ای شمع اگر باد صبا،
یابی شبی در مجلسش
زین بیدل عاشق بگو،
با دلبر این پیغام را:
کای از شب زلفت سیه،
روز پریشان بخت من
کی روز گردانم شبی،
با صبح رویت شام را؟
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت هفت
بیت هشت
یابی شبی در مجلسش
زین بیدل عاشق بگو،
با دلبر این پیغام را:
کای از شب زلفت سیه،
روز پریشان بخت من
کی روز گردانم شبی،
با صبح رویت شام را؟
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت هفت
بیت هشت
ای شمع اگر باد صبا،
یابی شبی در مجلسش
زین بیدل عاشق بگو،
با دلبر این پیغام را:
کای از شب زلفت سیه،
روز پریشان بخت من
کی روز گردانم شبی،
با صبح رویت شام را؟
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت هفت
بیت هشت
یابی شبی در مجلسش
زین بیدل عاشق بگو،
با دلبر این پیغام را:
کای از شب زلفت سیه،
روز پریشان بخت من
کی روز گردانم شبی،
با صبح رویت شام را؟
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت هفت
بیت هشت
ای زلف و خال رهزنت،
صیاد مرغ جان و دل
وه وه چه خوب آوردهای،
این دانه و آن دام را!
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت ده
صیاد مرغ جان و دل
وه وه چه خوب آوردهای،
این دانه و آن دام را!
#عمادالدین_نسیمی
#غزل_2
بیت ده
ماییم امیر هر دو عالم
ماییم عدو و سور و ماتم
یک قطره ز بحر ماست شبْلی
یک نقطه ز حرف ماست ادهم
زد بحر محیط ما شبی موج
حاصل شد از آن کفی، شد آدم
عیسی دمنده دم بزاید
گر زانکه دمیم دم به مریم
گر راست دمی زدل بر آری
می دان که رسی به ما به یک دم
ای مرده ی داده دم، کجایی؟
تا دم دمدت مسیح دم، دم!
از بوی دمش چو زنده گردی
می گوی چو بی خودان دمادم :
«سیمرغ جهان لا مکانیم
مقصود زمین و آسمانیم»
#عمادالدین_نسیمی
ماییم عدو و سور و ماتم
یک قطره ز بحر ماست شبْلی
یک نقطه ز حرف ماست ادهم
زد بحر محیط ما شبی موج
حاصل شد از آن کفی، شد آدم
عیسی دمنده دم بزاید
گر زانکه دمیم دم به مریم
گر راست دمی زدل بر آری
می دان که رسی به ما به یک دم
ای مرده ی داده دم، کجایی؟
تا دم دمدت مسیح دم، دم!
از بوی دمش چو زنده گردی
می گوی چو بی خودان دمادم :
«سیمرغ جهان لا مکانیم
مقصود زمین و آسمانیم»
#عمادالدین_نسیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این حضورِ عاشقان است،
الصّلا
صحبتِ صاحبدلان است،
الصّلا
یار با ما در سماعِ معنویست
گر نظر داری عیان است،
الصّلا
در سماعِ عشق رقصانیم باز
این معانی را بیان است،
الصّلا...
#عمادالدین_نسیمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
دانه خال تو آن روز که دیدم گفتم
دام زلف تو کند صید بدین دانه مرا
رخ مپوشان ز من، ای سوخته صدبار چو شمع
شوق روی تو، به یک شعله چو پروانه مرا
ترک سودای سر زلف سیاهت نکنم
گر به صد شاخ کنی همچو سر شانه مرا
مده ای زاهدم از شاهد و می توبه که نیست
چون تو گوشی که بود قابل افسانه مرا
منم و میکده و صحبت رندان همه عمر
نیست ای خواجه سر خلوت کاشانه مرا
گر طلسم تن من بشکند ایام، هنوز
گنج عشق تو بود در دل ویرانه مرا
در جهان تا بود از قبله و محراب نشان
قبله جان نبود جز رخ جانانه مرا
صاحب تاج و نگینم چو نسیمی، تا هست
بر سر از خاک درش افسر شاهانه مرا
#عمادالدین_نسیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
#عمادالدین_نسیمی