدیکتر میشوم. کوتاه شدن دیوار، راهی است به سوی قُرب و از میان رفتن مانع، سبب وصال میشود. هستی مجازی و مادی انسان حکم حجابی دارد که نمیگذارد روح ِطالب به آب ِحیات و جانبخش حقیقت واصل شود، پس باید این حجاب از سر راه برداشتهشود. کندن این سنگهای چسبنده همانند سجدهآوردن است و سجود، موجب قرب بنده به حقّ میشود. تا از این جسم عنصری و خاکی رهایی پیدا نکنم، نمیتوانم بر آب ِحیات، سجده آورم.
مثنوی دفتر دوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۳۰ سورهی مُلک:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ
بگو: به من خبر دهید اگر آب مورد بهرهبرداری شما در زمین فرو رود، پس کیست که برایتان آب روان و گوارا بیاورد؟!
كـلمـه (غـور) بـه مـعـنـاى فـرورفـتـن آب در زمـيـن اسـت، و مـنـظـور از ايـن مـصدر اسم فـاعـل - غـائر - اسـت، و كـلمه (معين) به معناى آب جارى در روى زمين است . و معناى آيه اين است كه : مرا خبر دهيد اگر آب شما به زمين فرو رود، و روى زمين آبى نماند، چه كسى كه در روى زمين برايتان آب جارى سازد؟
زمين متشكّل از بخشهاى نفوذپذير ونفوذناپذير است. اگر تمام قسمتهاى آن نفوذناپذير بود، آبى ذخيره نمىشد و اگر تمام زمين نفوذپذير بود، زمين به صورت باتلاق در مىآمد. نمونه رحمت را آب روان، ذكر مىكند. دليل توكل بر او اين است كه اگر آب مورد نياز به زمين فرو رود، هيچ كس نمىتواند آن را بياورد.
و آیهی ۱۹ سورهی علق:
كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
این چنین نیست، هرگز از او اطاعت مکن، و سجده کن و به خدا تقرب جوی.
معنای جمله (لا تطعه): تو اى پيامبر او را در نهيش از نماز اطاعت مكن، و اين خود قرينهاى است بر اينكه مراد از جمله و (اسجد) سجده كردن در نماز است، و چه بسا نمازى كه رسول خدا (ص) در آن ايام مىخوانده مركب از همين دو عنوان يعنى سجده و تسبيح بودهاست.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين سجده كردن، نمازخواندن نيست بلكه سجدهاى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است، و به آن چهار سوره، (عزائم چهارگانه ) مىگويند، و كلمه (اقترب) امر از مصدر اقتراب است، كه به معناى تقرب به خداى تعالى است، و نزديکشدن به ثواب خداىتعالى است.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
او بگفتی: خانهی دل خلوت است
خالی از کُدیهْ، مثال ِجنّت است
اندر او جز عشق ِیزدان کار نیست
جز خیال ِوصل ِاو دیّار نیست
شیخ جواب داد: خانهی دل، خلوت است و مانند بهشت از هر گونه سؤال خالی است. (مولانا در اینجا خانهی دل عارفان و صاحبدلان را به بهشت تشبیه میکند که در آنجا هیچگونه فقر و حاجتی به غیر حقّ نیست. چون خانهی دل عارفان بالله از هر گونه نیاز غیر الهی و خواطر نفسانی خالی است، چشم دلشان از جمیع حجاب ها مبرّا است. از این رو با نور حقّ، بواطن و ضمایر اشخاص را میخوانند.پس ای طالب حقیقت تو نیز سینهات را از اوصاف نفسانی پاک کن تا دیدهور شوی.
در خانهی دل ِعارفان جز عشق حضرت حقّ کار و بار دیگری نیست، و جز خیال وصال حقّ، کسی دیگر در آن خانه سکونت ندارد.
مثنوی دفتر پنجم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۷۱ سورهی زخرف:
يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِصِحَافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ ۖ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ ۖ وَأَنْتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
ظرف هایی از طلا و جام هایی گرداگرد آنان می گردانند، و در آنجا آنچه دل ها می خواهد و چشم ها از آن لذّت می برد، آماده است، و شما در آن جاودانه اید.
كـلمـه (صـحـاف ) جـمـع (صـحفه ) است، و صحفه به معناى كاسه و يا كوچكتر از كاسه است. و كلمه (اكواب ) جمع (كوب ) است كه به معناى كوزه اى است كه دسته نـداشـتـه بـاشـد. و آوردن دو كـلمـه (صـحـاف ) و (اكـواب ) اشـاره اسـت بـه اينكه اهل بهشت هم داراى طعامند، و هم داراى شراب.
و اگـر در آيـه قـبـلى، مؤمنين مخاطب و حاضر فرض شده بودند، و به ايشان مىفرمود داخـل بـهـشـت شويد ولى در اين آيه غايب فرض شده اند، مى فرمايد (براى آنان دائماً قـدح مـى آورنـد و جـام مـىبـرنـد) ايـن التـفـات بـه مـنـظـور تـجـليـل و احـتـرام از ايـشـان اسـت، مـى خـواهـد بـفـهـمـانـد آنـقـدر از مؤمنـيـن تـجـليـل بـه عـمـل مى آيد كه بايد آن را براى ديگران تعريف كرد، و روى از خود مؤمنين برگردانيده، به كفار گفت مؤمنين چنين مقاماتى دارند تا بيشتر غبطه بخورند.
ظاهراً مراد از (ما تشتهيه الانفس آنچه دلها هـوس مـىكـنـد) چـيـزهـايـى اسـت كـه شـهـوت طـبـيـعـى بـدان تـعـلق دارد، از قـبـيـل چـشـيـدنيها، بوئيدنيها، شنيدنى ها، و لمس كردنيها، و خلاصه چيزهايى كه انسان و حـيـوان در لذت بـردن از آنـهـا مـشـتـركـنـد. و مـراد از (تـلذذ چـشـمـهـا) جـمـال و زيـنـت اسـت، و قهراً منظور از آن، چيزهايى است كه تقريباً اختصاص به انسانها دارد، مـانند مناظر بهجت آور، و رخساره هاى زيبا، و لباس هاى فاخر. و به همين جهت تعبير را تـغـيير داد، از آنچه كه ارتباط به نفس دارد و مورد علاقه آن است تعبير به شهوت و اشتهاء كرد، و از آنچه ارتباط با چشم دارد تعبير به لذت فرمود. و لذائذ نفسانى هم در نزد ما انسانها منحصر در اين دو قسم است.
ممكن هم هست لذائذ روحى و عقلى را هم در لذائذ چشمها گنجاند، چون التذاذ روحى خود رؤيت و تماشاى قلب است.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
هر چه بینم اندر او غیر ِخدا
آن ِمن نَبْوَد، بُوَد عکس ِگدا
گر در آبی نخل یا عُرجون نمود
جز ز عکس نخلهی بیرون نبود
در آینهی دلم هر چه به جز خدا مشاهده کنم به من تعلّق ندارد، بلکه انعکاس حاجت گداست. پس ای سالک تو نیز سینهات را از کینه و آز و جمیع خواطر غیر ِحقّ پاک کن تا به اسرار بواطن واقف شوی.
به عنوان مثال: اگر نخل یا شاخهی کهنه و خمیدهی نخل در آب دیده شود، چیزی جز انعکاس صورت نخل ِخارج از آب نیست.
مثنوی دفتر پنجم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۳۹ سورهی یٰس:
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ
و برای ماه منزلهایی قرار دادیم تا اینکه به صورت شاخه کهنه هلالی شکل و زرد رنگ خرما برگردد.
كلمه (عرجون ) به معناى ساقه شاخه خرماست، البته از نقطه اى كه از درخت بيرون مىآید، تا نقطه اى كه برگها از آن منشعب مى شود. اين قسمت از شاخه را (عرجون ) مى گويند، كه به خاطر سنگينى برگها معمولاً خميده مىشود، و معلوم است كه اگر چند ساله شود خميدگىاش بيشتر مىگردد، و اين قسمت چوبى زرد رنگ، و چون هلال قوسی است و لذا در اين آيه هلال را به اين چوب كه چند ساله شده باشد تشبيه كرده. و (قديم ) به معنى عتيق است.
اين آيه شريفه به اختلاف منظرههاى ماه براى اهل زمين اشاره مى كند، چون در طول سى روز به شكل و قيافه هاى مختلفى ديده مى شود، و علتش اين است كه: نور ماه از خودش نيست، بلكه از خورشيد است، و به همين جهت مانند هر كرهاى ديگر هميشه تقريباً نصف آن روشن است، و قريب به نصف ديگرش كه روبروى خورشيد نيست تاريک است، و اين دگرگونى همچنان هست تا دوباره به وضع اولش برگردد اگر ماه را در صورت هلالىاش فرض كنيم، روز بروز قسمت بيشترى از سطح آن كه در برابر آفتاب است به طرف زمين قرار مىگيرد، تا برسد به جايى كه تقريباً تمامى يک طرف ماه كه مقابل خورشيد قرار گرفته، به طرف زمين هم قرار گيرد (ماه شب چهارده ) از آن شب به بعد دوباره رو به نقصان نهاده تا برسد به حالت اولش كه هلال بود.
و به خاطر همين اختلاف كه در صورت ماه پيدا مى شود، آثارى در دريا و خشكى و در زندگى انسانها پديد مى آيد، كه در علوم مربوط به خودش بيان شده است.
پس آيه شريفه از آيت قمر، تنها احوالى را كه نسبت به مردم زمين به خود مى گيرد بيان كرده، نه احوال خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشيد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
آن ِمن نَبْوَد، بُوَد عکس ِگدا
گر در آبی نخل یا عُرجون نمود
جز ز عکس نخلهی بیرون نبود
در آینهی دلم هر چه به جز خدا مشاهده کنم به من تعلّق ندارد، بلکه انعکاس حاجت گداست. پس ای سالک تو نیز سینهات را از کینه و آز و جمیع خواطر غیر ِحقّ پاک کن تا به اسرار بواطن واقف شوی.
به عنوان مثال: اگر نخل یا شاخهی کهنه و خمیدهی نخل در آب دیده شود، چیزی جز انعکاس صورت نخل ِخارج از آب نیست.
مثنوی دفتر پنجم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۳۹ سورهی یٰس:
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ
و برای ماه منزلهایی قرار دادیم تا اینکه به صورت شاخه کهنه هلالی شکل و زرد رنگ خرما برگردد.
كلمه (عرجون ) به معناى ساقه شاخه خرماست، البته از نقطه اى كه از درخت بيرون مىآید، تا نقطه اى كه برگها از آن منشعب مى شود. اين قسمت از شاخه را (عرجون ) مى گويند، كه به خاطر سنگينى برگها معمولاً خميده مىشود، و معلوم است كه اگر چند ساله شود خميدگىاش بيشتر مىگردد، و اين قسمت چوبى زرد رنگ، و چون هلال قوسی است و لذا در اين آيه هلال را به اين چوب كه چند ساله شده باشد تشبيه كرده. و (قديم ) به معنى عتيق است.
اين آيه شريفه به اختلاف منظرههاى ماه براى اهل زمين اشاره مى كند، چون در طول سى روز به شكل و قيافه هاى مختلفى ديده مى شود، و علتش اين است كه: نور ماه از خودش نيست، بلكه از خورشيد است، و به همين جهت مانند هر كرهاى ديگر هميشه تقريباً نصف آن روشن است، و قريب به نصف ديگرش كه روبروى خورشيد نيست تاريک است، و اين دگرگونى همچنان هست تا دوباره به وضع اولش برگردد اگر ماه را در صورت هلالىاش فرض كنيم، روز بروز قسمت بيشترى از سطح آن كه در برابر آفتاب است به طرف زمين قرار مىگيرد، تا برسد به جايى كه تقريباً تمامى يک طرف ماه كه مقابل خورشيد قرار گرفته، به طرف زمين هم قرار گيرد (ماه شب چهارده ) از آن شب به بعد دوباره رو به نقصان نهاده تا برسد به حالت اولش كه هلال بود.
و به خاطر همين اختلاف كه در صورت ماه پيدا مى شود، آثارى در دريا و خشكى و در زندگى انسانها پديد مى آيد، كه در علوم مربوط به خودش بيان شده است.
پس آيه شريفه از آيت قمر، تنها احوالى را كه نسبت به مردم زمين به خود مى گيرد بيان كرده، نه احوال خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشيد.
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.